گنجور

 
وفایی مهابادی

من توبه ز هر چه شیخ گوید پس ازین

صد بار اگر نماز و گر روزه بود

دورم مفکن ز دلستان بهر خدا

از بحر مگو که آب در کوزه بود

گر جان بدهم ز روی دلبر نظری

این بس که مرا ز دور دریوزه بود

ترسا بچه انجیل به من درس دهد

سودای زیارت که به جلعوزه بود

تنها نه «وفایی» به پری دلداده است

کز هر طرفش هزار دل سوزه بود

در مذهب خود قلندران می گویند

صد پای بس است اگر یک موزه بود