جهان چون به زاری برآید همی
بد و نیک روزی سرآید همی
چو بستی کمر بر در راه آز
شود کار گیتیت یکسر دراز
به یک روی جستن بلندی سزاست
اگر در میان دم اژدهاست
و دیگر که گیتی ندارد درنگ
سرای سپنجی چه پهن و چه تنگ
پرستنده ي آز و جویای کین
به گیتی ز کس نشنود آفرین
چو سرو سهی گوژ گردد به باغ
بدو بر شود تیره روشن چراغ
کند برگ پژمرده و بیخ سست
سرش سوی پستی گراید نخست
بروید ز خاک و شود باز خاک
همه جای ترسست و تیمار و باک
سر مایهٔ مرد سنگ و خرد
ز گیتی بیآزاری اندر خورد
در دانش و آنگهی راستی
گرین دو نیابی روان کاستی
اگر خود بمانی به گیتی دراز
ز رنج تن آید به رفتن نیاز
یکی ژرف دریاست بن ناپدید
در گنج رازش ندارد کلید
اگر چند یابی فزون بایدت
همان خورده یک روز بگزایدت
سه چیزت بباید کز آن چاره نیست
وزو بر سرت نیز پیغاره نیست
خوری گر بپوشی و گر گستری
سزد گر به دیگر سخن ننگری
چو زین سه گذشتی همه رنج و آز
چه در آز پیچی چه اندر نیاز
چو دانی که بر تو نماند جهان
چه پیچی تو زان جای نوشین روان
بخور آنچه داری و بیشی مجوی
که از آز کاهد همی آبروی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.