گنجور

 
مولانا

دلا گر مرا تو ببینی ندانی

به جان آتشینم به رخ زعفرانی

دل از دل بکندم که تا دل تو باشی

ز جان هم بریدم که جان را تو جانی

ز خون بر رخ من بدیدی نشان‌ها

کنون رفت کارم گذشت از نشانی

تو شاه عظیمی که در دل مقیمی

تو آب حیاتی که در تن روانی

تو آن نازنینی که در غیب بینی

نگفتند هرگز تو را لن ترانی

چه می نوش کردی چه روپوش کردی

تو روپوش می‌کن که پنهان نمانی

چه جنت چه دوزخ توی شاه برزخ

برانی برانی بخوانی بخوانی

تو آن پهلوانی که چون اسب رانی

ز مشرق به مغرب به یک دم رسانی

تو آن صدر و بدری که در بر و بحری

هم الیاس و خضری و هم جان جانی

کسی بی‌تو زنده زهی تلخ مردن

چو پیش تو میرد زهی زندگانی

ایا همنشینا جز این چشم بینا

دو صد چشم دیگر تو داری نهانی

اگر مرد دینی بسی نقش بینی

مکن سجده آن را که تو جان آنی

گره را تو بگشا ایا شمس تبریز

گره از گمانست و تو صد عیانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

کسی را چو من دوستگان می چه باید؟

که دل شاد دارد بهر دوستگانی

نه جز عیب چیزیست کان تو نداری

نه جز غیب چیزیست کان تو ندانی

دقیقی

ز دو چیز گیرند مر مملکت را

یکی پرنیانی یکی زعفرانی

یکی زر نام ملک بر نبشته

دگر آهن آب دادهٔ یمانی

که را بویهٔ وصلت ملک خیزد

[...]

کسایی

از او بوی دزدیده کافور و عنبر

وز او گونه برده عقیق یمانی

بماند گل سرخ همواره تازه

اگر قطره ای زو به گل بر چکانی

عقیقی شرابی که در آبگینه

[...]

عنصری

شه مشرق و شاه زابلستانی

خداوند اقران و صاحبقرانی

بدولت یمینی بملت امینی

مر این هر دو را اصل یمن و امانی

تو محمود نامی و محمود کاری

[...]

فرخی سیستانی

یکی گوهری چون گل بوستانی

نه زر وبه دیدار چون زرکانی

به کوه اندرون مانده دیرگاهی

به سنگ اندرون زاده باستانی

گهی لعل چون باده ارغوانی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه