گنجور

 
فردوسی

چو خورشید شد بر سر کوه زرد

نماند آن زمان روزگار نبرد

شب آمد یکی پردهٔ آبنوس

بپوشید بر چهرهٔ سندروس

چو خورشید ازان کوشش آگاه شد

ز برج کمان بر سر گاه شد

ببد چشمهٔ روز چون سندروس

ز هر سو برآمد دم نای و کوس

چکاچاک برخاست از هر دو روی

ز خون شد همه رزمگه جوی جوی

بیامد سبک قیصر از میمنه

دو داماد را کرد پیش بنه

ابر میمنه پور قیصر سقیل

ابر میسره قیصر و کوس و پیل

دهاده برآمد ز هر دو سپاه

تو گفتی برآویخت با شید ماه

بجنبید گشتاسپ از پیش صف

یکی باره زیر اژدهایی به کف

چنین گفت الیاس با انجمن

که قیصر همی باژ خواهد ز من

چو بر در چنین اژدها باشدش

ازیرا منش بابها باشدش

چو گشتاسپ الیاس را دید گفت

که اکنون هنرها نباید نهفت

برانگیختند اسپ هر دو سوار

ابا نیزه و تیر جوشن گذار

ازان لشکر الیاس بگشاد شست

که گشتاسپ را برکند کار پست

بزد نیزه گشتاسپ بر جوشنش

بخست آن زمان کارزاری تنش

بیفگندش از باره برسان مست

بیازید و بگرفت دستش به دست

ز پیش سواران کشانش ببرد

بیاورد و نزدیک قیصر سپرد

بیاورد لشکر به پیش سپاه

به کردار باد اندر آمد ز راه

ازیشان چه مایه گرفت و بکشت

بکشتند مر هرک آمد به مشت

چو رومی پس‌اندر هم‌آواز شد

چو گشتاسپ زان جایگه باز شد

بر قیصر آمد سپه تاخته

به پیروزی و گردن افراخته

ز لشکر چو قیصر بدیدش به راه

ز شادی پذیره شدش با سپاه

سر و چشم آن نامور بوس داد

جهان‌آفرین را همی کرد یاد

وزان جایگه بازگشتند شاد

سپهبد کلاه کیان برنهاد

همه روم با هدیه و با نثار

برفتند شادان بر نامدار