سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۹۷ - در بیان آنکه چون بهاءالحق و الدین قدس اللّه سره از قوم بلخ و محمد خوارزمشاه رنجید از حق تعالی خطاب آمد که از این ولایت بیرون رو که من ایشان را هلاک خواهم کردن. سبب خرابی آن ولایت و هلاک آن قوم از آن شد. همچنین هر قومی را حق تعالی هلاک نکرد تا پیغمبر آن زمان از ایشان نرنجید که تا دل اهل دلی نامد بدرد هیچ قومی را خدا رسوا نکرد. و در تقریر آمدن مولانا بهاء الدین ولد بقونیه و مرید شدن سلطان علاء الدین و کرامتهایش بعین دیدن و عشقبازیهایش بحضرت بهاءالدین ولد قدسنا اللّه بسره وبعد از نقلش هفت روز تعزیه داشتن و عرس دادن و سارناشدن او و تمامت اهل قونیه را مالها بخشش کردن.
... بشنیدند جمله مردم شهر
که رسید از سفر یگانۀ دهر
همچو گوهر عزیز و نایاب است ...
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۱۱ - در بیان آنکه اولیاء اسرار حقاند و هر که به سرّ خدای عشق بازی کند با خدای کرده باشد، به کسی دیگر نکرده باشد. پس از این روی حق تعالی عشقبازی به خود میکند همچنانکه به مصطفی علیهالسّلام میفرماید که «لولاک لما خلقت الافلاک» اگر تو نمیبودی آسمان و زمین را نمیآفریدم یعنی برای آن آفریدم که «تا من که خدایم پیدا شوم» چنانکه میفرماید «کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف» گنجی بودم پنهان خواستم که پیدا شوم. هرکه زیرک است و عاقل داند که این هر دو سخن یکی است
... راه مردان ورای نیک و بد است
بی قدمشان سفر ز خود به خود است
همچو بحر محیط بی حدند ...
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۱۸ - در بیان آنکه طلب دو است و راه نیز دو، سید برهانالدین محقق را رضیاللّه عنه پرسیدند که «راه را پایان هست یا نی؟» فرمود که «راه را پایان هست اما منزل را پایان نیست زیرا سیر دو است یکی تا خدا و یکی در خدا؛ آنکه تا خداست پایان دارد زیرا گذر از هستی است و از دنیا و از خود اینهمه را آخر است و پایان اما چون به حق رسیدی بعد از آن سیر در علم و اسرار معرفت خداست و آن را پایان نیست.»
... می توان از خودی گذر کردن
زین جهان فنا سفر کردن
لیک از آن منزلی که دار بقاست ...
... بی نشان است ره که در دریاست
بعد وصلت سفر دگرگون است
سیر واصل نهان و بی چون است ...
... سیر فی الله شد کنونش خو
سفر واصلان چنین می دان
نشنیدی که کل یوم شان ...
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۵۵ - در بیان آنکه اصل در آدمی خلق است صورت را اعتبار نیست. زیرا که روز قیامت هرکس بلخق خود خواهد حشر شدن. اگر بصفت سگ باشد بصورت سگ حشر شود. دلیل بر آنکه التفات بر صورت نیست، حق تعالی سگ اصحاب کهف را از سلک اولیا خواند که ورابعهم کلبهم، چون در او خلق مردان بود صورتش رااعتبار ننهاد که ان اللّه لاینطر الی صورکم و لا الی اعمالکم و لکن ینظر الی قلوبکم و نیاتکم.
... ورنه ترکش ز دل اگر نکنی
در جهان بقا سفر نکنی
از درون کن سفر نه از بیرون
کز درون است راه در بیچون ...
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۶۳ - در تفسیر و هو معکم اینما کنتم و نحن اقرب الیه من حبل الورید و فی انفسکم افلا تبصرون و من عرف نفسه فقد عرف ربه و قلوب العارفین خزائن اللّه.
... گنج در خانه یافت شد دلشاد
گرچه بیفایده بد آن سفرش
ظاهرا لیک نیک بین اثرش ...
... یافت در عین شر هزاران خیر
گر نکردی ز شهر خویش سفر
کی شنیدی ز گنج خویش خبر
رنجها در سفر اگرچه کشید
عاقبت بین که چون بکام رسید ...
... تا نیامد برون نبرد آن بهر
زان سفر گنج یافت در خانه
گشت فارغ ز خویش و بیگانه ...
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
... گل که در ملک چمن مملکت خوبی داشت
شد ز روی تو خجل بر سر عزم سفر است
روی خوب تو منجم به جماعت نبود ...
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
... هر یک به جست و جویی میلی کند به سویی
جانم ز منزل تو عزم سفر ندارد
وصفت چنان که باید دایم همام گوید ...
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
جان را به جای زلفت جای دگر نباشد
زین منزل خوش او را عزم سفر نباشد
جانا دلم ربودی گویی خبر ندارم ...
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱
... برو که راحت جان است رنج راه دراز
بود حرام سفر بر مسافری که رود
به عزم یار و خبر دارد از نشیب و فراز ...
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴
... ما را برای وصل تو باید به کار دل
رغبت نمی کند به سفر دل ز کوی دوست
هرگز فراق جان نکند اختیار دل ...
همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۲۹
چه گویم و چه نویسم که زین سفر چه کشیدم
ز روزگار پیاپی بدیدم آنچه بدیدم
همام تبریزی » مثنویات » شمارهٔ ۲ - در نعت سیدالمرسلین (ص)
... که قدم در پی نظر دارد
هرکه بی همرهی رود به سفر
یابد اندر سفر عذاب سقر
تا نباشد تو را رفیق شفیق ...
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
... عاشقی گفت چه می خواهی از آن بیچاره
او خود آهنگ سفر کرده بود اکنون را
عاقلان این سخن آخر نشنودند هنوز ...
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
... نتوان برد هوای تو برون از سر ما
هر که گوید به سفر رفت نزاری هیهات
گو نزاری به سفر سر نبرد از در ما
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
قیامت است سفر کردن از دیار حبیب
مرا همیشه قضا را قیامت است نصیب ...
... جدا شود به لحد بند بندم از ترکیب
به اختیار نزاری سفر نکرد آری
ستم غریب نباشد ز روزگار غریب
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲
... به عشق عشق و خرد را ز یک دگر بشناخت
سفر به عشق توان کرد مرد عاشق را
خرد به کار نیاید چو این قدر بشناخت ...
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹
... به این تحمل و طاقت نزاریا که تو داری
سفر مکن دگر ار زنده وارسی به دیارت