... با وعده وصال ترا در بدر کنیم

با ما ز لطف خویش سفر وعده کرد یار

نقد صفا ز نخل ثمر وعده کرد یار ...

... دیدار خود بملک دگر وعده کرد یار

خیزید عاشقان همه عزم سفر کنیم

در راه دوست اینهمه سوز و گداز چیست ...

... از تنگنای حبس طریق نجات نیست

یکره بسوی عالم باقی سفر کنید

پرواز در ریاض جنانتان گر آرزوست ...

... گه تنجیم بو سهل مسیحی

بدو خدمت رسان و آنگه سفر کن

سوی بابا علی یکدم گذرکن ...

... خجل گردد روان ابن بواب

چو اینخدمت بجای آری سفر کن

بسوی صاحبان زانپس گذر کن ...

... برفعت قدرشان برتر ز پروین

ز منشان چون دعا گویی سفر کن

سوی مخدوم نام آور گذر کن ...

... پس آنگه ای نسیم عنبر افشان

سفر را ساز کن دامن بر افشان

مبادا چون بود آهنگ راهت ...

... بخواه از حضرت دادار ما را

بهمت زین سفر باز آر ما را

پس آنگه ایصبا این بیتکی چند ...

چون نرگست آغازه بدمستی کرد

جان عزم سفر ز عالم هستی کرد

تا نزد من آورد صبا بوی ترا ...

خواهی که شوی با طرب و عیش قرین

زنهار که بر حضر سفر را مگزین

از خانه بگلزار سفر میکن و بس

مرد سفر دور نیی ابن یمین

... صبحگاه روز یکشنبه ز علیا باد کرد

طاهر بن اسحق بن یحیی سوی جنت سفر

... تفکر کرد تا خود چیستم من

ز جزوی سوی کلی یک سفر کرد

وز آنجا باز بر عالم گذر کرد ...

... که باشم من مرا از من خبر کن

چه معنی دارد اندر خود سفر کن

مسافر چون بود رهرو کدام است ...

... چرا مردان ره ایشان گزینند

اگر مردی برون آی و سفر کن

هر آنچ آید به پیشت زان گذر کن ...

که باشم من مرا از من خبر کن

چه معنی دارد اندر خود سفر کن

... کسی این سر شناسد کو گذر کرد

ز جزوی سوی کلی یک سفر کرد

... کمالش در وجود خاتم آمد

ولایت بود باقی تا سفر کرد

چو نقطه در جهان دوری دگر کرد ...

... به نزد مادر اندر گاهواره

چو گشت او بالغ و مرد سفر شد

اگر مرد است همراه پدر شد ...

... که چون کوس رحلت بزد کاروان

رخ آورد سوی سفر در زمان

چهل زنگی دزد با تیغ و تیر ...

... چو برطرف زابل گذر اوفتاد

جوان را سفر اختیار اوفتاد

به عزم زمین بوس این بارگاه ...

... به چین ارچه سود و زیان یافتم

ز بهر سفر زود بشتافتم

کنون مرمرا روز فرخ بود ...

... ز کردار این جادوان نژند

که سام سپهدار در این سفر

بیابد ز جادو فراوان خطر ...

... من آنگه نبودم درین مرز و بوم

سفر کرده بودم سوی مرز روم

از آن پس بدو گفت سام سوار ...

... گذر کن ز معموره آب و گل

سفر کن به معموره جان و دل

قلم در قلم حرف افلاک کش ...

... از آرامگه زود پرواز کرد

همان روزگار سفر ساز کرد

برون شد همی سام فیروزبخت ...