مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱۴
... رسانی خدمتی از ما تو دیدی
چو خاک سنب اسب جبرییل است
همه تبریزیان احیا تو دیدی
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳۷
... دانند تو را که از چه بابی
گشتی تو سوار اسب چوبین
از جهل به حمله می شتابی ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷۱
... پیش تو که زفت کیمیایی
در ره خر بد ز اسب رهوار
از فضل تو کرده پیش پایی ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷۷
... در چنین ساحل حلال است ار تو خوش پوزی کنی
طوطیی که طمع اسب و مرکب تازی کنی
ماهیی که میل شعر و جامه توزی کنی ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱۶
... که مرا تاج توی و جز تو جمله گرانی
به کجا اسب دواند به کجا رخت کشاند
ز تو چون جان بجهاند که تو صد جان جهانی ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۱
... هله خواجه خاک او شو چو سوار شد به میدان
سر اسب را مگردان که تو سر نه ای تو سنبی
که در آن زمان سری تو که تو خویش دنب دانی ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱۵
... پس بجنب ای قد تو سرو سهی
برجهان تو اسب را ترکانه زود
که به گوش توست خوب خرگهی ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷۵
... این شهسوار عشق قطاریق می رود
حیران شدم ز جستن این اسب لاغری
از برق و آب و باد گذشته ست سم او ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷۶
... اسپان پشت ریش و یدک های لاغری
گفتم که اسب مرده چنین راه کی برد
گفتا که راه ما نتوان شد به لمتری ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷۷
... وی سر اگر سری مکن این سجده سرسری
چون اسب می گریزی و من بر توام سوار
مگریز از او که بر تو بود کان بود خری ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱۳
... جنبش جان کی کند صورت گرمابه ای
صف شکنی کی کند اسب گدا غازیی
طبل غزا کوفتند این دم پیدا شود ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳۴
... از مه جانان در شب تاری
بس کن و بس کن ز اسب فرود آ
تا که کند او شاه سواری
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱۶
... برانی برانی بخوانی بخوانی
تو آن پهلوانی که چون اسب رانی
ز مشرق به مغرب به یک دم رسانی ...
مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » اول
... شاگرد خاص خالقی از جمله افسونها غنی
تا من ترا بشناختم بس اسب دولت تاختم
خود را برون انداختم از ترسها در ایمنی ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸ - رسیدن خواجه و قومش به ده و نادیده و ناشناخته آوردن روستایی ایشان را
... گفت یک گوشه ست آن باغبان
هست اینجا گرگ را او پاسبان
در کفش تیر و کمان از بهر گرگ ...
... پس برو تکلیف چون باشد روا
اسب ساقط گشت و شد بی دست و پا
بار کی نهد در جهان خرکره را ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵ - سبب رجوع کردن آن مهمان به خانهٔ مصطفی علیهالسلام در آن ساعت که مصطفی نهالین ملوث او را به دست خود میشست و خجل شدن او و جامه چاک کردن و نوحهٔ او بر خود و بر سعادت خود
... تا نماید سنگ کمتر را چو لعل
گوشهاات گیرد او چون گوش اسب
می کشاند سوی حرص و سوی کسب ...
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲۵ - تفسیر وَ إِنْ یَکادُ الَّذینَ کَفَروا لَیُزْلِقونَکَ بِأَبْصارِهِمْ الایه
... سر بریده از مرض آن اشتری
کو بتگ با اسب می کردی مری
کز حسد وز چشم بد بی هیچ شک ...
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۰
... در خاک تو دریست که از کان ویست
ماننده گوی اسب چوگان ویست
آن دارد و آن دارد و آن آن ویست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴۴
زان می مستم که نقش جامش عشق است
وان اسب سواری که لجامش عشق است
عشق مه من کار عظیمی است و لیک ...
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵۰
هشیار اگر زر و گر زرین است
اسب است ولی بهاش کم از زینست
هر کو به خرابات نشد عنین است ...