گنجور

 
امیر حسینی هروی

تا تو باشی بسته هر بیم و تاب

روزه داری صرفه نان است و آب

ای تهی کرده شکم از غافلی

دل تهی کن این بود الصوم لی

خانۀ نه در به بند ای کدخدای

پس روان هفت منظر برگشای

پای خود افشردۀ از گمرهی

چنگ در دنیا مزن تا وارهی

همچو ماه نو چه باشی پایبند

گر بگه خیزی چو صبح خیره خند

گر تو افطار از هوای خود کنی

روزه خود را همه باطل کنی

روزه داری را که با خود کار نیست

جز بدیدار خدا افطار نیست

هر نفس عیدی کن ای صاحب نظر

ماجرائی نیست با مرد سفر