ابر می بارد و من بار سفر می بندم
چشم می گرید و من از تو نظر می بندم
چشم گریان به لبش داشته، یعنی در راه
بر سر آب روان پل ز شکر می بندم
جان گسسته ست گره می زنمش از گریه
گرهش سست تر است، ار چه که برمی بندم
بهر بستن به دگر چیز همی آرم دست
وز تحیر به غلط چیز دگر می بندم
گفتی، ای دوست «که بربند به مویی دل خویش »
حال این است که می بینی، اگر می بندم
از تو می دیدم و چون آمد، چشمم بربست
بنگر از چشم خود، ای دیده، چه برمی بندم؟
نمکی بخش به خسرو که برای توشه
خون برون می کشم از دیده، جگر می بندم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.