گنجور

 
۱۳۰۱

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۴۲ - کشتن فرامرز،گرگان را

 

... برآمد زگردون سپیده دمان

ز چرخ چهارم چو بنمود چهر

بیاراست گیتی سراسر به مهر

سپهبد بیامد به تن بر زره

زپولاد بسته زره را گره

برآراسته دل به پیکار و جنگ ...

... همی آفرین خواند برنا و پیر

بکندند دندان هاشان ز بن

پر از آفرینشان سراسر سخن ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۳۰۲

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۴۳ - برداشتن فرامرز،گنج گرشاسب را

 

چو یک هفته بنشست در پیشگاه

سپهبد چنین گفت با پادشاه ...

... که دادی به من زان نشان چند بار

کدامست بنمای اکنون به من

سزد گر ببیند این انجمن ...

... همه گرد بر گرد چه را بکند

بدید آن همه بند و نیرنگ چاه

شکستند و روشن بدیدند راه ...

... سر خم همه برگرفته ز زر

به زنجیر پا بسته بر یکدگر

ز یاقوت و فیروزه و گوهران ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۳۰۳

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۴۵ - دیدن فرامرز،بازارگان و گفتن او به فرامرز از سیمرغ

 

ببندد دری کردگار جهان

که بگشایدت صد در اندر نهان ...

... به رخ پیش او مر زمین را سترد

نوازید و بنواختش نامدار

بدو گفت ای مرد پاکیزه کار ...

... چنین گفت داننده پیر کهن

چو از بند بگشاد پای سخن

که اندر همه کارها شکر گوی ...

... یکی رشته بالای او ده کمند

ز ابریشم خام کرده به بند

همی داشتم با خودم بی گمان ...

... به شاخ اندر انداختم آن کمند

بپیچید و بر شاخ شد سخت بند

زدم اندرو دست بر سان باد ...

... بدان گونه بر شد به چرخ برین

که چون بنگریدم به روی زمین

زمین پیش چشمم یکی مهره بود ...

... چو بشنید آن مرد بس آفرین

برو خواند و بنهاد سر بر زمین

بدو گفت از آن پس یل پهلوان ...

... که گرد جهان پهلوان زال زر

ز سیمرغ بستد هم او چند پر

که روزی که از روزگار دژم ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۳۰۴

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۴۸ - دیدن فرامرز،دخمه هوشنگ شاه

 

... به گیتی مدارید جاوید امید

مبندید دل در سیاه و سپید

که چون گفتی آسوده خواهم نشست ...

... ا زآن پس روان شد به کاخ بلند

بر دخمه خسرو دیو بند

یکی لوح دید از بر دخمه گاه ...

... که هرگز نباشد زنی رای زن

همیدون مبند اندر آن چیز دل

که ناگاه گردی ز بارش خجل ...

... چو برخواند بگریست گرد دلیر

در دخمه بر بست و آمد به زیر

دل روشنش گشت از آن پند شاد ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۳۰۵

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۴۹ - رسیدن فرامرز به ملک باختر

 

... شب تار و بی آگهی ناگهان

برآمد ده و دار و هم گیر و بند

غریوان سپاه و خروشان سمند ...

... شد از گرد آن دشت لشکر سیاه

یکی ابر بسته شد از تیره ابر

ببارید از او گرز بر خود و گبر ...

... همی گفت کز کیست چندین سخن

که گفتارتان می نیاید به بن

شما را دل از رزم پربیم گشت ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۳۰۶

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۵۲ - رسیدن فرامرز به کلان کوه و جنگ با دیوان

 

... ز جا اندر آمد به کردار شیر

سوی مرز چین روی بنهاد تفت

شب و روز ناسوده در راه رفت ...

... سپهدار گرشسب با دستبرد

مگر باج بستد از آن جادوان

دگر کس نرفت از پی پهلوان ...

... به قدرت چنین جا تو آری پدید

در بسته ها را تو باشی کلید

از آن پس سپه را فرودآورید ...

... چو آمد به نزدیک آن سرفراز

یکی ابر بست از بر کوهسار

درافتاد در دشتگه زلزله ...

... برآورد از آن نره دیوان دمار

در دژ ببستند جنگ آوران

ببارید از آن کوه سنگ گران ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۳۰۷

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۵۳ - دیدن فرامرز،پدر خود را به خواب

 

... چو دیدند آن پهلو نامور

ابا تیغ و کوپال بسته کمر

به سنگ و به تیغ اندر آویختند ...

... چو با دیو دژخیم نزدیک شد

بمالید مژگان و پس بنگرید

در آن غار تیره یکی کوه دید ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۳۰۸

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۵۵ - گم شدن فرامرز از لشکر

 

... عنان باره گام زن را سپرد

همی شد شتابنده با چند گرد

بدین سان همی راند تا روز پاک ...

... در آن خاک تیره دمی بر زدند

دگر باره آن آتش تابناک

پدید آمد از دیده سر در مغاک ...

... تویی داور پاک و برتر خدای

گر از رنج این بنده خشنود یار

بر آنم که بر من ببخشود یار ...

... بدین زار بیچاره اندر نگر

رهایی ده از بند بسته مرا

همان اندرین دشت خسته مرا

بگفت این و بنشست بر پشت بور

به فر خداوند ناهید و هور ...

... خداوند بخشنده کامکار

که آن بندگان را از آن سخت راه

ببخشید و آمد همی نیک خواه ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۳۰۹

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۵۷ - رزم فرامرز با دیو سیاه و گرفتنش

 

... تو آنی که گویی به مردی منم

که کوه گران را زبن برکنم

منم شیردل نامدار از مهان

به مردی همی پویم اندر جهان

به خنجر کلان کوه را بستدم

سپاهی بر آن گونه بر هم زدم ...

... بر افکند برگستوان بر سمند

به فتراک بربست پیچان کمند

فرو برد گرز گران را به زین ...

... خروشید دیو اندر آن تیره شب

ز تندی به گفتار نابسته لب

به زیر اندرش بادپایی چو ابر ...

... چنان بود بر ترک جنگی سوار

تو گفتی که خورشید بر آبنوس

فشاند همی خورده سندروس ...

... سنان دار نیزه بر او راست کرد

بزد بر کمربند آن بد گهر

تو گفتی بدرید کوه و کمر ...

... بیفکند خوارش بدان رزمگاه

دو دست از پس پشت بربست سخت

بدو گفت کای دیو برگشته بخت ...

... ز بس مردی و نیروی و یال تو

همان بنده فر و گردی تو

به هر جا که گویی تو را ره برم ...

... جوان سرافراز فرمانروا

ازو بند بگشاد و کردش رها

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۳۱۰

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۵۸ - آوردن سیه دیو،گنج را به نزد فرامرز

 

... ببینند این کوه کیشانیان

بیابند از این کوه دینار و گنج

شوند از کشیدن سراسر به رنج ...

... چو خور از بر باختر زد درفش

همی گشت رنگ زمانه بنفش

سپهبد به لشکرگه خود رسید ...

... سپهبد نشست از بر تخت زر

نشستند گردان بسته کمر

همه تازه روی و همه شاد دل ...

... چو بر برگ نسرین چکیده شراب

بنالید ابریشم زیر زار

ز آواز او مست شد هوشیار ...

... روان رود چنان تا در باختر

همه بسته دارند پیشش کمر

جهانی برآورده زیر اندرون ...

... چو فرمان دهی با سواری هزار

ازیدر ببندم کمر بنده وار

رسانم بدان شاه فرمان تو

از آن جا برآرم مگر کام تو

یکی نامه بنویس با مهر و داد

چنان چون سزاوار مردم بواد ...

... بگسترد بر روی خاک آفتاب

سپهدار بنشست و نام آوران

سواران گردنکش و مهتران ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۳۱۱

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۶۱ - سخن گفتن سیه دیو از نژاد فرامرز

 

... اگر چند گویم از این در سخن

به گفتار هرگز نیاید به بن

کنون سیزده سال باشد کنون ...

... ز هنگام شاه جهان کی قباد

کمر بسته دارد به مردی و داد

همه کشور ترک و ماچین و چین ...

... به هنگام عهد فریدون شاه

به مردی کمر بست بر گردگاه

همان کرگساران مازندران ...

... سرافراز و تند و سترگان بدند

گرفتار بند کمندش شدند

به خواری همه زیر بندش شدند

چه با اژدها و چه با نره دیو ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۳۱۲

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۶۵ - خوان دوم کشته شدن گرگان به دست فرامرز

 

... کمانور سرافراز با زور و فر

خدنگی سه پر زد به بند کمر

چو گرگان رسیدند نزدش فراز ...

... خدنگ از بر چرخ چاچی بجست

بزد بر بناگوش گرد دلیر

گذر کرد از گردنش چوب تیر ...

... ببارید گفتی مگر سندروس

نشاندند بر تخته آبنوس

بخفتند چون رنگ شب درگذشت ...

... بگسترد برگنبد لاجورد

سپر بر نهادند و بستند بار

همی رفت پیش اندرون نامدار ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۳۱۳

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۶۶ - خوان سوم کشتن فرامرز،غول را

 

... چنین گفته ها را نه اندر خور است

هر آن کس که از بن ندارد خرد

بدین مایه گفتار اندر خورد ...

... سراسر بباید شدن ناگزیر

یکی را به بستر سرآید زمان

یکی هم به چاه افتد از ناگهان ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۳۱۴

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۷۱ - دامادی فرامرز رستم با دختر شاه پریان

 

... کنیزک دو صد نیز با رنگ و بوی

همه بندگان با کلاه و کمر

پرستار با افسر و طوق زر ...

... چنان چون بد آیین پاکیزه کیش

یکی عقد بستند با داد و رای

به خوشنودی پاک کیهان خدای ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۳۱۵

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۷۷ - نامه نوشتن زال به فرامرز از کار بهمن و جنگ کردن

 

... که گردون ورا کرد بی پر و بال

ازو چرخ بستد همه گرد و مال

شد از گشت گردونبی پر وبال ...

... چه مایه زدشمن به مایه بر بلاست

شب تیره کین نامه بنوشته ام

زمین را به خون دل آغشته ام ...

... به خورشید فرمود دستان سام

که بنویس مرا همگنان را تو نام

بده هریکی را تویک من خورش ...

... همان گاه خورشید را پیش خواند

نبینی بدو گفت این بی بنان

گرفتند کردار اهریمنان ...

... به بازار شد مردم گرسنه

همان لشکرش درمیان بنه

کشیدند شمشیر و زوبین جنگ ...

... اگر بازگردیدبهتر بود

که مرگ از پس بسته افسر بود

به شهر اندرون گر بمیرید پاک ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۳۱۶

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۷۸ - رسیدن نامه زال به فرامرز و احوال پرسیدن از فرستاده از جنگ بهمن

 

ازو نامه بستد فرامرز راد

بخواند و ببوسید وبر سرنهاد ...

... پدرکشته ودودمانمستمند

پسرزارگشتهنیایش به بند

همان سیستانی که گرشاسب کرد ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۳۱۷

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۸۰ - آمدن فرامرز و شبیخون زدن بر لشکر بهمن

 

... که از کو فرود آمد اینک سپاه

همه خوردنی هر چه بد در بنه

ببردندآن مردم گرسنه ...

... کمین برگشادند یکسرسپاه

برایشان زهر گوشه بستند راه

زبهر گلو جان بدادند پاک ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۳۱۸

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۸۵ - آمدن بهمن با لشکر به کابل از پی فرامرز به جنگ

 

... بگو هر چه خواهی بکن با سپاه

ببخشای ورنه فروبند راه

سپه را پسندیده آمد سخن ...

... گه نام جستن چو ننگی بود

عنان بست از دست داننده مرد

بزد اسب و آهنگ آورد کرد ...

... ستوه آمد از سم اسبش زمین

کنون چون اسیران به بند اندر است

به پیری به دام گزند اندراست ...

... کجا روزگار تو آمد به سر

زگفتار بیهودهدم بسته به

به پیکان تن دشمنان خسته به ...

... سپهبد چو آن دید برگشت ازو

بدان پنج سردار بنهاد روی

در افکندشان پیشهمچون رمه ...

... نهادند یکبارگی پای پیش

بنا آخت خود از سران نامدار

زخویشان پس پشت او ده سوار ...

... زبس چاک چاک و زبس دار وگیر

بنالید مریخ و کیوان پیر

تو گفتی نماندست برچرخهور ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۳۱۹

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۸۷ - رفتن دختران رستم با پسران زواره در شب به راه هند وراه دادن سیه مرد،ایشان را

 

... برفتند یک نیمه از تیره شب

نهانی زگفتارها بسته لب

بیامد سیه مرد با سی هزار ...

... به پاسخ بسی مهربانی نمود

که من پهلوان را یکی بنده ام

نگه دارم این پند تا زنده ام ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۱۳۲۰

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۸۸ - گرفتار شدن فرامرز به دست غلامان بهمن

 

... که نتوان شمردن همی سال وماه

به هر کس که بنهاد شمشیر دست

سوار وپیاده به هم برشکست ...

... بینداخت یک ره کمان را زدست

سپر پیش بنهاد و بر سر نشست

چو حلقه شده گرد او بر سپاه ...

... ازآن تنگ دل شد همه لشکرش

سیه مرد را گفت دستش ببند

کزین نام یابی به گیتی بلند ...

... شه دیلمان را بفرمود شاه

که دستش ببند و نکوهش مخواه

به شه گفت هرگز مبادا که من ...

... نکویی نمودست با هرکسی

که گودرز را بستد از دست دیو

تهمتن به فرمان کیهان خدیو

همان بیژن گیو از بند چاه

رهانید اندر شبان سیاه ...

... به هرکس که فرمود شاه بلند

نکرد هیچ کس دست یل را به بند

بفرمود پس غلامان شاه

شدند از فرامرز یلنیک خواه

ببستند دستش به کردار سنگ

نهادند بر گردنش پالهنگ ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
 
۱
۶۴
۶۵
۶۶
۶۷
۶۸
۵۵۱