... کلمات الهی و کونی

جان او موج خیز علم و یقین

سر لاریب فیه اینست این ...

... وز خس و جنبشی نیاری یاد

غرقه موج بحر توحیدی

خسرو بارگاه تفریدی ...

... ده به سیلاب فتنه رخت او را

کشتی اش را فکن به موج خطر

تا نپیچد ز خط حکم تو سر ...

... که بود زو خدای ناخشنود

گشته مسکین به موج دریا غرق

تو چه سنگش همی زنی بر فرق ...

... باز ماند از شنا شناور هم

اندر آن موج گشته از جان سیر

گاه بالا همی شد و گه زیر ...

... گر گران است پوست بگذارش

هم بدان موج آب بسپارش

گفت من پوست را گذاشته ام ...

قطره ای از تموج دریا

در زمستان فتاد بر صحرا ...

... می شنید اینکه هست دریای

کرد از موج و شبنم و باران

بر وجودش اقامت برهان ...

... هیچ چیزی بغیر او نشناخت

گاه او را عیان به صورت موج

دید هم در حضیض و هم بر اوج ...

... کردن انکار دیده و دانست

کوست موج و بخار و سیل و سحاب

اوست کف اوست قطره اوست حباب ...

... وز مرید و مراد فرد شوم

غرقه گردم به موج لجه راز

هرگز از خود نشان نیابم باز

... لیکن آن کس که هست تشنه به آب

کی برد تشنگیش موج سراب

روزگاری چنین به سر می برد ...

... از بسی بحرها به زورق زر

برگذشتی ز موج ناشده تر

ده به ده کو به کو شهر به شهر ...

... خفتن خواب مرگ نزدیک است

موج گرداب مرگ نزدیک است

پیش ازین همچو سینه تاریکان ...

... گفته شد نکته های گوناگون

موج زد بحر الحدیث شجون

نام محمود غزنوی بردند ...

... همچو بر بط فکنده شهبازی

ناگهان موجی از میان برخاست

زان دو زورق نشین فغان برخاست

رفت زورق به موج آب فرو

شد به مغرب دو آفتاب فرو ...

... کوهی از بالا بلندی پر شکوه

موج زن دریایی اندر پای کوه

بر سر آن کوه راهی نیک تنگ ...

... تا به پشت گاو و ماهی غور او

کوه پیکر موج ها در اضطراب

گشته کوهستان از آنها روی آب ...

... در کنار تو بجز مقصود نی

مانع مقصود تو موجود نی

... لجه لذات نفسانی ست آن

عالمی در موج او مستغرقند

واندر استغراق او دور از حقند ...

... نیست کناریت ولی صد هزار

گوهرت از موج فتد بر کنار

موج تو بود آن که شدی جلوه گر

در خود و بر خود به هزاران صور ...

... دل سیهان را شده آن سبحه رنج

بحر کرم موج زن از مشت تو

مقسم آن فرجه انگشت تو ...

... پرده دوری چو شد از پیش دور

دیدمش آن موج فشان بحر نور

پیش دویدم که سلام علیک ...

... اصل همه وحدت ذات است و بس

بحر یکی موج هزاران هزار

روی یکی آینه ها بی شمار ...

... هستی خود را همگی بحر دید

در صور بحر چو موج و بخار

یافت همه جلوه خویش آشکار ...

... گر کندت بحر پر آشوب غرق

یا گذرد موج هلاکت ز فرق

به که به کشتی رفیقان خاص ...