گنجور

 
۱۲۰۳

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۱۵ - در بیان آن که پاکی باطن را آبَش شیخ است. لابد که ناپاک از آب پاک شود. حرفت‌ها و صنعت‌ها که کمترین چیزهاست بی استادی و معلّمی حاصل نمی‌شود، شناخت خدای تعالی که مشکل‌ترین و عزیزترین کارهاست و بالای آن چیزی نیست از خود کی می‌توان بدان رسیدن؟ حق تعالی برای آن کار نیز معلمان پیدا کرد و آن انبیاء و اولیاء‌اند علیهم‌السّلام بی حضرت ایشان آن کار به کس میسّر نشود. آنکه بی استاد دانست نادر است و بر نادر حکم نیست و هم آن نادر برای آن است که خلق دیگر از او بیاموزند و چون آموختند و به مراد رسیدند، چه از غیب و چه از استاد. باز نباید گفتن به مرید واصل که از آن شیخ که تو یافتی من نیز بروم و از او طلب دارم از تو قبول نمی‌کنم. همچنان که نشاید گفتن که من از پیغمبر و یا از شیخ نمی‌ستانم بروم از آنجا بطلبم که ایشان یافتند. از این اندیشه آدمی کافر شود زیرا این همان است، مثالش چنان باشد که شخصی چراغی افروخته باشد دیگری هم که طالب چراغ باشد گوید که من از این چراغ نمی‌افروزم چراغ خود را بروم از آنجا بیفروزم که تو افروخته‌ای، این سخن نه موجب مضحکه باشد؟

 

... همچنان زان مرید بار دگر

کرد از خود سوی خدای سفر

صد هزاران چنین ز یکدیگر ...

سلطان ولد
 
۱۲۰۵

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۲۳ - در بیان آن که آدمی اوست که ممیز باشد تا تواند فرق کردن میان حق و باطل و دروغ و راست و قلب و نقد. از این رو می‌فرماید پیغامبر علیه السلام که اَلمُؤْمِنُ کَیِّسٌ ممیزٌ. در هر که تمیز باشد به نقش ظاهر فریفته نشود همچنانکه صراف به نقش درم و سکهٔ آن فریفته نمی‌شود، مردان حق صرافان‌اند نقد را از قلب و حق را از باطل میدانند و جدا می‌کنند و در تقریر آنکه مدح اولیاء میکردم شیطان از سر رهزنی که خلق اوست گفت از مدح دیگران تو را چه فایده و خواست که مرا از آن طاعت باز دارد. همچنانکه به شخصی که دایم یا رب میگفتی گفت چند یا رب میگوئی، چون تو را لبیکی جواب نمیرسد بدین طریق آن رهرو را از راه برد تا سال‌ها از ذکر و طاعت بماند. بعد مدت‌ها از حق تعالی بوی خطاب رسید که ترک یا رب گفتن چرا کردی. گفت از آن که لبیک جواب نمیرسید. حق تعالی فرمود که آن یا رب گفتن تو عین لبیک گفتن من است، آخر من تو را بر آن میدارم که یا رب میگوئی و اگر چنین نیست دیگران چرا نمیگویند. پس به خود آمد و دانست که آن منع مکر شیطان است. باز بر سر رشته افتاد و به یا رب گفتن مشغول شد

 

... بی نشان است آن ره بیچون

کی کند عزم آن سفر هر دون

راهشان عاشقی است بی شب و روز ...

سلطان ولد
 
۱۲۰۷

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۵۷ - در بیان آنکه بعد از وصول به حق که آن منزلست و نهایت کار خواص است، اخص خواص را در عین حق سیری دیگر است که آن سیر در منزل است. سیر راه نهایت دارد. اما سیر منزل را نهایت نیست. زیرا سیر راه از خود گذشتن است و خودی آدمی را آخری هست اما سیر منزل را که در خداست و عالم حق و وصال، آن را آخری نیست و در تقریر آنکه اهل جسم از اولیای راستین اسرار حق و شرح وصال و مستی عشق را میشنوند. و چون بدان مقام نرسیده‌اند مستی شهوات را که حجاب حقیقی خود آن است مستی حق و وصال می‌پندارند و دعوی نبوت و ولایت می‌کنند. و ایشان خود بدترین خلق‌اند. چنانچه مگسی دریا و کشتی و کشتی‌بان شنیده بود، ناگاه کمیز خری دید، بر سرش کاه برگی جست و بر سر آن کاه برگ نشست و سو بسو میرفت و از کوتاه‌نظری و قصور همت میگفت که اینک دریا و کشتی و من کشتی‌بان، احوال این گمراهان که خود را واصل می‌پندارند همچنان است

 

... سیر الی الله از خودی است گذر

چون گذشتی دگر نماند سفر

سیر فی الله در خدا باشد ...

سلطان ولد
 
۱۲۰۸

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۶۳ - در تفسیر و هو معکم اینما کنتم و نحن اقرب الیه من حبل الورید و فی انفسکم افلا تبصرون و من عرف نفسه فقد عرف ربه و قلوب العارفین خزائن اللّه.

 

... گنج در خانه یافت شد دلشاد

گرچه بیفایده بد آن سفرش

ظاهرا لیک نیک بین اثرش ...

... یافت در عین شر هزاران خیر

گر نکردی ز شهر خویش سفر

کی شنیدی ز گنج خویش خبر

رنجها در سفر اگرچه کشید

عاقبت بین که چون بکام رسید ...

... تا نیامد برون نبرد آن بهر

زان سفر گنج یافت در خانه

گشت فارغ ز خویش و بیگانه ...

سلطان ولد
 
۱۲۰۹

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

... گل که در ملک چمن مملکت خوبی داشت

شد ز روی تو خجل بر سر عزم سفر است

روی خوب تو منجم به جماعت نبود ...

همام تبریزی
 
۱۲۱۰

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

... هر یک به جست و جویی میلی کند به سویی

جانم ز منزل تو عزم سفر ندارد

وصفت چنان که باید دایم همام گوید ...

همام تبریزی
 
۱۲۱۱

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

جان را به جای زلفت جای دگر نباشد

زین منزل خوش او را عزم سفر نباشد

جانا دلم ربودی گویی خبر ندارم ...

همام تبریزی
 
۱۲۱۲

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

... برو که راحت جان است رنج راه دراز

بود حرام سفر بر مسافری که رود

به عزم یار و خبر دارد از نشیب و فراز ...

همام تبریزی
 
۱۲۱۳

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

... ما را برای وصل تو باید به کار دل

رغبت نمی کند به سفر دل ز کوی دوست

هرگز فراق جان نکند اختیار دل ...

همام تبریزی
 
۱۲۱۴

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۲۹

 

چه گویم و چه نویسم که زین سفر چه کشیدم

ز روزگار پیاپی بدیدم آنچه بدیدم

همام تبریزی
 
۱۲۱۵

همام تبریزی » مثنویات » شمارهٔ ۲ - در نعت سیدالمرسلین (ص)

 

... که قدم در پی نظر دارد

هرکه بی همرهی رود به سفر

یابد اندر سفر عذاب سقر

تا نباشد تو را رفیق شفیق ...

همام تبریزی
 
۱۲۱۶

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

... عاشقی گفت چه می خواهی از آن بیچاره

او خود آهنگ سفر کرده بود اکنون را

عاقلان این سخن آخر نشنودند هنوز ...

حکیم نزاری
 
۱۲۱۷

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

... نتوان برد هوای تو برون از سر ما

هر که گوید به سفر رفت نزاری هیهات

گو نزاری به سفر سر نبرد از در ما

حکیم نزاری
 
۱۲۱۸

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

قیامت است سفر کردن از دیار حبیب

مرا همیشه قضا را قیامت است نصیب ...

... جدا شود به لحد بند بندم از ترکیب

به اختیار نزاری سفر نکرد آری

ستم غریب نباشد ز روزگار غریب

حکیم نزاری
 
۱۲۱۹

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

... به عشق عشق و خرد را ز یک دگر بشناخت

سفر به عشق توان کرد مرد عاشق را

خرد به کار نیاید چو این قدر بشناخت ...

حکیم نزاری
 
۱۲۲۰

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

... به این تحمل و طاقت نزاریا که تو داری

سفر مکن دگر ار زنده وارسی به دیارت

حکیم نزاری
 
 
۱
۵۹
۶۰
۶۱
۶۲
۶۳
۱۸۱