گنجور

 
۱۲۶۲۱

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۲ - محاوره ما بین حکیم فرانسوی اوگوست کنت و مرد مزدور

 

... خضر را نگیری به دام سراب

به دوش زمین بار سرمایه دار

ندارد گذشت از خور و خواب و کار ...

اقبال لاهوری
 
۱۲۶۲۲

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲۶ - ساقیا بر جگرم شعلهٔ نمناک انداز

 

... حکمت و فلسفه کرده است گران خیز مرا

خضر من از سرم این بار گران پاک انداز

خرد از گرمی صهبا بگدازی نرسید ...

اقبال لاهوری
 
۱۲۶۲۳

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۳۵ - مرا براه طلب بار در گل است هنوز

 

مرا براه طلب بار در گل است هنوز

که دل به قافله و رخت و منزل است هنوز ...

اقبال لاهوری
 
۱۲۶۲۴

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۹۶ - گنه‌کار غیورم مزد بی‌خدمت نمی‌گیرم

 

... چو بحر آسوده می گردد ز طوفان چاره برگیرم

جهان را پیش ازین صد بار آتش زیر پا کردم

سکون و عافیت را پاک می سوزد بم و زیرم ...

اقبال لاهوری
 
۱۲۶۲۵

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۰۷ - ز رسم و راه شریعت نکرده ام تحقیق

 

... فروغ باده فزون تر کند بجام عقیق

هزار بار نکو تر متاع بی بصری

ز دانشی که دل او را نمی کند تصدیق ...

اقبال لاهوری
 
۱۲۶۲۶

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۱۹ - دم مرا صفت باد فرودین کردند

 

... بلند بال چنانم که بر سپهر برین

هزار بار مرا نوریان کمین کردند

فروغ آدم خاکی ز تازه کاریهاست ...

اقبال لاهوری
 
۱۲۶۲۷

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۳۸ - تمهید گلشن راز جدید

 

... دل زاری غم یاری ندارم

نه خاک من غبار رهگذاری

نه در خاکم دل بی اختیاری ...

... پی عقل زمین فرسا بس است این

زمانش هم مکانش اعتباری است

زمین و آسمانش اعتباری است

کمان را زه کن و آماج دریاب ...

... خودی زان کل که تو بینی فزون است

ز گردون بار بار افتد که خیزد

به بحر روزگار افتد که خیزد ...

اقبال لاهوری
 
۱۲۶۲۸

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۳۹ - بندگی نامه

 

... از غلامی دل بمیرد در بدن

از غلامی روح گردد بار تن

از غلامی ضعف پیری در شباب ...

... آن یکی اندر سجود این در قیام

کاروبارش چون صلوة بی امام

در فتد هر فرد با فردی دگر ...

اقبال لاهوری
 
۱۲۶۲۹

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۴۱ - مذهب غلامان

 

... مردن و هم زیستن ای نکته رس

این همه از اعتبارات است و بس

ماهیان را کوه و صحرا بی وجود ...

... از عشا تاریک تر اشراق او

زندگی بار گران بر دوش او

مرگ او پرورده آغوش او ...

اقبال لاهوری
 
۱۲۶۳۰

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲۱ - شرق و غرب

 

... لایزال و وارداتش نو به نو

برگ و بار محکماتش نو به نو

باطن او از تغیر بی غمی ...

اقبال لاهوری
 
۱۲۶۳۱

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲۳ - حکومت الهی

 

... دیده ها بی نم ز حب سیم و زر

مادران را بار دوش آمد پسر

وای بر قومی که از بیم ثمر ...

اقبال لاهوری
 
۱۲۶۳۲

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۷ - نمودار میشود روح ناصر خسرو علوی و غزلی مستانه سرائیده غائب میشود

 

... اشتری یابد اگر افغان حر

با یراق و ساز و با انبار در

همت دونش از آن انبار در

می شود خوشنود با زنگ شتر ...

... در نگیرد سحر و افسون فرنگ

روح را بار گران آیین غیر

گرچه آید ز آسمان آیین غیر ...

اقبال لاهوری
 
۱۲۶۳۳

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۲ - تمهید

 

... رومی

خرقه خود بار است بر دوش فقیر

چون صبا جز بوی گل سامان مگیر ...

اقبال لاهوری
 
۱۲۶۳۴

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۷ - بر مزار شهنشاه بابر خلد آشیانی

 

... درون پرده او نغمه نیست فریاد است

زمانه کهنه بتان را هزار بار آراست

من از حرم نگذشتم که پخته بنیاد است

درفش ملت عثمانیان دوباره بلند

چه گویمت که به تیموریان چه افتاد است ...

اقبال لاهوری
 
۱۲۶۳۵

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۵ - دلی در سینه دارم بی‌سروری

 

... نه سوزی در کف خاکم نه نوری

بگیر از من که بر من بار دوش است

ثواب این نماز بی حضوری

اقبال لاهوری
 
۱۲۶۳۶

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۱ - مسلمان، فاقه مست و ژنده‌پوش است

 

... بیا نقش دگر ملت بریزیم

که این ملت جهان را بار دوش است

اقبال لاهوری
 
۱۲۶۳۷

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۷ - ز محکومی مسلمان خودفروش است

 

... ز محکومی رگان در تن چنان سست

که ما را شرع و آیین بار دوش است

اقبال لاهوری
 
۱۲۶۳۸

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۲۱ - دل خود را بدست کس ندادم

 

... گره از روی کار خود گشادم

به غیر الله کردم تکیه یک بار

دو صد بار از مقام خود فتادم

اقبال لاهوری
 
۱۲۶۳۹

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۹۱ - چه خوش گفت اشتری با کره خویش

 

... بگیر از ما کهن صحرا نوردان

به پشت خویش بردن بار خود را

اقبال لاهوری
 
۱۲۶۴۰

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱ - در ستایش نظام‌السلطنهٔ مافی و اسب خواستن از وی

 

... اسب باتربیت باهنری داده مرا

والی مشرق کز خدمت او بار خدای

طبع از دریا زاینده تری داده مرا

ایرج میرزا
 
 
۱
۶۳۰
۶۳۱
۶۳۲
۶۳۳
۶۳۴
۶۵۵