امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶۳
... دوستی بود ار سپند توایم
گو رفیقان سفر کنید که ما
نتوانیم پای بند توایم ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹۸
ابر می بارد و من بار سفر می بندم
چشم می گرید و من از تو نظر می بندم ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰۰
... و آن کیست سوار از پی آن گرد ندانم
اشک از سفر کوی ویم تحفه غم آورد
من خوش تر ازین هیچ ره آورد ندانم ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱۷
... وز ماه جمالت را غبغب نتوان کردن
جان عزم سفر دارد بردار ز رخ پرده
منزلگه مه عمدا عقرب نتوان کردن ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷۳
... نبود به از نظاره دیدار رفته دیر
هر تحفه کآید از سفر دورماندگان
هر شب رویم و گریه خون جگر کنیم ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷۳
... تو چاک سینه نبینی ز چاک جامه مرنج
که بس گران نبود در سفر به پیرهنی
منال خسرو اگر عاشقی ز دوست ازآنک ...
حسینی » کنز الرموز » بخش ۹ - در بیان معرفت روزه
... هر نفس عیدی کن ای صاحب نظر
ماجرایی نیست با مرد سفر
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴
دراز شد سفر یار دور گشته ما
فغان ازین دلی بی او نفور گشته ما ...
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸
ای سفر کرده دلم بی تو بفرسودبیا
غمت از خاک درت بیشترم سود بیا ...
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱
... بدرد دامن هر گل که درین خار گرفت
گر ز خاک در او میل سفر می نکنم
نبود بر من مسکین که گرفتار گرفت ...
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴
... وگر نه مرغ تواند به آشیانی رفت
سفر کنیم ز کوی تو عاقبت روزی
اگر به دزد نگویی که کاروانی رفت ...
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳
... تا چون خبرت گوید عین خبر او باشد
چون اوحدی ار خواهی کردن سفر علوی
آنجا نرسی الا کت بال و پر او باشد
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳
... غم که پوشیدم آشکار شد
همرهان من گو سفر کنید
کاوحدی به دامی شکار شد
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶
... دامنم را چو لب دجله بغداد کند
هیچ کس نیست که از یار سفر کرده من
برساند خبری خیر و دلم شاد کند ...
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۹
... کین چند گاه گردن ما زیر وام بود
دل زین سفر کشید به هر گام زحمتی
من بعد کام باشد کان جمله گام بود ...
... در بند هر کمر که شد این دل حرام بود
گر دیرتر به خانه رسد زین سفر که کرد
تاوان بر اوحدی نبود کو غلام بود
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۴
... می آن جام را خمار این بود
جان سفر کرد و بر قرار خودی
ای دل بی وفا قرار این بود ...
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷
... صورت هر نقش کو بود و مرا کرده بود
در سفر هجر او تا نشود دل ملول
باز ز هر جانبی روی فرا کرده بود
شد دل ما زین سفر کار کن و کارگر
ورنه به جایی دگر کار کجا کرده بود ...
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۶
... کز پرستیدن خورشید و قمر باز آید
هر که دیدار ترا دید و سفر کرد از شهر
هیچ سودش نکند تا ز سفر باز آید
آفتاب از سر هر کوچه که بیند رویت ...
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰
... اوحدی امسال اگر آهنگ رفتن می کند
گو سفر می کن که من حیران آن ماهم دگر
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۴
... که نتوانم گذشت اکنون به روز از پیش بوابش
تنم عزم سفر دارد ولی از خاک کوی او
دلم بیرون نخواهد شد که در جانست قلابش ...