گنجور

 
۱۲۶۸۱

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۳ - فی جواب المحتشم علیه الرحمه

 

... زین قصه سر بچاک گریبان کروبیان

در زیر بار غرصه قد قدسیان خم است

گلزار دهر گشته خزان از سموم قهر ...

... عقل نخست نقش جهان را به گریه شست

وندر عقول زد شرر از آه شعله بار

یکباره سوخت همچو سپند از غمش خلیل

آمد دوباره نوح بطوفان غم دچار

در طور غم کلیم شد از غصه دل دو نیم ...

... وز سیل اشک عالم امکان خراب شد

خاموش مفتقر که از این شعر شعله بار

آتش بجان مرد و زن و شیخ و شاب شد ...

... کس جز شهید عشق وفایی چنین نکرد

وز دل قبول بار جفایی چنین نکرد

غروی اصفهانی
 
۱۲۶۸۲

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۴ - فی رثاء سید الشهداء علیه السلام

 

... بحلقه ماتمش سد ره نشین نوحه گر

بزیر بار غمش قامت گردون خم است

ز شور خیل ملک دل فلک بیقرار ...

... بزیر تیغ جفا دست و سرافشان رسید

تیغ شرر بار او صاعقۀ عمر خصم

ولی ز سوز عطش بر لب او جان رسید ...

... تا بفلک می برد آه من و داد من

ملک دل آباد بود بجویبار وجود

آه که سیل عدم فنا بکند بنیاد من ...

... خلعت زیبای عشق کرد به بر چون کفن

غرۀ غرای او بود چه یکباره ماه

قامت رعنای او شاخ گل نسترن ...

... دود دل بانوان مجمرۀ عود بود

ناله و فریادشان نفخۀ آن بارگاه

پرده کیان حرم خون جگر از سوز غم ...

... صبح جمال تو شد تیره چه در خاک و خون

بار عیال مرا بست سوی شام غم

قبلۀ روی تو رفت ببارگاه قبول

ریخت زنا محرمان حرمت اهل حرم ...

... فضای آفاق را بر آن سپاه نفاق

چه تنگنای عدم کرد بیک باره تنگ

بجان گرگان فتاد شیر ژیان ...

... که شاهباز قضا در او فرو برده چنگ

تیغ شرر بار او چون دهن اژدها

دشمن خونخوار او طعمۀ کام نهنگ ...

... دوست نگویم چه شد دشمن بدخواه سوخت

دو دیدۀ فرقدان ز غصه خونبار شد

دمیکه بانوی حق بنالۀ زار شد ...

... ای سر نورانیت شاهد حالات ما

بی تو نشاید که ما بار به منزل بریم

یا که بسختی مگر بار غم بریم

تا تو شدی کشته ما بی سر و سامان شدیم ...

غروی اصفهانی
 
۱۲۶۸۳

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۱۳ - ایضاً مخمس غزل شیخ سعدی در مصیبت

 

... گرچه بلای دوست را از سر شوق حاملم

بار فراق دوستان بسکه نشسته بر دلم

می روم و نمی رود ناقه بزیر محملم ...

... لایق عشق و عاشقی برگ گلست و بلبلی

بار غم ترا چو من کس نکند بمحملی

بار بیفکند شتر چون برسد بمنزلی

بار دلست همچنان ور بهزار منزلم

داس غم تو می کند حاصل عمر را درو ...

... جز من داغدیده را درد نبوده بیدوا

بار کشیدۀ جفا پرده دریدۀ هوا

راه ز پیش و دل ز پس واقعه ایست مشکلم ...

... چون ز دلم رود برون خون سرشته در گلم

منکه بلاف عاشقی همسر صد مبارزم

گرچه فنون عشق را با همه جهل حایزم ...

غروی اصفهانی
 
۱۲۶۸۴

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۱۴ - فی رثاء المظلوم سید الشهداء سلام الله علیه

 

... از کف افتاده علم

سرو آزادا قدش گشته تهیدست ز بار

دستش افتاده ز کار ...

... کمر شاه شکست

رفت و بگسیخت ز هم سلسلۀ یار و تبار

شد حرم بی سالار ...

... گشته همدست و بغل

رنگ خون بر رخ ماهش چه بر آیینه غبار

شد جهان تیره و تار ...

... دست و پا تا که بخون سر و تن کرده نگار

چشم گردون خونبار

یکطرف اصغر شیرین دهن از ناوک تیر ...

... رخت بست از گلشن

شکر شکر فشاند از دهن شکر بار

بهر قربانی یار ...

غروی اصفهانی
 
۱۲۶۸۵

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۲۰ - لسان حال المظلومه زینب الکبری علیهاالسلام

 

... خورشید برج عصمت شد در حجاب ظلمت

پشت سپهر حشمت از بار غم خمیده

دردانه بانوی دهر بی پرده شهرۀ شهر ...

غروی اصفهانی
 
۱۲۶۸۷

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی ابی الفضل العباس سلام الله علیه » شمارهٔ ۳ - فی رثاء ابی الفضل العباس سلام الله علیه

 

... شاهد یکتا سوخت

نخلۀ طور شرر بار شد از آتش غم

شعله ور زین ماتم ...

... تا بیفتاد دو دست از تن آن میر حجاز

شد بیکباره دراز

دست کوتاه مخالف به پناگاه امم ...

غروی اصفهانی
 
۱۲۶۸۹

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی ابی الحسن علی الاکبر سلام الله علیه » شمارهٔ ۹ - فی رثاء علی الاکبر سلام الله علیه

 

... چون باد صرصر

از رعد برق تیغ آن ابر بلا بار

روی جهان تار ...

... ای شاخ نسرین

ای جویبار حسن را شاخ صنوبر

برگ گل تر ...

... ای نیک محضر

ای بر تو میمون و مبارک حجلۀ گور

تا نفخۀ صور

روز مبارکبادیت پر شور و پر شر

وز شب سیه تر ...

غروی اصفهانی
 
۱۲۶۹۱

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی عبدالله الرضیع المعروف بعلی الاصغر سلام الله علیه » شمارهٔ ۴ - فی لسان ام الرضیع سلام الله علیهما

 

... خنده زد با دل تنگ

برد یکباره قرار از دل و هوش از سر من

روح از پیکر من ...

... چرخ نیلوفری از گلشن فرخ فر من

برد بار و بر من

طایر سدره نشین از چه زمین گیر شده ...

غروی اصفهانی
 
۱۲۶۹۳

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح الامام ابی جعفر الجواد علیه السلام » شمارهٔ ۱ - فی مدح الامام ابی جعفر الجواد علیه السلام

 

... نوبهار است و کنار یار ساقی می بیار

طالع می با مبارک طلعتی میمون بود

باده گلرنگ و نگاری شوخ و شنگ و وقت تنگ ...

... فلک عمر نوح از سودای او مشحون بود

گر ذبیح اندر رهش صد بار قربانی شود

در منای عشق او از جان و دل ممنون بود ...

غروی اصفهانی
 
۱۲۶۹۴

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح الحجة عجل الله فرجه » شمارهٔ ۱ - فی ولادة الحجة عجل الله فرجه

 

... جلوه کن به آسانی همچو صبح نورانی

بیش از این نشاید تن زیر بار هجران داد

غروی اصفهانی
 
۱۲۶۹۵

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح الحجة عجل الله فرجه » شمارهٔ ۵ - فی الاستغاثة بالحجة عجل الله فرجه

 

... همتی ای روشنایی بخش چشم مردمان

بار بستند از این دنیای دون جهانهای پاک

یک جهان جانی برای یک جهانی جان بمان ...

غروی اصفهانی
 
۱۲۶۹۶

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح الحجة عجل الله فرجه » شمارهٔ ۶ - فی الاستغاثه بالحجه عجل الله تعالی فرجه

 

... بی گل نوای بلبل و شور هزار نیست

بی سر و قد یار چه حاجت بجویبار

ما را سرشک دیده کم از جویبار نیست

بی چین زلف دوست نه هر حلقه ای نکوست ...

... امروز در قلمرو توحید سکه زن

غیر از تو ای شهنشه والا تبار نیست

در نشیۀ تجرد و اقلیم کن فکان ...

... در صفحۀ صحیفۀ هستی به راستی

جز خط و خال حسن ترا اعتبار نیست

وندر محیط دایرۀ علم و معرفت ...

... غیر از حدیث عشق تو ای لیلی قدم

مجنون حسن روی ترا کار و بار نیست

شور شراب لم یزلی در سر است و بس ...

غروی اصفهانی
 
۱۲۶۹۷

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

... حسن لیلی طلبد شیفته ای چون مجنون

که بیکباره کند ترک سر و سامان را

نافۀ مشک ختا تا نخورد خون جگر

نبرد رونق گلزار بهارستان را

تا شقایق نکشد بار مشقت عمری

نرباید بلطافت دل چون نعمان را ...

غروی اصفهانی
 
۱۲۶۹۸

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

... قوۀ باصرۀ عقل دنا ثم تدلی

مفتقر بار غیور است ز خود نیز بیندیش

یتجلی لفواد عن سوی الله تخلی

غروی اصفهانی
 
۱۲۶۹۹

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

ای از خط تو سبز لب جویبار عمر

وز غنچۀ تو خرم و خندان بهار عمر ...

... عمری که بی تو در گذرد سودمند نیست

بی خدمت تو بار گرانی است بار عمر

از حد گذشت شوق دل بی قرار من ...

غروی اصفهانی
 
۱۲۷۰۰

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

... ورنه از کف بدهم خوی و بخوی تو شوم

من نه آن بلبل زارم که پس از بار فراق

قانع از لالۀ روی تو ببوی تو شوم

من که خمخانه و میخانه بیکباره کشم

کی دگر مست صراحی و سبوی تو شوم

جویباری ز سرشک مژه دارم به کنار

حاش لله که به سیر لب جوی تو شوم ...

غروی اصفهانی
 
 
۱
۶۳۳
۶۳۴
۶۳۵
۶۳۶
۶۳۷
۶۵۵