گنجور

 
۱۲۱

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۸

 

... نخواهد ز تو کژی و کاستی

جز از رای و فرمان او راه نیست

خور و ماه از این دانش آگاه نیست ...

... همی تاخت تا مرز توران رسید

هر آن کس که در راه تنها بدید

زبان را به ترکی بیاراستی ...

... ورا رهنمون بود زآن انجمن

همی رفت بیدار با او به راه

بر او راز نگشاد تا چندگاه ...

... به شادی و خوبی سرآورد بخت

برفتند زآن بیشه هر دو به راه

بپرسید خسرو ز کاووس شاه ...

... نهانی بر آن بر نهادند کار

که هر سه به راه اندر آرند روی

نهان از دلیران پرخاشجوی ...

... یکی مرغزار ست ز ایدر نه دور

به یک سو ز راه سواران تور

همان جویبار است و آب روان ...

... ز بالا به ایوان نهادند روی

پر اندیشه مغز و روان راه جوی

چو نزد فرنگیس رفتند باز

سخن رفت چندی ز راه دراز

بدان تا نهانی بود کارشان ...

... سر گنج را شاه کرد استوار

به راه بیابان برآراست کار

چو این کرده شد برنهادند زین ...

... به خواب اندر آورده بودند سر

ز پیمودن راه و رنج شبان

جهانجوی را گیو بد پاسبان

دو تن خفته و گیو با رنج و خشم

به راه سواران نهاده دو چشم

به برگستوان اندرون اسپ گیو ...

... بخوردند چیزی کجا یافتند

سوی راه بی راه بشتافتند

چو ترکان به نزدیک پیران شدند ...

فردوسی
 
۱۲۲

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۹

 

... ازین سوی شه بود ز آنسو سپاه

میانچی شده رود و بر بسته راه

چو رعد بهاران بغرید گیو ...

... به گیو آن زمان گفت کای سرافراز

کشیدی بسی رنج راه دراز

چنان دان که این پیرسر پهلوان ...

... به سوگند بخرید اسپ و روان

که نگشاید آن بند را کس به راه

ز گلشهر سازد وی آن دستگاه ...

فردوسی
 
۱۲۳

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۰

 

... سرنامداران و شیران توی

به بد آب را کی بود بر تو راه

که با فر و برزی و زیبای گاه ...

... پناهم به یزدان فریادرس

فرود آمد از باره راه جوی

بمالید و بنهاد بر خاک روی

همی گفت پشت و پناهم توی

نماینده رای و راهم توی

درستی و پستی مرا فر تست ...

... یکی بانگ زد تند بر باژخواه

که چون یافت این دیو بر آب راه

چنین داد پاسخ که ای شهریار ...

... بهاران و این آب با موج تیز

چو اندر شوی نیست راه گریز

چنان برگذشتند هر سه سوار ...

فردوسی
 
۱۲۴

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۱

 

... یکی نامه نزدیک کاووس شاه

فرستاده ای چست بگرفت راه

هیونان کفک افگن بادپای ...

... خبر شد به گیتی که فرزند شاه

جهانجوی کیخسرو آمد ز راه

سپهبد فرستاده را پیش خواند ...

... چو چشم سپهبد برآمد به شاه

همان گیو را دید با او به راه

چو آمد پدیدار با شاه گیو ...

... به هشتم سوی شهر کاووس شاه

همه شاددل برگرفتند راه

چو کیخسرو آمد بر شهریار ...

... سرافراز دو پهلوان با سپاه

پس ما بیامد چو آتش به راه

من آن دیدم از گیو کز پیل مست ...

... سرآید به ما روزگار مهی

خردمند مردی و جوینده راه

فرستاد نزدیک کاووس شاه ...

... چو بشنید زین گونه گفتار شاه

بفرمود تا بازگردد به راه

بر طوس و گودرز کشوادگان ...

... به کاووس گفت ای جهاندار شاه

تو دل را مگردان ز آیین و راه

دو فرزند پرمایه را پیش خوان ...

... بکوشد که آرد به چیزی گزند

به پیرامن دژ یکی راه نیست

ز آتش کسی را دل ای شاه نیست ...

... به نومیدی از جنگ گشتند باز

نیامد بر از رنج راه دراز

فردوسی
 
۱۲۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۱

 

... بدرید هر گوش ز اوای کوس

سوی شهر ایران گرفتند راه

زواره فرامرز و پیل و سپاه ...

... همه با درفش و تبیره شدند

برفتند پیشش به دو روزه راه

چنین پهلوانان و چندین سپاه ...

فردوسی
 
۱۲۶

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱

 

به نام خداوند خورشید و ماه

که دل را به نامش خرد داد راه

خداوند هستی و هم راستی ...

فردوسی
 
۱۲۷

فردوسی » شاهنامه » داستان اکوان دیو » داستان اکوان دیو

 

... تو خستو شو آنرا که هست و یکیست

روان و خرد را جزین راه نیست

ایا فلسفه دان بسیار گوی

بپویم براهی که گویی مپوی

ترا هرچ بر چشم سر بگذرد ...

... بدست چپ و پای کرد آشناه

بدیگر ز دشمن همی جست راه

بکارش نیامد زمانی درنگ ...

... سپهدار با چار پیل و سپاه

پس رستم اندر گرفتند راه

چو گشتند نزدیک رستم کمان ...

... چو رستم درفش جهاندار شاه

نگه کرد کامد پذیره براه

فرود آمد و خاک را داد بوس ...

... فرستاد پیلان بر پیل شاه

که بر شیر پیلان بگیرند راه

بیک هفته ایوان بیاراستند ...

... بنزدیک رستم فرستاد شاه

که این هدیه با خویشتن بر براه

یک امروز با ما بباید بدن ...

... بپدرود کردن گرفتش کنار

چو با راه رستم هم آواز گشت

سپهدار ایران ازو بازگشت ...

فردوسی
 
۱۲۸

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱

 

... بتابی ازو چند جویی درنگ

نداند کسی راه و سامان اوی

نه پیدا بود درد و درمان اوی ...

فردوسی
 
۱۲۹

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱

 

... بد و نیک روزی سرآید همی

چو بستی کمر بر در راه آز

شود کار گیتیت یکسر دراز ...

فردوسی
 
۱۳۰

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱ - اندر ستایش سلطان محمود

 

... تنش زورمندست و چندان سپاه

که اندر میان باد را نیست راه

پس لشکرش هفتصد ژنده پیل ...

... اگر دام ماهی بدی سال شست

خردمند از او یافتی راه جست

نیابیم بر چرخ گردنده راه

نه بر کار دادار خورشید و ماه ...

فردوسی
 
۱۳۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱

 

... به پیمانش اندر توانا بدند

ز هر کشوری بر گرفتند راه

برفتند پویان به نزدیک شاه ...

فردوسی
 
۱۳۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۳

 

... زمانی به جایی نیاسود دیر

چو آواز اسپان برآمد ز راه

برفتند گردان ز نخچیرگاه ...

... زریر سپهبد به پیش سپاه

چو باد دمان اندر آمد ز راه

چو گشتاسپ را دید گریان برفت ...

... ز تو دیو را دست کوتاه باد

که هرگز نیاموزدت راه بد

چو دستور بد بر در شاه بد ...

... به پیمان روان را گروگان کنم

بزرگان برفتند با او به راه

گرازان و پویان به ایوان شاه ...

فردوسی
 
۱۳۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۴

 

... از ایران سوی روم بنهاد روی

به دل گاه جوی و روان راه جوی

پدر چون ز گشتاسپ آگاه شد ...

فردوسی
 
۱۳۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۵

 

... مرا هدیه باید اگر گفت راست

ترا رای و راه دبیری کجاست

ز هیشوی بشنید گشتاسپ گفت ...

... جز آهنگ درگاه قیصر مکن

و گر گم شدت راه دارم هیون

پسندیده و مردم رهنمون ...

فردوسی
 
۱۳۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۷

 

... کنون جست آنرا که آمدش خوش

تو از راه یزدان سرت را مکش

چنین بود رسم نیاکان تو ...

... به آیین این شد پی افگنده روم

تو راهی مگیر اندر آباد بوم

همایون نباشد چنین خود مگوی

به راهی که هرگز نرفتی مپوی

فردوسی
 
۱۳۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۸

 

... چنان بد که روزی ز نخچیرگاه

مر او را به هیشوی بر بود راه

ز هرگونه ای چند نخچیر داشت ...

... همه هرچ بود از بزرگان و خرد

هم از راه نزدیک هیشوی برد

چو هیشو بدیدش بیامد دوان ...

فردوسی
 
۱۳۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۹

 

... ز کار کتایون خود آگاه بود

که با نیو گشتاسپ همراه بود

ز هیشوی و آن مهتر نامجوی ...

... بیاید هم اکنون ز نخچیرگاه

بما بر بود بی گمانیش راه

می و رود آورد با بوی و رنگ ...

... ز یاقوت و گوهر همه پنج پنج

چو خورشید پیراهن قیرگون

بدرید و آمد ز پرده برون ...

... سواری سرافراز و اسپی بلند

همی رفت هیشوی با او به راه

جهانجوی میرین فریاد خواه ...

فردوسی
 
۱۳۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۰

 

... تن از زخم پر درد ودل پر زخون

چو نزدیک اسپ اندر آمد ز راه

سرونی بزد بر سرین سیاه ...

... که ای آفریننده روزگار

تویی راه گم کرده را رهنمای

تویی برتر برترین یک خدای ...

... کتایون بدو گفت خیره مگوی

به تیزی چنین راه رفتن مجوی

چو ز ایدر به رفتن نهی روی را ...

فردوسی
 
۱۳۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۱

 

... که داماد نگزیند این دخترم

ز راه نیاکان خود نگذرم

چو میرین یکی کار بایدت کرد ...

فردوسی
 
۱۴۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۴

 

... بیاورد لشکر به پیش سپاه

به کردار باد اندر آمد ز راه

ازیشان چه مایه گرفت و بکشت ...

... به پیروزی و گردن افراخته

ز لشکر چو قیصر بدیدش به راه

ز شادی پذیره شدش با سپاه ...

فردوسی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۱۰۱۶