گنجور

 
۱۲۳۲۱

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۱۸ - غنیمت گرفت ابراهیم اموال سپاه مصعب را

 

... همه خیمه و خرگه نابکار

به پشت هیونان نمودند بار

ببستند دست اسیران به بند ...

... خجل شد زکردار او سر فراز

به زیر آمد از باره ی رهنورد

دو دستش حمایل برآغوش کرد ...

... چون تو شاه را باد افسر زمهر

سپه زانجم و بارگاه از سپهر

بدوگفت شادان و خندان امیر ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۲۳۲۲

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۳۴ - به درک فرستادن مختار، خولی اصبحی را

 

سریر مهی جای مختار گشت

به درگاه بسته صف بارگشت

فروزنده ی دین یل خوب کیش ...

... بگویید کت میر زنهار داد

نمود ایمن و سوی خود بار داد

همی خواهم از وی پژوهش کنم ...

... ازیدر به بنگاه خولی بتاز

ببارش به سوی من اینجا فراز

زمردان ببر نیز پنجاه تن ...

... ببر همره شوهر نابکار

مرا نیز با خویش از بارگاه

ببر سوی مختار کشور پناه ...

... بدان سر گرستند زار و نوان

دوباره در آسمان گشت باز

همه پرده های فلک شد فراز ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۲۳۲۴

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۳۹ - گریختن شمر پلید با سنان انس و پانزده نفر

 

... ببر دستش از دامن آن و این

ممانش ز بار غم اندوهگین

پناه از تو جوید پناهش بده ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۲۳۲۵

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۴۱ - سوزاندن خیر غلام مختار بدن اسحق ابن اشعث را بعد از کشتن او

 

... به درگه درونم یکی بازدار

برو سوی سالار فرخ تبار

بدو بازگو کای امیر سترگ ...

... به خرماستان در تنی کینه خواه

ندیدم سبک بار گشتم ز راه

بدو پاسخ آورد کشور فروز ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۲۳۲۶

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۵۲ - رزم ابراهیم ابن مالک با عبید الله ابن زیاد

 

... چو این کرد بد خوی مروان نژاد

به در پور مرجانه را بار داد

سپهداری لشگر او را سپرد ...

... کسی مرد پیکار او جز تو نیست

به نیرو تن اوبار او جز تو نیست

همی ترسد از تو دل اندربرش ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۲۳۲۷

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۶۹ - مخاطبه ی امیر مختار غایبانه با ابراهیم اشتر

 

... یکی مرد افتاده از دستبرد

یکی باره گردید با خاک پست

یکی باده خوار از می مرگ مست ...

... به یاد آمدش از شه تشنه کام

ببارید خون از مژه لخت لخت

بنالید زار و بمویید سخت ...

... به گلزار فردوس بنشانمت

صف بار پیغمبر آراسته است

به مینو ترا سوی خود خواسته است ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۲۳۲۸

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱

 

... گفتمش سرسبز بادا نخل اقبال امیر

گفت شاخ مدعا زین است بار آور مرا

الهامی کرمانشاهی
 
۱۲۳۲۹

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در تهنیت عید غدیر گوید

 

... کافت ضرغان غژمان است گویی نیست هست

تا به بستان باد ننگیزد غبار از عدل او

خار جاروب گلستان است گویی نیست هست ...

... چهر او خورشید رخشان است گویی نیست هست

آن درخت بارور باشد که در باغ کرم

بار و برگ او ز احسان است گویی نیست هست

گر حسام الملک نبود مظهر الطاف حق ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۲۳۳۰

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مولود حضرت حجت و تهنیت خلعت حسام السلطنه گوید

 

... پیش ازین هم یک سفر سوی دول فرمود شاه

این سفر را نهضت شاهانه دیگر بار کرد

نیک رفت و نیک باز آمد بدان سرعت که ماه ...

... کایزدش در نصرت دین قاهر کفار کرد

آنکه روز بار جودش خانه ها آباد کرد

آنکه روز جنگ خشمش باره ها هموار کرد

قلزم جوشنده نتواند چو او شد موج زن ...

... فخر الهامی همین بس کاین گهرهای ثمین

در چنین عیدش به مدحت هدیه ی دربار کرد

تا تواند تابش مهر سپهر و فیض ابر ...

... جاودان فرمانروا باد آنکه رای و دست او

کار مهر تابناک و ابر گوهربار کرد

الهامی کرمانشاهی
 
۱۲۳۳۱

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹

 

... عذرخواه همه ی اهل گنه گر شود او

چه کند بار خدا گر نشود عذر پذیر

ای صفات احدیت شده از دست تو فاش ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۲۳۳۲

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در مدح میرزا حسن خان نایب الحکومه گوید

 

... کسب نور از آفتاب خاطر تابان تو

سعد اکبر گویدش من آن مبارک بنده ام

که بروبم با مژه گرد از بر ایوان تو

گویدش ناف غزال چین که من خون می خورم

کز چه عنبر بار باشد کلک تنک افشان تو

ای سپهر عزت و رفعت که جا دارد همی ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۲۳۳۳

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

گر کاینات نامه شود صد هزار بار

وصف کمال دوست یک از صد هزار نیست ...

وفایی مهابادی
 
۱۲۳۳۴

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

به راه دوست کسی سر نهد سبک بار است

اسیر دام محبت مگو گرفتار است ...

... اگر به هیچ نگیرم رواست شاخ نبات

که لعل خسرو شیرین لبان شکر بار است

بکن هر آن چه کنی بر من از جفاکاری ...

وفایی مهابادی
 
۱۲۳۳۵

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

... کشتن عاشق اگر مراد تو باشد

خون وفایی هزار بار حلالت

وفایی مهابادی
 
۱۲۳۳۶

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

... چنین مکن که قیامت به پا شود از قیامت

هزار بار دل مردمان ز داغ تو خون شد

بریخت خون دل خود ندیده دیده به کامت ...

... چنین که شهد و شکر خیزد از بیان و کلامت

شکر که دید گل افشان و گل که دید شکربار

سخن بگوی و بفرما که معجز است و کرامت

اگر حدیث دهانت به شاخ گل بنویسم

درخت گل شکر آرد به بار تا به قیامت

بریز خون من و جان من ز حشر میندیش ...

وفایی مهابادی
 
۱۲۳۳۷

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

... گر دشمنی به دل داشت این دوستی چرا کرد

با هر نگاه و نازم صد بار کشت و خون ریخت

شیرین کجا به فرهاد این جور و این جفا کرد ...

وفایی مهابادی
 
۱۲۳۳۸

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

من توبه ز هر چه شیخ گوید پس ازین

صد بار اگر نماز و گر روزه بود

دورم مفکن ز دلستان بهر خدا ...

وفایی مهابادی
 
۱۲۳۳۹

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

... که میل شربت تریاک کرده مار گزیده

هوا عبیر فشان است و باد غالیه بار است

مگر به طره ی جانان نسیم صبح وزیده ...

وفایی مهابادی
 
۱۲۳۴۰

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » قصاید » شمارهٔ ۲

 

ساربان ای مهربان محمل کش ای چون من هزار

باد قربان غباری از غبار این دیار

این چه خاک است این چه باد است این چه آب است این چه تاب ...

... ساربانا ای ز عکس خاک پای محملت

گشته چشم اشکبار من دمادم مشکبار

محمل است این بر شتر کاید خرامان جان فزا ...

... در حضور پادشاه گل ریاحین بسته صف

چون بگرد سید مختار اصحاب کبار

خواجه ی مرسل امین وحی منزل نور حق ...

... کثرت انعام او پیداست ز انگشتان او

باشد از دریا نشان لطف جود جویبار

تاجش از لولاک تخت از لی مع الله خلعتش ...

... با وجود این چنین شاهی وجود آن چنان

کی مرا باشد غم از بار گناه بی شمار

با نگاه نرگس از شوخی که در سر داشتی ...

... سنبل از لافی که با گیسوی پر چینش زدی

تار او شد کار و بار او سراسر تا رومار

پرتوی از نور رخسارش چو پر عالم بتافت ...

... ای پناه آل آدم قبله ی روحانیان

ای امید انس و جان خیر الوری فخر الکبار

قامت و ابروی تو روشن گر نون و قلم ...

... ای گل گلزار طه سرو بستان رسول

ای مه برج هدایت سید والا تبار

سر بیرون آر از کفن تا باز بینم روی تو ...

... از چه در خاکی چنین بی کس تو ای خاکم به سر

تو مگر گنجی که در خاکی چنین بی اعتبار

تا چه شد آن گفتگو و آن مهربانی های تو ...

وفایی مهابادی
 
 
۱
۶۱۵
۶۱۶
۶۱۷
۶۱۸
۶۱۹
۶۵۵