سری که دید؟ که در پای دلستانی رفت
دلی، که ترک تنی کرد و پیش جانی رفت؟
از آن زمان که تو باغ مراد بشکفتی
دگر کسی نشنیدم به بوستانی رفت
هزار نامه سیه شد به وصف صورت تو
هنوز در سخنش مختصر زیانی رفت
کلاه بخت جوان بر سر آن کسی دارد
که دست او چو کمر در چنین میانی رفت
حدیث بوسه رها کن، که در عقیدت من
دریغ نام تو باشد که بر زبانی رفت
مگر به سختی گور از بدن برون آید
وفا و مهر، که در مغز استخوانی رفت
بیا، که شیوهٔ سر باختن به آن برسید
ز دست عشق تو کین جا سری بنانی رفت
به یاد آن قد چون تیر و ابروی چو کمان
گذشت عمر چو تیری که از کمانی رفت
مرا معامله با آن دهان تنگ چه سود؟
که هم ز جانب من گیرد، ارزیابی رفت
دلم نمیدهد از دوست بر گرفتن دل
وگر نه مرغ تواند به آشیانی رفت
سفر کنیم ز کوی تو عاقبت روزی
اگر به دزد نگویی که: کاروانی رفت
رخ از محبت او، اوحدی، نشاید تافت
گرش ز جور و جفا با تو امتحانی رفت
سرت به تیغ غمش گر ز تن جدا گردد
دریغ نیست، که در پای مهربانی رفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.