گنجور

 
۱۲۱

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۲ - فرستادن خسرو شاپور را به طلب شیرین

 

... و گر نه بر درت بالا نهم پای

به پل پل دانه های اشک جوشان

دوانم بر در خویشت خروشان ...

نظامی
 
۱۲۲

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷۴ - پاسخ دادن خسرو شیرین را

 

... در فرخار بر فغفور بستن

به جوی مولیان بر پل شکستن

غم عالم چرا بر خود نهادی ...

... تو ای آهو سرین نز بهر جنگی

رها کن بر ددان خوی پلنگی

فرود آی از سر این کبر و این ناز ...

نظامی
 
۱۲۳

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۷ - نامه نبشتن پیغمبر به خسرو

 

... ز ایوانش فرو افتاد طاقی

پلی بر دجله ز آهن بود بسته

در آمد سیل و آن پل شد گسسته

پدید آمد سمومی آتش انگیز ...

نظامی
 
۱۲۴

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۴ - رفتن پدر مجنون به خواستاری لیلی

 

چون راه دیار دوست بستند

بر جوی بریده پل شکستند

مجنون ز مشقت جدایی ...

نظامی
 
۱۲۵

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۵ - وفات مجنون بر روضه لیلی

 

... سیل آمد سیل خیز منشین

تا پل نشکست بر تو گردون

زین پل به جهان جمازه بیرون

در خاک مپیچ کو غباری است ...

نظامی
 
۱۲۶

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۲ - مناجات به درگاه باری عز شأنه

 

... ازین سیل گاهم چنان ده گذار

که پل نشکند بر من این رودبار

عقوبت مکن عذر خواه آمدم ...

نظامی
 
۱۲۷

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۶ - در حسب حال و انجام روزگار

 

... به واماند خود چاره سازی کنم

چو رهوار گیلیم ازین پل گذشت

به گیلان ندارم سر بازگشت ...

نظامی
 
۱۲۸

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۱۷ - باز گشتن اسکندر از جنگ زنگ با فیروزی

 

... ز بس گنج آگنده بر پشت پیل

به صد جای پل بسته بر رود نیل

بدین فرخی شاه فیروزمند ...

نظامی
 
۱۲۹

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۲۷ - نشستن اسکندر بر جای دارا

 

... ز خون خوار دارا هراسنده گشت

که آسان نشاید برین پل گذشت

دگر باره درخواست کان هوشمند ...

نظامی
 
۱۳۰

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۱۸ - گفتار حکیم هند با اسکندر

 

... در این آفرینش در آن آفرین

پلست این و بر پل بباید گذشت

به دریا بود سیل را بازگشت ...

نظامی
 
۱۳۱

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۱۹ - ثمره خلوت دوم

 

... در پی جانم سحر از جوی جست

تشنه کشی کرد و بر او پل شکست

بانگ برآمد ز خرابات من ...

نظامی
 
۱۳۲

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴

 

... تو این چنین ز شراب غرور ماندی مست

جهان پلی است بدان سوی جه که هر ساعت

پدید آید ازین پل هزار جای شکست

به پل برون نشود با چنین پلی کارت

برو بجه ز چنین پل که نیست جای نشست

چو سیل پل شکن از کوه سر فرود آرد

بیوفتد پل و در زیر پل بمانی پست

تو غافلی و به هفتاد پشت شد چو کمان ...

عطار
 
۱۳۳

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷

 

... اجل بگسلد از همش تار و پود

اگر سر کشی زین پل هفت طاق

سر و سنگ ماننده آب رود ...

عطار
 
۱۳۴

عطار » منطق‌الطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » فی التوحید باری تعالی جل و علا

 

... گاه گل در روی آتش دسته کرد

گاه پل بر روی دریا بسته کرد

نیم پشه بر سر دشمن گماشت ...

عطار
 
۱۳۵

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گفتگوی شیخ غوری با سنجر

 

شیخ غوری آن به کلی گشته کل

رفت با دیوانگان در زیر پل

از قضا می رفت سنجر با شکوه

گفت زیر پل چه قومند این گروه

شیخ گفتش بی سر و بی پا همه ...

... پای درنه خویش را رسوا ببین

گر بزیر پل درآیی یک نفس

وارهی زین طم طراق و زین هوس ...

عطار
 
۱۳۶

عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۷) حکایت گبر که پُل ساخت

 

... که جدی بود در گبری تمامش

یکی پل او زمال خویشتن کرد

مسافر را محب از جان و تن کرد

مگر سلطان دین محمود یک روز

بدان پل در رسید از راه پیروز

یکی شایسته پل از سوی ره دید

که هم نیکو و هم بر جایگه دید

کسی راگفت کین خیری بلندست

که بنیاد چنین پل اوفکندست

بدو گفتند گبری پیرنامی ...

... گمانم آن که هستی خصم مومن

بیا هر زر که کردی خرج پل تو

بهای آن ز من بستان بکل تو

که چون گبری تو جانت بی درودست

ترا چونین پلی زان سوی رودست

وگر نستانی این زر بگذری تو

کجا با من به پل بیرون بری تو

زبان بگشاد آن گبر آشکاره ...

... یکی استاد بر با خود گرامی

که تا پل را کند قیمت تمامی

ازین دلشاد شد شاه زمانه

سوی پل گشت باخلقی روانه

چو شاه آنجا رسید و خلق بسیار

بران پل ایستاد آن گبر هشیار

زبان بگشاد و آنگه گفت ای شاه

تو اکنون قیمت این پل ز من خواه

هلاک خود درین سر پل کنم ساز

جواب تو دران سر پل دهم باز

ببین اینک بها ای شاه عالی ...

عطار
 
۱۳۷

عطار » اسرارنامه » بخش پانزدهم » بخش ۱ - المقاله الخامس عشر

 

... که در باید صراطی نیز باریک

پلی نیکوست چون موی صراطی

که دوزخ باید آن پل را رباطی

تو گویی نیست چندین غم تمامت ...

عطار
 
۱۳۸

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

... ز عشق چاه او دیوانه بودی

بلوری را که آبش زیر پل بود

غلام ساعد سیمین گل بود ...

... از آن آتش دلم چون دود خون گشت

پلی بستم ز خون بنگر که چون گشت

بیک باره دلم از بس که خون شد

بپل بیرون نشد از پل برون شد

خداوند جهان بیرون شوم داد ...

... کجا باور کند دایه ز گل این

کجا بیرون شود با من بپل این

اگر بر تخت زرین شب گذاری ...

... سرش در گشت و چشمش رود خون شد

کجا بادایه آن از پل برون شد

ز شرم دایه خوی بر گل نشستش ...

عطار
 
۱۳۹

عطار » خسرونامه » بخش ۲۴ - رسیدن گل و هرمز در باغ و سرود گفتن با رباب

 

... بزاری زخمه را میخست بر رود

ز خون دیده پل میبست بر رود

چو آب زر ز ابریشم فرو ریخت ...

عطار
 
۱۴۰

عطار » خسرونامه » بخش ۳۹ - در صفت چنگ

 

... بلی کو خم گرفته چون گمان بود

بران پل بحر شعرتر روان بود

ولی بر بحر هرگز پل نبودست

مگر گویی پلی زان سوی رودست

که از هرجا که برگویی سرودی

بپل با تو برد بیرون برودی

چو آواز از رگ آزرده بنمود ...

عطار
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۲۸