بخش ۷۰ - چگونگی احوال پریدخت به دست عالمافروز پری
پریزاد چون کرد بر وی کمین
ببردش به کین بر سپهر برین
بدو گفت از سام برتاب روی
دگر وصل او را مکن آرزوی
پریدخت مهوش بپیچید سر
ز گفتار آن جادوی حیلهگر
همی گفت تا جان به تن هست رام
دلم هست در بند دیدار سام
برآشفت ازو عالم افروز باز
همی جنگ و کین گستری کرد باز
در سحر و افسونگری برگشاد
پریدخت را جا به صندوق داد
بیالود صندوق را او به قیر
دل ماهسیما شد از غم اسیر
وز آن پس به گردون برافراختش
به دریای چین اندر انداختش
رخ آورد از اینجا به نزدیک سام
بدان تا مر او را درآرد به دام
سراینده دهقان با رای و فر
چنین داد از دیوزاده خبر
که چون رهسپر شد به خاورزمین
همی خواست کاید سوی شهر چین
شبی راه گم کرد و ره را نیافت
سراسیمه بر سوی خلخ شتافت
سه روز و سه شب رفت بر روی دشت
چهارم بر آسیائی گذشت
ز بیزادی ره بدش جان نژند
برآسود لختی بجا هوشمند
بخوابید بر روی صحرا دلیر
چو دو دیدهاش گشت از خواب سیر
برآورد از خواب سر شیر نر
سوی آسیا شد روان رهسپر
طلب کرد از آسیابان خورش
بدان تا روان را دهد پرورش
ازو آسیابان بترسید سخت
بلرزید برسان برگ درخت
شد از دیوزاده دلش پر ز بیم
روانش ز اندوه شد بر دو نیم
روان هر چه بودش نهان خوردنی
بیاورد با ساز گستردنی
هر آن چیز کو داشت مرد دلیر
سراسر بخورد و نگردید سیر
چو آن دید زو آسیابان غریو
همی گفت این است از تخم دیو
بترسید و گردید ازو در نهان
روان گشت و میجست از وی امان
چو فرهنگ دید اندر آن مرحله
زناگه بیامد یکی قافله
یکی کاروان بود آراسته
فراوان به همراهشان خواسته
خروشان ز ره همچو دود آمدند
برآورد یکسر فرود آمدند
سوی کاروان رفت آن تیزکام
به چربی بپرسید احوال سام
رسیدند از دی همه کاروان
شتر ماند بر جا و شد ساربان
مه کاروان بود مرد دلیر
بیامد به نزدیک آن مرد چیر
فراوان بپرسید و بنواختش
بر خویش نزدیک بنشاختش
بسی مرحبا کرد و پرسش گرفت
همی بد ز یال و برش در شگفت
برو دیوزاده چو گردید رام
پژوهش گرفت از گرانمایه سام
دگر گفت با او که ای نیکمرد
چشیده به گیتی بسی گرم و سرد
مرا بازگو کز کجا میرسی
ز چین یا ز راه ختا میروی
چنین داد پاسخ که از کاشغر
نخستین شدم سوی چین رهسپر
به چین ارچه سود و زیان یافتم
ز بهر سفر زود بشتافتم
کنون مرمرا روز فرخ بود
که رویم سوی شهر خلخ بود
سه روز دگر چون ببریم راه
به خلخ درآئیم در صبحگاه
کنون آن جوانی که جستی نشان
بر شاه چین است با سرکشان
بدو گفت فرهنگ با هوش و رای
که از مرحمت شو مرا رهنمای
ز من دور کن خشم بیداد و کین
رسانم سوی چین ازین سرزمین
خردمند گفتش که ای نیک بهر
چو از دشت سازیم منزل به شهر
کنم یار با تو یکی پیشبین
بدان تا رساند تو را سوی چین
بگفت و بیاورد بهرش خورش
بخورد و روان یافت ازو پرورش
ز جا جست آن گرد سالار مرد
بدان کاروان را روان گرد کرد
بگفتا ندارید از دل هراس
که او نیست چون اهرمن ناسپاس
سمند سخن را براند درشت
نمودید از چه برو جمله پشت
نگوید سخن از ره مهر و کین
همی راه جوید سوی شهر چین
چو چنگ سخن را چنین ساز کرد
دل کاروان را همه باز کرد
شبانگه از آنجا ببستند بار
براندند تا گشت روز آشکار
سر چشمهساری رسیدند تنگ
فکندند بار شتر بیدرنگ
چو آسوده گشتند در مرحله
یکی پیک آمد سوی قافله
ز ره چون بر کاروان شد فراز
بپرسید ازو پیر سالار باز
که برگو مرا تا کجا میروی
چنین تندر در راه چرا میروی
بدو گفت در بندر رادیون
یکی کشتی آمد ز دریا برون
همانا که در روی دریا ژرف
به ایشان نموده جهان این شگرف
یکی تنگ صندوق محکم به قیر
بدو در بود لالهروئی اسیر
از آن مردمان در فراز آمدند
ابا یکدگر رزمساز آمدند
همی گفت هر یک که این مهربان
مرا هست در خورد ایوان و خوان
به هم جمله را رای آورد شد
رخ پاژ خواهان ازو زرد شد
بگفتند کاین رای فرخ بود
که او در خور شاه خلخ بود
طغان شاه جنگآور شیرکین
که او هست فرزند فغفور چین
پذیرفت یک تن از آن کاروان
که بود او مه جمله کاروان
یکی نامه بنوشت نزدیک شاه
درافکند دردم مرا سوی راه
کنون سوی خلخ شتابم چنین
به نزد طغان شاه فغفور چین
بدان تا سپارم بدو نامه را
به هم برزنم جنگ و افسانه را
چو بشنید ازو دیوزاده سخن
خروشید و گردید چون اهرمن
ز جا جست آن رهسپر را دو دست
بینداخت رو پشت بر خاک بست
چنین گفت با مردم کاروان
که آگاه باشید ازو یک زمان
مبادا که از بند گردد رها
که مانید یکسر به دام بلا
بباشید چندان ورا پائیدار
که من بازگردم به دریا کنار
چنین گفت دانا که آن نامور
ز خاور چو شد سوی چین رهسپر
رهش گم شد و در بیابان شتافت
ز بس رنج جانش ز سر بر بیافت
شبی چون سر او درآمد به خواب
درآمد به گوش دلش این جواب
که دری گرانمایه آری به دست
کزان خرمی شاد گردی و مست
درین ره اگر زحمت آری و رنج
سرانجام برداری از رنج گنج
یکی هدیه گردد ز بخت تو رام
مرآن هدیه را میبری نزد سام
که سام دلاور شود شادمان
ز شادی شود همچو سرو روان
پس آنگاه آن شیر با گیر و دار
بیامد به نزدیک دریاکنار
بدان تا پژوهش کند راز را
بداند سرانجام و آغاز را
سراینده نامه باستان
چنین گفت این نامور داستان
که آن کشتی از شهر بربر زمین
همی رفت گویا سوی شهر چین
وطن داشت در وی یکی کاروان
کزو خیره شد دیده باژوان
مه کاروان بد مقارن به نام
گرانمایه مردی ابا نام و کام
همی رفت صندوق در روی آب
همی زد زمان تا زمان پیچ و تاب
گرفتند چون نامور کاروان
سرش برگشادند اندر زمان
بدو در پریدخت را بود جای
چو دیدند ماندند بیهوش و رای
همی گفت هر یک مرا این سزاست
که مه پیکر و دلبر و دلرباست
به قارن سپردش به آرام خویش
سخن راند هر گونه از کم و بیش
نخستین بدو گفت برگو کئی
به صندوق جا کرده بهر چهای
به گیتی بگو باب و مام تو کیست
نژاد از که داری و نام تو چیست
پریوش سر درج گوهر گشاد
به پاسخ چنین کرد ازین گونه یاد
که باب مرا نام مهیار بود
به هر کاروان بارسالار بود
خردمند بود و گرانمایه بود
سرش چتر خورشید را سایه بود
به عزم تجارت به کشتی نشست
ز طوفان دل اهل کشتی بخست
چو گردید در کشتی آرام و جا
همانگاه شد بخت بد رام ما
یکی باد برخاست ناگه شگرف
درانداخت کشتی به دریای ژرف
هوا را همه باد و باران گرفت
ز باران همه بحر، طوفان گرفت
من از هوش رفتم ندارم خبر
که بابا ز بد خود چه آمد به سر
مقارن، خردمند و فرزانه بود
به تدبیر تمجید و مردانه بود
ندید هیچ با گفتگویش فروغ
بدانست کو گفت این را دروغ
بگفتش که چون سرو آزادهای
همانا که تو پادشازادهای
بدین فر و این زیور و روی و موی
تو هستی ز شاهان دیهیم جوی
چو گفت این ببوسید روی زمین
بدان ماهچهره گرفت آفرین
وز آن پس به سوگند لب برگشاد
ز یزدان دارنده میکرد یاد
که در پرده کم زن مر این ساز را
ولی راست گو با من این راز را
که راز دلت را نگویم به کس
همی در نهانی زنم این جرس
اگر بر سرم سنگ بارد جهان
ز من راز جوید جهان هر زمان
همانا نهان دارم این راز را
نهانی برم در گل این راز را
سخن هر چه او گفت مقارن شنید
ز کژی سوی راستی بگروید
نخستین بدو نام خود بازگفت
پس آنگه بگفت این حدیث شگفت
ز سام سرافراز افسون نمای
چو آگاه شد مرد باهوش و رای
زمانی به پیش اندر افکند سر
وز آن پس بدو گفت کای سیمبر
چه سازم که آگه بشد باژوان
فرستاد نامه به نزد طغان
طغانشه ازین حال آگه شود
همه روز شادیت کوته شود
چو پرسش کند پاسخش چون دهم
ز چنگش بگو در جهان چون رهم
پریدخت گفتش مشو زین دژم
مدار از طغان شاه در دل الم
اگر او پژوهش کند راز من
چنین پاسخش گوی در انجمن
که سالار بربر یکی نازنین
روان کرد از بهر فغفور چین
چو از شهر بربر شده رهسپر
فتادست کشتی به گرداب در
ندیده رهائی چو از بحر ژرف
نمودست زینگونه کار شگرف
به صندوق در کرده مه روی را
پریوش نگار سمن بوی را
فکندست در بحرش از ناگهان
بدان تا بیابد ز دریا امان
گرفتم چو صندوق آن نازنین
نهانی چنین گفت و نام این چنین
کنون مرو را سوی چین میبرم
بر شاه توران زمین میبرم
گر از من طغان شاه پرسید راز
ابا او بدین سان شوم نغمهساز
بپوشم رخ و کم دهم پاسخش
به افسون فرستم سوی خلخش
مقارن پذیرفت گفتار او
ز کشتی به هامون نهادند رو
علم چون ز کشتی به صحرا زدند
سراپرده بیرون دریا زدند
سمن بوی را بس خریدار بود
دل هر کس او را هوادار بود
همی گفت با انجمن باژدار
که اینک ز خلخ رسد شهریار
برآرد درون مقارن به تیغ
برون آورد ماهوش را به میغ
کجا چشمشان بود در راه شاه
مگر دیوزاده بیاید ز راه
چو دیدند او را همه کاروان
بماندند بر جا خلیده روان
به چربی سخن راند فرهنگ باز
از آن کاروان باز پرسید راز
کس از بیم پاسخ ندادی بدوی
سبک دیوزاده دژم کرد روی
ز بازارگانان یکی ره گرفت
بپرسید از وی حدیث شگفت
همی گفت و میزد ورا شهریار
ازو خواست بازارگان زینهار
در رازهای نهان باز کرد
ز صندوق و مهوش سخن ساز کرد
که چون کرد کشتی به رفتن شتاب
بدیدیم صندوق بر روی آب
گشودیم بود اندر آن دلبری
سمن عارضی سرو سیمینبری
همه مهر او خواهش آراستیم
سراسر مر او را همه خواستیم
مقارن که او بار سالار ماست
به هر رنج و سختی نگهدار ماست
چو در روی آن حوروش بنگرید
همانا دلش مهر او برگزید
به منزلگه خویش بردش فراز
برو مهربان شد بت دلنواز
برو چون کسی را نبد دسترس
دگر روی او را ندیدست کس
کنون ماهچهره به خرگاه اوست
مقارن به صد جان هواخواه اوست
چو آگاه شد دیوزاده ازان
روان شد به نزد مه کاروان
مقارن چو دیدش بترسید سخت
بلرزید بر خود چو شاخ درخت
پریدخت را گفت کای مهرجوی
سوی ما دمان دیو آورده روی
پریدخت چون در نهان بنگرید
یکی پیکر دیوزاده بدید
بنالید بر خالق ذوالمنن
ز یال و ز کوپال آن اهرمن
به دل گفت اگر جان برم زین دلیر
نگردم به دست وی اینجا اسیر
بسی کام گیرم ز فرخنده سام
کنم کار خود را به گیتی تمام
تو اینجا مر این داستان را بدار
سخن بشنو از آن یل نامدار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این داستان، پریزاد به آرزوی انتقام از شاه سام نزدیک میشود و با استفاده از سحر و افسون، پری دخت مهوش را در صندوقی میگذارد و به آسمان میبرد. دیوزاده، که در جستجوی سام است، در سفر خود به شهر چین مواجه میشود و با کاروانی دیدار میکند. او به دنبال سام میگردد و از آسیابانی که او را میشناسد، غذا میخواهد. با ورود یک قافله، دیوزاده از آنها اطلاعاتی در مورد سام میگیرد و به کاروان ملحق میشود.
در حین سفر، او در خواب به او وعدههایی دربارهی یک هدیه میرسد که میتواند سام را شاد کند. در ادامه ماجراها، او به دریا میرسد، جایی که با کشتیای به سمت چین میرود و با داستان پری دخت و افسونگری مواجه میشود. داستان ابعادی از سفر پرماجرا و چالشهای دیوزاده را به تصویر میکشد، جایی که او با دلاوری و هوش خود به ماجراهای مختلف میپردازد و به دنبال دستیابی به هدفش است.
هوش مصنوعی: پریزادی که در انتظارش نشسته بود، به او حمله کرد و به خاطر کینهاش، او را به آسمان برد.
هوش مصنوعی: به او گفتند که از سام دوری کن و به چهرهی دیگری نگاه نکن، زیرا آرزوی وصال او را نداشته باش.
هوش مصنوعی: دختر زیبای پری مانند، به خاطر سخنان آن جادوگر فریبنده، به تردید افتاد.
هوش مصنوعی: او میگوید تا زمانی که جانم در تنم باشد، دل آرامم در انتظار دیدار سام است.
هوش مصنوعی: عالم به خاطر او برآشفته و آتشافروز شده است، دوباره درگیری و جنگ را آغاز کرده است.
هوش مصنوعی: در سحر و جادو، دختری زیبا به صندوقی منتقل شد.
هوش مصنوعی: او صندوق را با قیر پوشاند، و دل زیبای ماهسیما به خاطر غم اسیر شد.
هوش مصنوعی: و بعد از آن، او را به آسمان بلند کرد و در دریای چین انداخت.
هوش مصنوعی: او با چهرهای زیبا به سوی سام آمد تا او را در دام بیندازد.
هوش مصنوعی: دهقان با هوش و اندیشهاش خبری از دیوزاده را آورد و به دیگران منتقل کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که سفر به سمت شرق آغاز شد، او در نظر داشت که راهی شهر چین شود.
هوش مصنوعی: یک شب، فردی در مسیرش گم شد و نتوانست راه را پیدا کند. در حالی که مضطرب و بیتاب بود، به سوی خلخ حرکت کرد.
هوش مصنوعی: سه روز و سه شب در دشت حرکت کرد و در روز چهارم به آسیا رسید.
هوش مصنوعی: از نداشتن اختیار و آزادی، جان او به شدت آسیب دیده است، ولی بهمدت کوتاهی در آرامش و هوشیاری به سر میبرد.
هوش مصنوعی: به آرامی بر روی زمین دراز بکشید، مانند دو چشمی که از خواب بیدار شده و دیگر خسته نیست.
هوش مصنوعی: شیر نر از خواب بیدار شد و به سمت آسیا راه افتاد، در حالی که سپر خود را به همراه داشت.
هوش مصنوعی: آسیابان را طلب کرد تا خوراکی بیاورد که جان را پرورش دهد.
هوش مصنوعی: از او که آسیابان است، بترسید؛ زیرا به شدت ترسیده و برگ درخت از لرزش میافتد.
هوش مصنوعی: دلش از ترس پر شده و روانش به خاطر اندوه دو نیم شده است.
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دل و جانش نهفته بود، در قالب خوراکی برای دیگران فراهم کرد و به نوعی گستردنی تبدیل شد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که یک مرد دلیر به دست آورد، او به طور کامل از آن بهره میبرد و هیچگاه سیر نمیشود.
هوش مصنوعی: زمانی که آسیابان آن را دید، با صدای بلند گفت که این کار نتیجهی وجود دیو است.
هوش مصنوعی: بترسید و در دل خود پنهانی به دنبال راهی برای فرار از او گشتند.
هوش مصنوعی: وقتی فرهنگ را در آن مرحله دید، یک کاروان نزد او آمد.
هوش مصنوعی: یک کاروان بود که به شکلی زیبا و مرتب بستهبندی شده بود و مسافرانی که همراه آن بودند، همه خواستهها و نیازهایشان را با خود داشتند.
هوش مصنوعی: آنها چون دود از راه به صورت خروشان وارد شدند و همه چیز را در یک لحظه تحت تأثیر قرار دادند.
هوش مصنوعی: شخصی که سریع و چابک است، به سوی کاروان رفت و از چربی، اوضاع و احوال سامان را پرسید.
هوش مصنوعی: همه کاروان از دیار دور به مقصد رسیدند، اما شترها در همانجا باقی ماندند و هدایتکننده کاروان تنها ماند.
هوش مصنوعی: چهرهای با شکوه و قهرمانی از دور به سمت مردی توانمند و ماهر نزدیک میشود.
هوش مصنوعی: او بسیار از او پرسید و با محبت به او نزدیک شد و او را در آغوش گرفت.
هوش مصنوعی: خیلی خوشامد گفت و سوالاتی مطرح کرد، به طور حیرتانگیزی از نقوش بر روی یال و گردن او شگفتزده شد.
هوش مصنوعی: به راه خود ادامه بده، چرا که زمان به نیکی به تو کمک کرده و از مردی بزرگ و ارزشمند تأثیر گرفتهای.
هوش مصنوعی: سپس به او گفت: ای مرد خوب و شایسته، تو در زندگی تجربههای زیادی از خوشیها و ناخوشیها داشتهای.
هوش مصنوعی: به من بگو که از کجا میآیی، آیا از سرزمین چین میآیی یا از راه ختا؟
هوش مصنوعی: او در پاسخ گفت که من از کاشغر به سوی چین حرکت کردم و این سفر را آغاز کردم.
هوش مصنوعی: هرچند که از سفر به چین نفع و ضررهایی به دست آوردم، اما به خاطر شتاب در سفر، به زودی حرکت کردم.
هوش مصنوعی: اکنون روز شادی و خوشبختی من است و من به سمت شهر خلخ روانه هستم.
هوش مصنوعی: اگر سه روز دیگر در مسیر خود ادامه بدهیم، در صبح زود به خلخال خواهیم رسید.
هوش مصنوعی: اکنون جوانی که به دنبال نشان و نشانهای از شاه چین است، با سرکشان و قدرتنمایان در حال تلاش و کوشش است.
هوش مصنوعی: فرهنگ با درایت و زیرکی به او گفت که با لطف و محبتش، میتواند راهنمای خوبی برای او باشد.
هوش مصنوعی: خشم و ظلم را از من دور کن تا بتوانم کینه و دشمنی را به سرزمین چین ببرم.
هوش مصنوعی: فرزانه به او گفت: ای خوب، بهتر است وقتی که از دشت به شهر میرویم، مکانی مناسب برای استراحت انتخاب کنیم.
هوش مصنوعی: من میخواهم با دوستت یکی شوم و به او بگویم که میتواند تو را به چین برساند.
هوش مصنوعی: او گفت و غذایی برایش آورد و با خوردن آن، جانش تقویت شد و رشد کرد.
هوش مصنوعی: از جای خود برخواست و به سوی کاروان حرکت کرد و آنچه را که در پیش داشت برای آنها آماده ساخت.
هوش مصنوعی: گفت نمیترسید از دل، زیرا او مانند دیو کینهتوز نیست.
هوش مصنوعی: شما با کلمات و سخنان خود به روشنی و بلاغت اشاره کردهاید، اما بقیه افراد از آن غافلند و درک درستی ندارند.
هوش مصنوعی: سخن از عشق و دشمنی نگو، زیرا همواره دنبال راهی به سوی چین میگردد.
هوش مصنوعی: وقتی سخن مانند چنگ خوش صدا و زیبا مینوازد، قلب کاروان را به سوی خود جلب میکند و همه را به راحتی در میآورد.
هوش مصنوعی: در دل شب، از آنجا بارها را بسته و به راه افتادند تا صبح شد و روز روشن گشت.
هوش مصنوعی: به جایی رسیدند که آب سرچشمه وجود داشت و بیدرنگ بار شتر را بر زمین گذاشتند.
هوش مصنوعی: وقتی که کاروان در مسیر خود آرامش یافت، یک پیامرسان به سمت آنها آمد.
هوش مصنوعی: وقتی که از راه به کاروان رسید، از سالار کهنسال گروه پرسوجو کرد.
هوش مصنوعی: از من بپرس تا کجا قصد رفتن داری، چرا مانند رعد و برق در این مسیر حرکت میکنی؟
هوش مصنوعی: در بندر رادیون، یک کشتی از دریا به بیرون آمد.
هوش مصنوعی: به راستی که در عمق دریا، جهان پدیدار شده است و نشاندهندهی عظمت و شگفتی آن میباشد.
هوش مصنوعی: در یک صندوق کوچک و محکم که با قیر بسته شده بود، پر از گل لالهای بود که در آن جا مانده و اسیر شده بود.
هوش مصنوعی: این افراد از جمعیّتها و گروهها به سمت بالا آمدند و با یکدیگر به صحنه نبرد پیوستند.
هوش مصنوعی: هر کسی که با مهربانی به من توجه دارد، در زندگیام و در سر سفرهام جایگاه ویژهای دارد.
هوش مصنوعی: تمامی افراد جمع شدند و بر نظرات خود تأکید کردند و چهره آن کسی که درخواست کرد، از ترس و نگرانی رنگ باخت.
هوش مصنوعی: آنان گفتند که این نظر خوشایند است، زیرا او لایق مقام شاهی در سرزمین خلخ است.
هوش مصنوعی: طلحی، شاه جنگجو و دلاور، که فرزند پادشاهی در چین است.
هوش مصنوعی: یکی از اعضای آن کاروان که در میان همه بهترین بود، پیشنهاد را پذیرفت.
هوش مصنوعی: کسی نامهای نوشت و آن را به نزد شاه فرستاد و در آن از درد و مشکلات خود سخن گفت.
هوش مصنوعی: اکنون به سمت خلخ سرعت میزنم تا به درگاه طغان، شاه فغفور چین، برسم.
هوش مصنوعی: میخواهم به او پیامم را بدهم و قصهها و جنگها را با هم مخلوط کنم.
هوش مصنوعی: وقتی دیوزاده سخنان او را شنید، به شدت خشمگین شد و مانند یک شیطان مبدل گشت.
هوش مصنوعی: آن شخص با دو دست خود از مکان خود لجست کرد و برای حفاظت از خود، به خاک افتاد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که فردی به مردم کاروان میگوید که حواسشان را جمع کنند و از چیزی که در حال اتفاق افتادن است، باخبر باشند.
هوش مصنوعی: مبادا که از بند رهایی یابی، چرا که در این صورت، کاملاً در دام مشکلات گرفتار خواهی شد.
هوش مصنوعی: بکوشید تا زمانی که من دوباره به دریا برگردم، در کنار او بمانید و از او مراقبت کنید.
هوش مصنوعی: دانای بزرگ گفت که وقتی آن شخصیت معروف از سمت مشرق به سوی چین رفت، مسیر را هموار کرد.
هوش مصنوعی: او در بیابان گم شده و از شدت رنج و درد جانش، از پا افتاده است.
هوش مصنوعی: روزی شب، مانند سرش، خوابش برد و در خواب، پاسخ این چنینی به دلش رسید.
هوش مصنوعی: در اینجا به نوعی اشاره میشود که با داشتن نعمت و خوشبختی، احساس شادی و سرخوشی به دست میآید. به عبارتی، داشتن چیزهای ارزشمند میتواند به دلخوشی و لذت در زندگی منجر شود.
هوش مصنوعی: اگر در این مسیر زحمت و تلاش کنی، در نهایت از زحمتهایت به پاداش و موفقیت دست خواهی یافت.
هوش مصنوعی: یکی از نعمتها و شانسهای خوب برای تو به وجود میآید، و این نعمت را به نزد شخصی به نام سام میبری.
هوش مصنوعی: سام، با دل شاد و سرشار از خوشحالی، همچون درخت سروی سرزنده و باطراوت میشود.
هوش مصنوعی: سپس آن شیر با سختی و موانع به نزدیکی دریا رسید.
هوش مصنوعی: بدان که اگر حقیقت را بررسی کنی، میتوانی به سرانجام و آغاز آن پی ببری.
هوش مصنوعی: سراینده به روایت داستان قدیمی پرداخته و درباره چنین داستان نامآور و معروفی صحبت کرده است.
هوش مصنوعی: کشتی از شهر بربر در حال حرکت است و به نظر میرسد که به سمت شهر چین میرود.
هوش مصنوعی: در آن جا یک کاروان بود که چشمها را به خود خیره میکرد.
هوش مصنوعی: در اینجا به وقایع و زمانهایی اشاره شده است که ماه، با زیبایی و شکوهی خاص، به سمت کاروانی حرکت میکند. در این بین، نام شخصیتی برجسته و با عظمت که دارای مقام و ویژگیهای ارزندهای است، مطرح میشود. این بیت به نوعی به هماهنگی و ارتباط میان طبیعت و بزرگان اشاره دارد.
هوش مصنوعی: صندوقی در حال حرکت بر روی آب بود و زمان به تدریج آن را به جلو میبرد و دچار پیچ و تاب میشد.
هوش مصنوعی: چون شناخته شده و معروف شد کاروان، سر و صدای آن در زمان و مکان خود بلند شد.
هوش مصنوعی: به او توجهی شده و جای او در دلها نشسته است، وقتی که آن را دیدند، بیخبر از خود و سرگردان ماندند.
هوش مصنوعی: هر کس که به من رسید، میگفت که من سزاوار این تأمل و زیبایی هستم، زیرا او چهرهای زیبا و دلربا دارد.
هوش مصنوعی: او را به قارن سپرد و با آرامش صحبت کرد و از هر جهت، کم و زیاد را بیان کرد.
هوش مصنوعی: شخصی از دیگری میخواهد تا چیزهایی که در صندوق جا داده است را فاش کند و دلیل این کار را بگوید.
هوش مصنوعی: به دنیا بگو که پدر و مادر تو چه کسانی هستند، نسب تو از کجا میآید و نامت چیست.
هوش مصنوعی: چهره دلربا و زیبای او با جلوهای مانند گوهر درخشان، به این صورت به پاسخ من پرداخت و از این طریق به یاد من آمد.
هوش مصنوعی: من از هر کاروانی نامی دارم که میگوید مهیار است و او مسئول بارهاست.
هوش مصنوعی: او فردی باهوش و با ارزش بود، مانند سایهای که از نور خورشید محافظت میکند.
هوش مصنوعی: به منظور تجارت، سوار بر کشتی شد و دل همراهانش را از طوفان آسوده کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که در کشتی آرامش برقرار شد و جا به جای خودش رسید، ناگهان بخت بد نیز بر ما مستولی شد.
هوش مصنوعی: ناگهان بادی بلند وزید و کشتی را به عمق دریا انداخت.
هوش مصنوعی: به خاطر بارش باران، تمام آسمان پر از باد و باران شده و در نتیجه دریا نیز با طوفان مواجه گشته است.
هوش مصنوعی: من به شدت تحت تأثیر قرار گرفتهام و بیخبر از واقعهای هستم که برای پدرم به خاطر بدیهای خودش پیش آمده است.
هوش مصنوعی: در آن زمان، او شخصی باهوش و با تدبیر بود که به خاطر شجاعت و عقلش مورد ستایش قرار میگرفت.
هوش مصنوعی: کسی که با صحبتهایش نور و روشنی را نمیبیند، به خوبی میفهمد که اگر کسی بگوید این حقیقت ندارد، در واقع آن را دروغ میگوید.
هوش مصنوعی: گفت که مانند سرو آزاد و مستقل هستی، زیرا تو هم از نسل پادشاهی هستی.
هوش مصنوعی: با این زیبایی، زرق و برق و چهره و موهای تو، تو شایستهی تاج و تخت شاهان هستی.
هوش مصنوعی: وقتی او این را گفت، لبخند زد و صورتش را بر زمین بوسید و به آن چهرهی زیبا تحسین کرد.
هوش مصنوعی: بعد از آن، با سوگند زبان به سخن آورد و از خداوندِ دارنده، یاد کرد.
هوش مصنوعی: در پرده و با احتیاط، این ساز را کم نزن، اما به راستی با من این راز را در میان بگذار.
هوش مصنوعی: راز دل خود را به کسی نخواهم گفت و این جرس را در خفا به صدا در میآورم.
هوش مصنوعی: اگر بر سرم مشکلات و سختیها بیفتد، جهان هر لحظه از من راز و حقیقتی را طلب میکند.
هوش مصنوعی: من این راز را به طور پنهانی در دل خود نگه میدارم و در گل و لای زندگیام آن را مخفی میکنم.
هوش مصنوعی: هر چه او گفت را به موقع شنید و از اشتباه به سمت حقیقت گرایش پیدا کرد.
هوش مصنوعی: ابتدا نام خود را به او معرفی کرد، سپس داستان شگفتی را نقل کرد.
هوش مصنوعی: از سام با شکوه جادوگری نمایان میشود، هنگامی که مرد باهوش و دانا آگاه میشود.
هوش مصنوعی: روزی شخصی به جلو رفت و سرش را به زمین خم کرد، سپس به او گفت: ای کسی که مانند نقرهای صاف و درخشان هستی.
هوش مصنوعی: چه کنم که باخبر شد و به سوی طغان نامهای فرستاد؟
هوش مصنوعی: اگر طغانشه از وضعیت تو باخبر شود، هر روز خوشحالیات کمتر میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که کسی از من سوالی بپرسد، در پاسخ به او چطور میتوانم بگویم که چگونه در این دنیا قدم برمیدارم و مسیر خود را پیدا میکنم؟
هوش مصنوعی: دختر پری به او گفت: از این قصر غمگین بیرون نرو و از تب و درد شاه در دل خود غم نداشته باش.
هوش مصنوعی: اگر او در جستجوی حقیقت من باشد، در جمع و مجالس به او اینگونه پاسخ بده.
هوش مصنوعی: سالار بربر یک فرد محبوب را به سمت فغفور چین فرستاد.
هوش مصنوعی: وقتی که از شهر بربر خارج شد، کشتی در گرداب افتاد و سرنشینان آن به شدت در مضیقه و خطر قرار گرفتند.
هوش مصنوعی: دیده نشده که کسی بتواند از عمق دریا به این شکل آزاد شود، این کار واقعا عجیب و شگفتانگیز است.
هوش مصنوعی: بیت به زیبایی تصویری از یک دختر زیبا را ترسیم میکند که با چهره دلنشین و معطر خود در صحنهای قرار دارد. او همچون گلی خوشبو و دلربا به نظر میرسد که تماشایش دل را میرباید.
هوش مصنوعی: ناگهان او را در دریا فرو میبرد تا از دریا نجاتی بیابد.
هوش مصنوعی: وقتی آن عزیز پنهان را در آغوش گرفتم، چنین سخن گفت و نامش را نیز همین گونه بیان کرد.
هوش مصنوعی: اکنون تو را به سوی چین میبرم و بر شاه توران زمین نیز میبرم.
هوش مصنوعی: اگر شاه از من رازی درباره پدرش بپرسد، به این شکل میشوم یک سرودخوان.
هوش مصنوعی: میخواهم چهرهام را پنهان کنم و پاسخی به محبتش بدهم که به عنوان جادوگری برایش بفرستم.
هوش مصنوعی: به موقع و در زمان مناسب، صحبتهای او را پذیرفتند و پس از آن، کشتی را به سمت هامون هدایت کردند.
هوش مصنوعی: دانش مانند این است که وقتی کشتی به خشکی رسید، انگار تمام زیباییها و امکانات دریا را به صورت چادر و سراپردهای بر پا کردهاند.
هوش مصنوعی: عطر سمن براستی مورد توجه قرار میگیرد، و هر کسی که دلش به آن گرایش دارد، او را میپسندد و دوست دارد.
هوش مصنوعی: او با جمعی صحبت میکرد و گفت که به زودی شهریار از خلخ میرسد.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تصویر کشیدن همزمان دو حالت اشاره کرده است. از یک سو، درون انسان به واسطه فشارها و تنشها به جایی میرسد که ناچار به ابراز احساسات میشود. از سوی دیگر، این ابراز در یک لحظه خاص و با شدت انجام میگیرد، گویی که درخشندگی و زیبایی به طور ناگهانی نمایان میشود. به نوعی، این تصویر به تضاد بین درون نگران و ظاهری که به زیبایی میپردازد اشاره دارد.
هوش مصنوعی: آیا چشمانشان در انتظار حضور شاه بود؟ یا اینکه امیدوار بودند فرزند دیو از راه برسد؟
هوش مصنوعی: وقتی که همه کاروان او را دیدند، در جا ماندند و متوقف شدند.
هوش مصنوعی: فرهنگ به چربی سخن گفت و از کاروانی که عبور میکرد، درباره راز آن پرسید.
هوش مصنوعی: هیچکس به خاطر ترس از جواب دادن، به این دیو زاده بیروح پاسخ نداد و او با حالتی غمگین و دلگیر ظاهر شد.
هوش مصنوعی: یکی از تاجران به راه افتاد و از یکی دیگر خواست داستان عجیبی را بپرسد.
هوش مصنوعی: او ادامه میداد و مینواخت و فرمانروای شهر از او خواست که مراقب و مواظب باشد.
هوش مصنوعی: او رازهای پنهان را فاش کرد و از صندوق دل، صحبتهای شیرین و جذابی را به وجود آورد.
هوش مصنوعی: وقتی کشتی به حرکت افتاد، صندوقی را روی آب دیدیم.
هوش مصنوعی: ما در جایی که دلبری با چهرهای زیبا و خوشساخت دیده میشود، به تماشا نشستیم.
هوش مصنوعی: ما تمام عشق و محبت خود را به او اهدا کردیم و سراسر وجودمان را به خواستهها و آرزوهای او اختصاص دادیم.
هوش مصنوعی: زمانی که او بارِ مشکلات و مسئولیتهای ما را به دوش میکشد، در هر سختی و دشواری از ما حمایت میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که به چهره آن دختر زیبا نگاه کند، دلش به طور حتم عاشق او میشود.
هوش مصنوعی: او را به خانه خود برد و در آنجا مهربان و دلنشین شد.
هوش مصنوعی: برو، زیرا کسی دیگر به تو دسترسی ندارد و هیچکس دیگر روی تو را ندیده است.
هوش مصنوعی: اکنون چهره زیبا در کنار اوست و به خاطر او، دلها و جانهای بسیاری برایش آرزومند هستند.
هوش مصنوعی: وقتی دیوزاده از وضعیت آگاه شد، به سوی ماهی که آهنگ سفر داشت، رفت.
هوش مصنوعی: وقتی او را دید، به شدت ترسید و مانند شاخه درختی به لرزه درآمد.
هوش مصنوعی: به پریدخت گفتند که ای جویای مهر، دیوی به سمت ما آمده و چهرهی خود را نمایان کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی پریدخت به آرامی نگاه کرد، ناگهان موجودی زشت و ترسناک را دید.
هوش مصنوعی: دعا کنید و از خالق مهربان که نعمتهایش بیپایان است، از ویژگیهای شگفتانگیز آن موجود پلید شکایت کنید.
هوش مصنوعی: به دل گفتم که اگر جانم را هم از دست بدهم، هرگز به دست این فرد جسور اسیر نخواهم شد.
هوش مصنوعی: من از خوشحالی سام بهره زیادی میبرم و کارهای خود را در این دنیا به خوبی انجام میدهم.
هوش مصنوعی: شما در اینجا داستان را نگهدار و به سخن آن یل بزرگ گوش فرا بده.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.