سیه دیو پویان و تازان برفت
خرامان سوی کوه تازید تفت
ز تاج و ز تخت و ز در و گهر
غلام و فرستنده و سیم و زر
هم از اسب و از اشتر و گوسفند
ز گاوان که بر کوه و در می روند
بیاورد چندان که هرکس که دید
سرانگشت حیرت به دندان گزید
سپهبد بدان گنج خیره بماند
نهانی همه نام یزدان بخواند
بپرسید از دیو کین خواسته
کزو روی کشور شد آراسته
بگویی که چون گرد کردی همه
چنین گوسفندان و اسب و رمه
سیه دیو گفت ای جهان پهلوان
ز هنگام ضحاک تا این زمان
بدین کوه و این دشت دارم نشست
جهانم چو یک مهره بد زیر دست
بدین کوه سر هر شب آتش کنم
دل گمرهان را بدین خوش کنم
ز نزدیک و از دور هرکس که دید
که آتش به گردون زبانه کشید
نباشند آگه ز نزدیک من
ز تیغ و سنان و ز آهنگ تن
بیایند نزدیک من بی گمان
اگر لشکری باشد ار کاروان
به یکبارشان پاک بی جان کنم
دل و دیده شان زار و پیچان کنم
همه چارپا و همه خواسته
نمانم که مویی شود کاسته
بیارم نهم از بر کوهسار
تو این کوه را خوار مایه مدار
که امروز اگر تا به صد سالیان
ببینند این کوه کیشانیان
بیابند از این کوه دینار و گنج
شوند از کشیدن سراسر به رنج
ز دینار و گنجم خود اندازه نیست
همان گوهر و لعل از اینجا بسیست
فرامرز از آن ماند اندر شگفت
ز گفتارش اندرزها برگرفت
که این دیو چندین بپیمود آز
بسی مردمان آوریده به کاز
بفرمود تا بار کرد آن همه
به پیش اندر افکند گنج و رمه
سوی لشکر خویشتن کرد روی
سیه دیو پیش اندرون راه جوی
چو خور از بر باختر زد درفش
همی گشت رنگ زمانه بنفش
سپهبد به لشکرگه خود رسید
یکایک سران سپه را بدید
همه برنهادند بر خاک سر
به نزد جهاندار فیروز گر
که دیدند او خرم و تندرست
نبایست رخشان به خوناب شست
سپهبد نشست از بر تخت زر
نشستند گردان بسته کمر
همه تازه روی و همه شاد دل
از اندوه بگذشته آزاد دل
یکی جشنگه ساخت آن پهلوان
که گفتی برافشاند گردون روان
ز شادی بخندید می در قدح
ز عکسش هوا پر ز قوس و قزح
پری چهرگان دسته گل به دست
به کف ساغر می همه نیم مست
رخ لاله گون از عرق پر گلاب
چو بر برگ نسرین چکیده شراب
بنالید ابریشم زیر زار
ز آواز او مست شد هوشیار
چو از باده سرمست شد سرفراز
به دل اندرش مهر آن دلنواز
شکیب از دل و جانش دوری گزید
همی هر زمان لب به دندان گزید
نه بر آرزو خورد جامی که خورد
همی برزدی هر نفس باد سرد
بزرگان لشکر همه تن به تن
یکایک بگفتند بر انجمن
کیانوش دستور جنگی تخوار
چو شیروی و اشکش یل نامدار
که این شیر دل مهتر نامور
سرافراز و با دانش و پرهنر
از این گونه آمد کزیدر برفت
ندانیم تا بر سر او چه رفت
نبینیم رنگ رخش تازه رو
همی برکشد هر زمان سرد هو
از آن نامداران که با او بدند
همه راز داران دلجو بدند
گشادند جمله سراسر زبان
بگفتند با نامور پهلوان
ز کار بیابان و آهو و گرگ
همان آتش و کار دیو سترگ
در آن مرغزاران و آب روان
وز آن رفتن نامور پهلوان
سوی چشمه ساران که در وی پری
نشسته چو بر آسمان مشتری
بدان ماه رخ پهلوان شیفتست
همانا کش آن دیو بفریفتست
گوان چون شنیدند گفتارشان
ز اندیشه شد تیز بازارشان
می چند خوردند از آن بزمگاه
برفتند چون رنگ شب شد سیاه
جهان چادر تیره بر سرکشید
شد از تیرگی رنگ خور ناپدید
برفتند گردان به آیین خویش
سپهبد سیه دیو را خواند پیش
بپرسید ازو شاه فرطورتوش
همان شاه بینای با رای و هوش
گرت هیچ هست آگهی بازگوی
وگر چارهای نیز دانی بگوی
بدو دیو گفت ای گرانمایه مرد
سرافراز جنگی به روز نبرد
به گیتی نگوید کسی نام اوی
نیارد کسی جستن آرام روی
که او بر پری سر به سر پادشاست
سپهدار و با داد و فرمانرواست
همان کرگساران مازندران
به فرمان او از کران تا کران
همین مرز کاینجاست ما را نشست
سر مرز آن نامور خسرو است
روان رود چنان تا در باختر
همه بسته دارند پیشش کمر
جهانی برآورده زیر اندرون
سپاهش ز ریگ بیابان فزون
ازیدر که ماییم تا پیش او
به یک ماه پویان رود راه جو
چو فرمان دهی با سواری هزار
ازیدر ببندم کمر بنده وار
رسانم بدان شاه فرمان تو
از آن جا برآرم مگر کام تو
یکی نامه بنویس با مهر و داد
چنان چون سزاوار مردم بواد
به نامه سخن های بی رزم گوی
همه گفتنی های با بزم جوی
که او شهریار است و با کام و رای
بزرگ و سپرده جهان زیر پای
به گفتار شیرین و آوای نرم
دلش رام گردان ز مهر و ز شرم
سپهبد چو بشنید ازو شاد گشت
ز تیمار آن دلبر آزاد گشت
بخفت و برآسود تا روز پاک
چو از شید رخشیده شد روی خاک
یکی معجز از زر و یاقوت ناب
بگسترد بر روی خاک آفتاب
سپهدار بنشست و نام آوران
سواران گردنکش و مهتران
برفتند پیشش پراندیشه دل
ز اندوه آن نامور پا به گل
نهانشان بدانست آن پهلوان
به ایشان چنین گفت کای سروران
همانا که از کار من در به در
به گوش بزرگان رسیده خبر
که در دل چه دارم همی آرزوی
سزد گر شوندم یکی چاره جوی
ابا آن که این آرزو اندکیست
بکوشیم تا در تن و جان رگیست
ز دیو و ز جادو و از اژدها
ز دریای ژرف و دژ و از بلا
گذشتیم ز هر کشور گرم و سرد
کشیدیم و دیدیم تیمار و درد
سپاسم ز دادار فیروزگر
که ما را بدادست مردی و فر
و دیگر کزین نامداران من
یکی گم نگشتند از آن انجمن
سپهدار اگر چند نام آورست
ز مردی ز نام آوران برتر است
یکی کار ماندستمان با پری
بساییم دست اندرین داوری
که این کام دیگر در این روزگار
به فیروزی دادگر کردگار
برآید به ما داستانی شود
که هرکس که این داستان بشنود
ز ما مهر یزدان بیارد به یاد
بمانیم خرم دل و بخت شاد
پس از هرکه نامی بود در جهان
که هرگز به گیتی نگردد نهان
همه پهلوانان سرافراختند
همه پاسخش را بیاراستند
که بر ما تو را کام فرمانرواست
مراد تو یکسر همه کام ماست
اگر کوه و دریا شود پر ز تیغ
و گر تیغ بارد ز بارنده میغ
ز بهر مراد تو ای پهلوان
نباشد دریغ از بزرگان روان
سپهبد ز گفتارشان تازه گشت
به دل آرزوها بی اندازه گشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، قهرمانان و رزمندگان به نزد دیو سیاه میروند که گنجهای زیادی از جمله گوسفند و چهارپایان را جمعآوری کرده است. دیو از زمان ضحاک در این کوه سکونت دارد و آتش میکند تا مردم را به سوی خود جذب کند. او ادعا میکند که قدرت قابل توجهی دارد و میتواند سربازان را به راحتی شکست دهد. فرامرز و دیگر قهرمانان قصد دارند تا دیو را شکست دهند و به پیروزی برسند.
سپهبد به لشکر بازمیگردد و جشن و شادمانی برپا میکند. همه خوشحال و شاداب هستند و از نگرانیها آزادند. در این میان، سخنانی درباره دیو و مشکلاتی که او ایجاد کرده، رد و بدل میشود. سپهبد تصمیم میگیرد که تدبیری برای از بین بردن دیو بیندیشد و از مردم میخواهد که زحمات قهرمانان را فراموش نکنند و به همکاری با یکدیگر ادامه دهند. در نهایت، آنها به آرزوهای خود امیدوارند و برای پیروزی در آینده تلاش میکنند.
هوش مصنوعی: دیوهای سیاه و سریع به آرامی به سوی کوه حرکت کردند و با شتاب به سمت جلو رفتند.
هوش مصنوعی: از تاج و تخت و در و جواهر، همه چیز متعلق به بنده و فرستنده و نقره و طلاست.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حال و احوال حیواناتی میپردازد که در کوه و دشت در حال حرکت هستند. از اسب و شتر و گوسفند گرفته تا گاوان، همه در طبیعت زندگی میکنند و در جستوجوی چرا و آب هستند. به نوعی، این تصویرگر زندگی طبیعی و آزاد این حیوانات در محیطهای باز است.
هوش مصنوعی: حد آنقدر شگفتی و زیبایی را به نمایش گذاشت که هر کسی آن را دید، انگشت حیرت به دندان گرفت.
هوش مصنوعی: سپهبد در گنجی پنهان مانده که در آن تنها نام خدا را میخواند.
هوش مصنوعی: از دیوی که باعث شده کشور زیبا و آباد شود، پرسیدند چه چیزی را خواسته است.
هوش مصنوعی: شما به من میگویید که چگونه همه این گوسفندان و اسبها و دامها را جمعآوری کردهام، درست مثل گردآوری یک دسته.
هوش مصنوعی: دیو سیاه گفت: ای قهرمان بزرگ، از زمان ضحاک تا به حال…
هوش مصنوعی: من در این کوه و دشت نشستهام و احساس میکنم که تمام جهانم مانند یک مهره کوچک زیر دست من است.
هوش مصنوعی: هر شب بر فراز این کوه آتش میافروزم تا دل سرگردانان را شاد کنم.
هوش مصنوعی: هر کسی که از نزدیک یا دور دید که آتش به آسمان زبانه میکشد.
هوش مصنوعی: نباید از نزدیک من درباره شمشیر و نیزه و آهنگ نبرد خبر داشته باشند.
هوش مصنوعی: اگر گروهی از جنگجویان یا نیروها به من نزدیک شوند، به یقین نشانهای از یک کاروان نیز در حضورشان خواهد بود.
هوش مصنوعی: به یکبار میتوانم دل و چشمانشان را با درد و اندوه بیجان کنم و به شدت تحت تاثیر قرار دهم.
هوش مصنوعی: من نمیخواهم که به هیچ یک از خواستههایم آسیب برسد و حتی یک تار مو از آن کم شود.
هوش مصنوعی: من میخواهم از دامن کوهسار تو چیزی را بیاورم، زیرا این کوه را به خاطر تو نادیده بگیر.
هوش مصنوعی: امروز اگر زمانی طولانی بگذرد و مردم به تماشای این کوه بیایند، نگاهشان به این جایگاه و یادگارها از کیشانیان خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر از این کوه دینار و ثروت پیدا کنند، باید کل زحمت و تلاش خود را برای به دست آوردن آن بگذارند.
هوش مصنوعی: قدر و ارزش دینار و مال خود را نمیدانم، همانطور که گوهر و لعل در این مکان بسیار وجود دارد.
هوش مصنوعی: فرامرز از حرفهای او شگفتزده شد و درسهای بسیاری از آن دریافت کرد.
هوش مصنوعی: این دیو به دنبال خویش بارها سفر کرده و از بسیاری از مردم در دام خود گرفتار کرده است.
هوش مصنوعی: دستور داد تا همهی ثروت و دامها را جمعآوری کرده و به جلو بفرستند.
هوش مصنوعی: او به سمت لشکر خود روی کرد و در درون آن دیو سیاه را دید که در حال جستوجو بود.
هوش مصنوعی: وقتی خورشید از سمت باختر طلوع کرد، پرچم رنگین و زیبایی به حرکت درآمد و رنگ آسمان به بنفش تغییر کرد.
هوش مصنوعی: سردار به محل تجمع نیروهای خود رسید و با دقت به بررسی و ملاقات با رهبران هر گروه پرداخت.
هوش مصنوعی: همه بر روی زمین سر به زیر گذاشتند و به یاری و حمایت از پادشاه پیروز برخاستند.
هوش مصنوعی: آنها دیدند که او شاداب و سالم است، بنابراین نباید چهرهاش را با خون آغشته کنند.
هوش مصنوعی: فرمانده بر روی تخت طلایی نشسته و همراهانش دور او را گرفتهاند و کمربندهایی بستهاند.
هوش مصنوعی: همه خوش چهره و شاداب هستند و از غم و اندوه گذشته رهایی یافتهاند.
هوش مصنوعی: یک جشن بزرگ برپا کرد آن قهرمان، بهطوریکه گویی آسمان را به اهتزاز درآورد.
هوش مصنوعی: با شادی بخندید و در جام خود نگاه کنید که چقدر فضا زیر تاثیر انعکاس آن رنگارنگ و زیبا شده است.
هوش مصنوعی: دختران زیبا با دستهگلی در دست، به آرامی در حال نوشیدن نوشیدنی هستند و حالتی مست و سرخوش دارند.
هوش مصنوعی: صورت زیبا و گلگون او به مانند عرقی خوشبو از گلاب است که بر روی برگ نسرین چکیده و جلوه کرده است.
هوش مصنوعی: ابریشم به خاطر صدای او احساساتی میشود و در حالی که مست است، متوجه میشود.
هوش مصنوعی: وقتی انسان از شراب سرمست میشود، با افتخار و سربلندی به درون قلبش فکر میکند و احساس محبت به آن موجود دلنواز را در خود حس میکند.
هوش مصنوعی: شکیب از دل و جانش دور شده و هر لحظه احساس درد و ناراحتی میکند و به خاطر این رنج، دندانهایش را به هم میگزد.
هوش مصنوعی: نه امیدی که با هر نفس تلاطم باد سرد را تجربه میکنی، را نمیتوان با خوردن جامی برآورده کرد.
هوش مصنوعی: بزرگان ارتش به طور جداگانه و به صورت حضوری در جمع با یکدیگر صحبت کردند.
هوش مصنوعی: کیانوش، فرمانده جنگی، مانند شیر جنگجوست و اشک او از درد دل یلان نامدار میریزد.
هوش مصنوعی: این بیت توصیف میکند که شخصی دو ویژگی بارز دارد؛ او فردی شجاع و دلیر است که همچنین مقام و شهرتی قابل توجه در میان دیگران دارد و به دانش و هنر نیز مجهز است.
هوش مصنوعی: از این نوع آمد و رفت و ما نمیدانیم بر سر او چه رخ داده است.
هوش مصنوعی: هرگاه زیبایی و تازگی چهرهاش را نادیده بگیریم، احساس سردی و دوری در هر لحظه ما را میگزیند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که افرادی که در گذشته با او رابطهی خوبی نداشتند، همه کسانی بودند که به دنبال شناختن و درک عمق احساسات و رازهای او بودند.
هوش مصنوعی: همه با هم شروع به صحبت کردند و نام قهرمان معروف را به زبان آوردند.
هوش مصنوعی: در دل بیابان و در زندگی حیوانات مانند آهو و گرگ، همه چیز به شدت پر تنش و خطرناک است، مانند آتش و کارهای شیطانی و بزرگ.
هوش مصنوعی: در آن چمنزارها و جریانهای آب، و دربارهی رفتن آن قهرمان مشهور سخن میگویند.
هوش مصنوعی: به سوی چشمههای پرآب که پری در آن نشسته است، مانند سیاره مشتری که در آسمان درخشان و زیباست.
هوش مصنوعی: بدان که آن ماه رخ زیبای پهلوان، حقیقتاً شیفته و عاشق است، زیرا که آن دیو (شخصیت منفی) او را فریب داده است.
هوش مصنوعی: وقتی گوان به سخنان آنها گوش داد، به خاطر فکر کردن به آنها، کسبوکارشان رونق گرفت.
هوش مصنوعی: آنها در آن محفل شاد بودند و وقتی که شب به تاریکی گرایید، آنجا را ترک کردند.
هوش مصنوعی: دنیا به وضوح تیره و غمگینی افتاده است و رنگ و نور خورشید به خاطر این تیرگی ناپدید شده است.
هوش مصنوعی: سربازان طبق رسم خود به راه افتادند و فرمانده تاریکدل را به حضور فراخواندند.
هوش مصنوعی: از او پرسیدند، این شاه فرطورتوش همان شاهی است که بینا و خردمند است.
هوش مصنوعی: اگر از چیزی آگاهی داری، آن را بیان کن و اگر هم راه حلی برای مشکلی میدانی، بگو.
هوش مصنوعی: دیو به آن مرد با ارزش و شجاع گفت، ای جنگجوی برجسته در روزهای نبرد.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که هیچکس در جهان نمیتواند نام او را بگوید و کسی نیز نمیتواند او را در جستجوی آرامش پیدا کند. این بیان نشاندهندهی عظمت و نامحدود بودن وجود او است.
هوش مصنوعی: او بر بالای پری، فرمانروایی میکند و به عنوان سپهداری با عدالت و قدرت، مدیریتش را اعمال میکند.
هوش مصنوعی: کرگساران مازندران که تحت دستور او هستند از یک سر تا سر دیگر این سرزمین را پوشش میدهند.
هوش مصنوعی: این خط به این معناست که ما در همین نقطهای که هستیم، قرار داریم و در آن سوی این مرز، محبوب و معروف خسرو قرار دارد.
هوش مصنوعی: روان همچون جوی روان است، تا وقتی که در غرب همه به احترام او کمر خم کردهاند.
هوش مصنوعی: دنیا زیر پای او گسترده شده و سپاهی از ریگهای بیابان بیشتر از آنچه که انتظار میرفت، در اختیارش است.
هوش مصنوعی: ما تا زمانی که به پیش او بریم، همچون یک ماهی در آب، در جستجوی راه و مسیر هستیم.
هوش مصنوعی: اگر تو فرمان بدهی، من با هزار اسب زین کرده، مثل یک بنده، خود را آماده میکنم.
هوش مصنوعی: من پیامی از طرف تو به آن شاه میرسانم و از آن جا برمیدارم، مگر اینکه خواستهات را برآورده کنم.
هوش مصنوعی: یکی نامهای بنویس که با محبت و انصاف باشد، به گونهای که شایسته مردم باشد.
هوش مصنوعی: در نوشتهها و صحبتهای بیدردسر و آرامشبخش، به همه مطالب قابل بیان در مجالس و محافل شاد و مجالس جشن میرسیم.
هوش مصنوعی: او فرمانرواست و با تصمیم و ارادهی قوی، همهی زمین و زمان در اختیار اوست.
هوش مصنوعی: با کلام دلنشین و صدای ملایم او، از عشق و محبتش تحت تاثیر قرار بگیر و نرم و آرامش یافته به او نزدیک شو.
هوش مصنوعی: هنگامی که سردار این خبر را شنید، خوشحال شد و از نگرانی برای آن دلبر آزاد فرارسید.
هوش مصنوعی: او خوابید و آسوده شد تا روز روشن، همانطور که خورشید از پشت ابرها نمایان میشود و زمین را روشن میکند.
هوش مصنوعی: یک شخص با استفاده از زر و سنگهای قیمتی، معجزهای را بر روی زمین به نمایش گذاشت که همانند تابش آفتاب درخشان بود.
هوش مصنوعی: سرکرده نشست و جنگجویان نامی سواران مغرور و فرماندهان در کنار او جمع شدند.
هوش مصنوعی: دلها با اندیشههای فراوان به سوی او رفتند و از غم و اندوه آن شخصیت معروف، به حالت پریشانی افتاده بودند.
هوش مصنوعی: آن پهلوان متوجه شد که آن افراد در دل خود چه میگذرانند، بنابراین به آنان چنین گفت: ای بزرگواران،
هوش مصنوعی: واقعاً خبری از وضعیت من به گوش بزرگترها رسیده است.
هوش مصنوعی: در دل من آرزوهایی وجود دارد که شایستهی توجه است، اگر توانمندی پیدا کنم که راهحلی برای آنها بیابم.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه این خواسته جزئی است، تلاش کنیم تا در وجود و روح خود جریانی به وجود آوریم.
هوش مصنوعی: از شر دیو و جادو و اژدها، از عمق دریا و قلعه و بلایای زندگی دوری میجست.
هوش مصنوعی: ما از هر سرزمین گرمی و سردی عبور کردیم و در طول سفر، درد و رنج را تجربه کردیم.
هوش مصنوعی: من از خداوند بزرگ سپاسگزاری میکنم که به من مردی با شجاعت و نیکی عطا کرده است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هیچ یک از نامداران من از آن جمع و انجمن گم نشدهاند و همگی حضور دارند.
هوش مصنوعی: اگر چه فرمانده از افراد مشهور و معروف است، اما در واقع او از نظر شجاعت و مردانگی، بالاتر از این افراد مشهور قرار دارد.
هوش مصنوعی: ما باید در این قضاوت، با پری دست در دست هم بدهیم و کار ناتمام خود را به انجام برسانیم.
هوش مصنوعی: این خواسته و آرزو در این زمان به برکت و موفقیت الهی محقق شد.
هوش مصنوعی: داستانی برای ما برمیخیزد که هر کس آن را بشنود، تحت تأثیر قرار خواهد گرفت.
هوش مصنوعی: از ما محبت خداوند به خاطر بسپارید تا دل شاد و بختی خوش داشته باشیم.
هوش مصنوعی: هر کس که در دنیا نامی دارد، هیچگاه در زمین ناشناخته نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: همه قهرمانان با افتخار سر بلند کردند و پاسخ خود را به زیبایی آماده کردند.
هوش مصنوعی: تو به تمامی خواستهها و آرزوهای ما تسلط داری و هدف تو به طور کامل برآورده کردن نیازهای ماست.
هوش مصنوعی: اگر کوه و دریا پر از تیغ شوند و اگر تیغها مانند باران ببارند، این به چه اندازه میتواند وحشتناک باشد؟
هوش مصنوعی: به خاطر خواستهی تو، ای پهلوان، هیچ برخوردی از بزرگان با جان خود دریغ نخواهد بود.
هوش مصنوعی: فرمانده از صحبتهای آنها احساس تازگی و شوق کرد و آرزوهایش بینهایت و بزرگ شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.