گنجور

 
اوحدی

ای سفر کرده، دلم بی‌تو بفرسود،بیا

غمت از خاک درت بیشترم سود، بیا

سود من جمله ز هجر تو زیان خواهد شد

گر زیانست درین آمدن از سود، بیا

مایهٔ راحت و آسایش دل بودی تو

تا برفتی تو دلم هیچ نیاسود بیا

ز اشتیاق تو دَرافتاد به جانم آتش

وز فراق تو درآمد به سرم دود، بیا

ریختم در طلبت هر چه دلم داشت، مرو

باختم در هوست هر چه مرا بود، بیا

گر ز بهر دل دشمن نکنی چارهٔ من

دشمنم بر دل بیچاره ببخشود، بیا

زود برگشتی و دیر آمده بودی به کفم

دیر گشت آمدنت، دیر مکن، زود بیا

کم شود مهر ز دوری دگران را لیکن

کم نشد مهر من از دوری و افزود، بیا

گر بپالودن خون دل من داری میل

اوحدی خون دل از دیده بپالود، بیا