گنجور

 
همام تبریزی

ما می‌رویم داده تو را یادگار دل

نازک بود حکایت دل زینهار دل

خوش دار هفته‌ای دل ما را که سال‌ها

پرورده است مهر تو را در کنار دل

ترسم که در حساب نیارد دل مرا

ای مهربان هر سر مویت هزار دل

آهسته گر کند گذری بر سرت نسیم

گردد ز زلف بر سر پایت نثار دل

زینجا که میروم دل خود را کجا برم

ما را برای وصل تو باید به کار دل

رغبت نمی‌کند به سفر دل ز کوی دوست

هرگز فراق جان نکند اختیار دل

در هیچ منزلی دل ما را قرار نیست

در زلف بی‌قرار تو گیرد قرار دل

ما زحمت تن از سر کوی تو می‌بریم

تا از گرانیش نشود شرمسار دل

روزی که زیر خاک شود این تن همام

باشد هنوز در هوس روی یار دل