گنجور

 
۱۲۱۶۱

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل دوم - مدیحه‌سرایی‌ها » شمارهٔ ۲۰ - در دریای سرمدی

 

... زیرا که اوست لایق محراب و منبرا

بالانشین بارگه کبریا علی ست

مقصد ز آفرینش ارض و سما علی ست ...

... می زد مدام شانه به موی چو عنبرش

صد بار گفت لحمک لحمی پیمبرش

و اینک به خاک بین تن صد چاک و بی سرش ...

... حیدر کند ز غصه گریبان صبر چاک

یکباره سرنگون شود این چرخ اخضرا

خاموش ترکیا که از این نظم غم فزا ...

ترکی شیرازی
 
۱۲۱۶۲

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۸ - هلال ماه ماتم

 

باز بر طرف چمن یا رب چه شد کآبر بهار

بر خلاف رسم و عادت گشته اینسان ژاله بار

گل به صد حسرت گریبان صبوری کرد چاک ...

... نسترن افکنده گویا چادر ماتم به سر

نارون آورده گویا میوه حسرت ببار

بلبلان گویا عزادارند بر طرف چمن ...

... گیسویی از خون بشد رنگین که جبریل امین

شست وشو می کرد ز آب سلسبیل از وی غبار

از چه یارب آسمان از هم نپاشید آن زمان ...

... ترکیا در ماتم شاه شهیدان روز و شب

دست غم بر سر زن و خون دل از مژگان ببار

ترکی شیرازی
 
۱۲۱۶۳

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۱۵ - در اشک

 

... در بوستان به سرو گر افتد نگاه من

از دیده اشک بارم چون ابر نوبهار

هرگه که یاد واقعه کربلا کنم ...

... یاد آورم ز غربت و مظلومی حسین

سیلاب خون روان کنم از چشم اشکبار

آه از دمی که نوبت قربان شدن رسید ...

... او را به پیش خواند و چون جان در برش کشید

زد بوسه بر لبش به دو چشمان اشکبار

گفت از هزار سال کنم زندگی چه سود ...

... بسترد محاسن خود خونش از جبین

وز سیل اشک شست ز رخساره اش غبار

پس برگرفت آن تن صد چاک را ز خاک ...

... اهل حرم تمام شدند از حرم برون

شد دیده شان ز اشک به مانند جویبار

از ناله و فغان زنان بر در خیام ...

... به اله که اشک قابل این شاهزاده نیست

ترکی به جای اشک بیا خون زدیده بار

ترکی شیرازی
 
۱۲۱۶۴

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۱۷ - قاسم گلگون عذار

 

... یاد چو آید مرا واقعه کربلا

دل شودم غرق خون دیده شود اشکبار

آه از آن دم که شد عازم میدان جنگ ...

... قلب سپه را درید یکسره کرباس وار

این بلا تیر بار دست قضا تیغ زن

یک تن و وآنگاه طفل خیل عدو صد هزار ...

... پیکرش از صدر زین گشت چو غلطان به خاک

ناله ز دل بر کشید کی عم والا تبار

تا رمقم بر تن است جان عمو کن شتاب ...

... پاک ز شفقت نمود خون رخش ز آستین

شست ز سیل سرشک از سر و مویش غبار

بر رخ سلطان دین دیده گشود و به بست ...

ترکی شیرازی
 
۱۲۱۶۵

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۲۷ - باغ کربلا

 

... در آخر دست بی رحمی گشودند

چگویم تیر بارانش نمودند

به مقتل از قفایش سر بریدند ...

... تنش افکنده اند آن تیره روزان

شما نوشید آب از جویباران

حسین آتش به جان با جمع یاران ...

... شما درسایه سرو آرمیده

قد زینب ز بار غم خمیده

شما در دامن گلشن فرحناک ...

ترکی شیرازی
 
۱۲۱۶۶

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۴۳ - زانوی غم

 

... به دشت کربلا در خیمه گاهش ریختند آتش

ز آتش بازی آن دشت آتش بار می نالم

پناه عالمی در کربلا شد بی کس و تنها ...

ترکی شیرازی
 
۱۲۱۶۷

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۹۷ - نظم جگر سوز

 

... من طفلم و اندوه فراق تو گران است

از بار غم هجرتو خم شد کمر من

ای کاش برون نامده بودم ز مدینه ...

ترکی شیرازی
 
۱۲۱۶۸

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۹۸ - شعلهٔ سخن

 

... زکربلای تو بویی گرم رسد به مشام

هزار بار بود به زنافه ختنم

از آن زمان که ز آغوش تو جدا گشتم ...

ترکی شیرازی
 
۱۲۱۶۹

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۱۰۶ - ارض کربلا

 

... مدفون به تربت تو بود گوشوار عرش

برتر هزار بار ز عرش علاستی

ای خاک از آنکه مدفن سبط پیمبری ...

ترکی شیرازی
 
۱۲۱۷۰

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل چهارم - ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۱ - شانزده بند عاشورایی

 

... یا رب عزای کیستدر این مه که روز و شب

پشت فلک ز بار مصیبت بود خما

یا رب عزای کیست در این مه که انبیا ...

... روحش روان ز قالب تن شد سوی بهشت

با صد شتاب جانب جد کبار شد

جز خون گلوی تشنه آن طفل تر نشد ...

... روپوش از رخم بربودند کوفیان

گرد و غبار ره شده روپوشم ای پدر

می گفت راز دل به پدر دختر حسین ...

... ای سبط سید عرب ابطحی لقب

پس با دل شکسته و با چشم اشکبار

رو در مدینه کرد که ای جد تا جدار ...

... خشکیده از ستیزه قوم دغا ببین

آن سر که شست مادرم از گیسویش غبار

پرگرد و خاک و خون به سر نیزه ها ببین ...

... در خاک و خون طپیدن این کشته ها ببین

با چشم اشکبار زمانی ز هوش شد

دستی ز غم به سر زد و لختی خموش شد ...

... وانگه پس از سه روز در آن دشت پربلا

بستند بار سوی مدینه ز کربلا

چون کاروان شام به یثرب گشود بار

اندوه و رنجشان یکی ار بود شد هزار

یک کاروان زن همه معجر به سر سیاه

یک مشت کودکان همه گیسو پر از غبار

تا در مدینه مژده آن کاروان بشیر ...

... روسوی کاروان زن و مرد از چهارسو

کردند پا برهنه و با چشم اشکبار

خلقی به جستجوی عزیزان نوسفر ...

ترکی شیرازی
 
۱۲۱۷۱

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها » شمارهٔ ۱ - شرح حال

 

... نه حبیبی تا که از آب وفا

از دل غمدیده ام شوید غبار

یک نفر از آشنایان قدیم ...

... شکر ایزد را که با حال تباه

نیستم از منت کس زیر بار

راست گویم غمزدایی در جهان ...

... نه کمالی تا به امداد کمال

در میان خلق یابم اعتبار

نه مرا حسنی که عاشق پیشه گان ...

... مولدم شیراز و هندم مسکن است

بی کس و محروم از خویش و تبار

ای دریغا شغل من صورتگری ست ...

... از امیران نقد گیرم مشت مشت

وز وزیران جنس یابم بار بار

شکرالله نیستم مداح کس ...

... مدح مردم سر بسر باشد دروغ

در دروغ هرگز نباشد اعتبار

روبهی را گفت باید شیر نر ...

... بد گلی را گفت باید یوسفی

ابلهی را سرور و صدر کبار

از برای مال دنیای دنی ...

ترکی شیرازی
 
۱۲۱۷۲

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها » شمارهٔ ۴ - فضل خداوندی

 

... تو خود مشغول افعال نمازی

دلت در فکر کار و بار دنیاست

زبان مشغول ذکر حمد و سوره است ...

ترکی شیرازی
 
۱۲۱۷۳

صامت بروجردی » افتتاح ریاض الشهاده (دیوان صامت) » شمارهٔ ۱ - بحر طویل

 

... بند دوم

بشنو ای مرد خدا طالب اسرار هدی یک دمی از قول رسول دو سرا عایده و فایده و خاصیت قصه اصحاب کسا تا که شوی طالب و راغب به شناسایی این پنج تن پاک بسایی ز ره دوستی جمله سر فخر و مباهات بە افلاک چنین گفت پیغمبر به علی مظهر داور به خدایی که مرا ساخته مبعوث به حق بر همه خلق سراسر به نبوت و رسالت که به هر منزل و هر مجلس و هر محفل از روی زمین جمع شود شیعه ما از پی بشنیدن این طرفه خبر رحمت حق بر همه نازل شود و خیل ملایک به طواف همه آیند ز اطراف و ز یزدان طلب مغفرت از بهر یکایک بنمایند و بە هر همی و غمی هر که گرفتار بود دفع شود این غم وی  هر که نماید طلب حاجت خود را ز خداوند برآرد ز کرم حاجت او قاضی حاجات و از این مژده امیر بشر و شیر خدا شوهر زهرای مطهر به تبسم لب شیرین چو گل سرخ ز هم باز و بفرمود پی شکر جبین را به زمین سود و قسم خورد به ذات احدیت که چو ما شیعه ما رسته شد از لطف و سعادت همه را یار شد از بخشش دادار خوشا حال کسانی که پس از ما ز شبستان عدم جانب اقلیم وجود آمده کنجی به فراغت بگزینند و پی ذکر چنین قصه شیرین مبارک بنشینند و گل از گلشن اوصاف و ثنای نبی و آل نکو فال بلند افسر و اقبال بچینند و برآرند ز بهر طلب مغفرت زمره احباب خود از معشر اسلام ز بگذشته و آینده به نزد احد فرد ز اخلاص زن و مرد همه دست دعا را

بند سوم

گفت ام الخیره فاطمه طاهره زاکیه مرضیه صدیقه کبری که یکی روز شه تخت لعمرک مه اورنگ فترضی خور گردون نبوت گهر بحر جلالت که بود در یتیم صدف طایفه عبدمناف احمد یثرب وطن مکه مقام از در حجره رخ زیبای دلارای نکوساخت پدیدار و ز هم باز بفرمود لب لعل گهربار که ای فاطمه دختر نیک اختر من گشته مرا ضعف هویدا به بدن گفتمش ای باب پناه تو خدا باد ز ضعف و پدرم باز بفرمود که بر خیز و کسایی که یمانی است بیاور ز برای من و او را ز سر مهر بپوشان به تنم فاطمه بنمود کسا را ببر باب مهیا و بپوشید بدان پیکر زیبا و چو خورشید نهان گشت سراپا به سحاب و چو مه چارده پنهان به حجاب و ز رخش کرده تلألو به فلک نور تو گفتی که مگر بدر تمام است و رخ مهر فروزان متواری به غمام است پس آنگاه عیان شد ز در حجره شه سبز قبا سرور ارباب وفا قبله اصحاب دعا کعبه دین راهبر و ملک یقین آن که بود نام گرامیش حسن کرد سلامی ز ادب در بر مادر به جوابش دو لب فاطمه چون غنچه بشکفته ز هم واشد و گویا شد و بسرود که ای نور دو چشم و ثمر قلب من از من به تو هم باد سلام آنگهی از مادر خود باز بپرسید حسن گفت که این بوی خوش از چیست در این حجره مگر کیست خود این رایحه طیبه گویا بود از جد گرامم به حسن گفت دگر فاطمه کای روشنی دیده بود جد تو در زیر کسا ایمن و خوابیده و آورد حسن روی بدان سوی و بر جد نکو کرد سلامی و طلب کرد به داخل شدن زیر کسا رخصتی از جد گرامی و پس از اذن ز پیغمبر نامی ز شعف شد بکسا داخل و بر قرب نبی واصل و گردید دو کوکب به یکی برج قرین و دو مه از یک قلک قدر نمودار شد و گشت دو روح از بدنی فرد نمایان و دو جان شد به تنی ظاهر و الحق که دویی رفت و یکی آمد و زین بعد ز انصاف به چشمی که بصیر است و از این نکته خبیر است و بود احولی از دیده وی دور و به جز یک نتوان خواند دو تا را

بند چهارم ...

... بند ششم

کرد خلاق فلک چون گهر آویزه گوش ملک از عرش که ای خیل ملایک هه الیوم بدانید که من خلق نکردم همه نه فلک و هفت زمین مهر و مه و کل حجابات و مقامات و صحاری و براری و مجاری و قفار و ز تلال و ز بحار و همه کشتی و ز انهار و ز اشجار و ز مالایری و مایری و جزیی و کلی و ز غیبی و شهودی و ز مکنونی و معلومی و موجودی و محسوسی و خلق عرض و جوهر و انسان و ز حیوان و جمادات و نباتات تمامی مگر از دوستی و مهر همین پنج تن پاک معلای مزکای نکوخصلت خوش طینت مطبوع پسندیده که در زیر همین طرفە کسا رفته و خوابیده پس آنگه ملک سدره نشین حضرت جبریل امین سود جبین در بر خلاق مبین گفت که در زیر کسا بار خدایا چه کسانند بفرمود خداوند ودود از پی ارشاد که هستند همین پنج نفر پاک گهر نیر افلاک جلالت شرف بیت نبوت صدف در رسالت مه اقلیم حیا آل عبا فاطمه است و پدر و شوهر و سبطین امامین ثمانین شهیدین سعید بن حسین و حسن آنگاه ز داور طلبید اذن و روان شد به زمین روح الامین نزد رسول قرشی داد سلامی ز خداوند جلیل و چو یکی عبد ذلیل از شه امی ز پی رخصت داخل شدن زیر کسا خواسته دستور و فرحناک شد آن هم به کسا داخل و بر قرب رسول عرب و سادسی خمسه پاکیزه منش واضل و شد آیه تطهیر به شان نبی و عترت پاکیزه او نازل و بردند بپا زین نعم نامتناهی ز صفا قاعده حمد و ثنا را

بند هفتم

ای سپهر از تو از گردش وارونه تو داد ندانم برم از دست تو باد به پیش که شد از کجرویت کاخ حیات تن این پن تن غمزده را رخنه به بنیاد و همین عترت امجاد ز بیداد و ستمکاری امت که شکنند نخستین ز نبی حرمت و در مکه چو شد حکم ز یزدان بوی اندر پی اظهار رسالت که کند دعوت کفار عرب راز غوایت به هدایت برساند که رهاند همه جهال تبه کار ز ره گمشده را سر بسر از ذلت و از نار جهنم بکشاند بسوی جنت انکار نمودند ز بی باکی و گستاخی و بی دینی و نادانی و عدوان و فشاندند ز هر بام و دری بر سر مهر افسرش آن طایفه خاکستر و پیشانی نورانی او را که به نور ازلی بود منور بشکستند وز سنک ستم آزرده نمودند و را گوهر دندان و همان پای شریف که شرف یافت از او در شب معراج و همان مقدم میمون که ورم کرد پی طاعت یکتا شده آلود به خون از اثر خار مغیلان ز جفای زن بدشکل ستم پیشه مکاره ملعونه بی شرم و حیا بو برای اوب زشت خصال آنکه به حمال حطب گشت ملقب ز خداوند و ببستند بوی تهمت مجنونی و کذابی و سحر و بنهادند ردایش به گلو با همه قدرت و آن شوکت و عزت که خداوند به وی داد بیفشرد به هر مرحله آن رحمت باری قدم صبر و لب خویش به نفرین نگشود و به کسی شکوه این محنت و آزار ز رافت ننمود و به شکم بست همیسنگ قناعت ز پی جوع به درگاه خدا داشت شب و روز به غمخواری امت همگی دست دعا تا ز جهان رفت سوی ملک جنان برد بسر شیوه تسلیم و رضا را

بند هشتم

ماند یک دختر نیک اختر روشن گهر از بعد پیمبر به جهان زار ز درد و غم عظمای پدر در الم ماتم و او را بصر از خون جگر آمده گلگون کفن ختم رسل بود تر از غسل که آتش به در خانه اش افروخته گشت و دلش از محنت این جرات و این ظلم و جفاسوخته گردید وبه پهلوش رسید از لگد و ضرب در زحمت و آسیب که شد محسن ششماهه او سقط و به پیش نظر شوهرش آن شاه که می بود یدالله ز سیلی شده نیلی رخ آن بی کس مظلومه معصومه صدیقه محزونه افسرده غمدیده و تا بود مکانش به جهان روز و شبان گریه کنان اشک فشان بود ز هجران پدر زار چو مرغی که ز گلشن به قفس گشته گرفتار کشیدی ز درون آه شرر بارو شد از گوشه بیت الحزنش ناله چو یعقوب سوی گنبد دوار چو شب در نظرش روز جهان تار شد از کثرت فریاد و فغانش جگر اهل مدینه همگی خون و زن و مرد به تنگ آمده از ناله آن مرغ شب آهنگ و نمی کرد اثر بر دل آنان که نمودند زوی غصب فدک دست وی از زحمت دستاس به دنیای دنی بود به خون غرقه و مجروح ز بعد از پدر خود دو مه و نیم در این وادی غمناک دلی داشت ز غم چاک و همی ریختی از دوری روی شه لولاک به همراه حسین و حسن خویش به سر خاک و زدی شعله ز آه جگر سوخته در خرمن افلاک و کسی در برخ وی ز تسلی نگشود و نظریسوی جنابش به محبت ننمود و به هوای رخ زیبای پدر عاقبت الامر از این غمکده زندان به سوی خلد خرامیده به زخم دل احباب تمامی نیک غصه بپاشید و وصیت به علی کرد که شب دفن کند پیکر او را که نیایند پی دفن و نمازش برو ای چرخ جفاپیشه که اف بر تو و تا چند پسندی به رسول عرب و عترت و والاد وی از سنگدلی این همه جور و جفا را

بند نهم ...

... بند دهم

بعد آن پادشاه ممتحن از کینه وری بست کمر تنگ سپهر از پی آزار حسن انجمنی ساخت ز اصحاب پی بیعت آن زبده اخبار و ز بدعهدی آن طایفه سست وفا رفت به غارت همه اموال وی و کرد به همراه معاویه ملعون دغا صلح و به ناچار کشید از ستم دهر به جایی به جهان کار که بنهاد قدم زاده سفیان ستمکار معاویه فاسق به سر منبر و در جای پیمبر بزد از روی جسارت به جفا تکیه و بگشود لب خویش به دشنام و به هر جا که توانست دوانید به گیتی فرس ظلم به کرات حسن را ز ستم زهر خورانید و برافروخت ز طغیان به همه کون و مکان رایت فرعونی و از کبر فرو کوفت همی کوس برای لمن الملکی و احباب علی را همه بنمود ذلیل و ز جهان ساخت بر انداخته آیین تشیع به طریقی که ز دین نبی اسم علی در همه آفاق نبد نام و نشانی و برانگیخت پی قتل حسن جعده بی شرم و حیا را که زند رونق اسلام در ایام بهم عاقبت اسماء ستم پیشه ز سم کرد پر از خون جگرپاک جگرگوشه زهرای مطهر ز گلوی حسن ممتحن از زهر فرو ریخت به طشت از ره بیدادگری لخت جگر سوخت دل جن و بشر روز جهان ساخت چو شب تیره و یکباره برافتاد ز عالم اثر از اسم مسلمانی و بگرفت جهان بار دگر رسم جهالت ز سر و کرد خموش از ره تذویر و به تدبیر ز آفاق به شیادی و مکاری و زراقی و الطاف حیا شمع هدا را

بند یازدهم

دید چون خامس اصحاب کسا قدوه اولاد رسول دوسرا سرور و سرخیل تمام شهدا خسرو مظلوم جگرتشنه حسین کفر جهانگیر شده کرد علم قد رسا همره هفتاد و دو تن یاور و انصار و احباء و جوانان و برادر همه بگرفته بە کف سر زن و فرزند به همراه روان شد ز وطن در سفر از یثرب و بطحا به سوی وادی پرخوف و خطر معدن اندوه و غم و درد و بلا کرببلا کوفت در آن بادیه با شور حسینی ز نوا شاه حجازی به عراق از پی ارشاد مخالف همه طبل ابدی از پی اثبات وجود احدی کرد اساس صمدی کوکبه لم یلدی رایت کفوا احدی سخت در آن ناحیه برپا و به گلبانگ بلند از در انکار علیرغم شیاطین ستمکار فرو ریخت به هم قایمه شرک و هواپویی کفار و ثناگوی صنم جوی سیه نامه بدبخت پی دعوی ثارالهی خویش بشست از سر و جان و بدن و مال همه دست و به شادی نظر از غیر خدا بست و بی رویت دیدار جمال ازلی دیده حق بین نگشود از سر تحقیق بدان پایه رسیدش ز وفا کار که بعد از همەی یاور و انصار فدا کرد چو عباس وفادار و علمدار رشیدی و به مانند علی اکبر و اصغر پسری را که ندیده است و نبیند به جهان چشم فلک دیده انسان و ملک تا به صف حشر چنان تازه جوانی و چنین کودک شش ماهه بی شیر به عالم پسری در فلک منزلت و مرتبه رخشان قمری هر دو گل گلشن باغ نبوی هر دو نهال چمن مرتضوی کوکب رخشان سپهر علوی همچو خلیل از سر تسلیم و رضا کرد فدا جان و سر هر دو به درگاه خدا راند به جایی فرس شوق به امید لقای پدر و جد و برادر که بزد همچو علی دست یلی را به سوی قبضه شمشیر کشید آه جهانگیر که ای تیغ ز بس جای نمودی به غلاف و ننمودی ز پی سرکشی اهل خلاف از دل و جان رو به مصاف این همه طغیان به میان آمد و دین رفت به یک بار ز دست و ز درنگ تو گرفت آینەی شرع نبی زنگ ایا تیغ دودم نه قدمی جانب میدان جهاد از پی تخریب اساس هوس اهل ستم تا که ز نو تازه کنی رسم عبودیت حق دهر پرآوازه نمایی ز هدایت به سوی رب فلق روی خلایق کنی از طاعت ابلیس به حق طی کنی این زشت ورق را پس از آن سر به سوی کوهه زین هشته و افراخت به میدان بلا قامت مردی قد مردانگی از بس که زد و کشت از آن طایفه یاغی مردود تو گفتی که خلیل آمده بهر جدل لشکر نمرود به مانند پدر آن پسر حیدر صفدر به صف کفر در انداخت شکستی و برافروخت در آن واقعه دستی که فراموش نمودند جهان جمله ز جنگ احد و بدر و حنین خیبر و احزاب و تبوک و صف صفین سرلشگر برانگیخته از کرب و بلا رفت سوی کوفه در آن حال بیفتاد ز گردون بسر زین سمند پسر فاطمه آن رقعه سبزی که در او بود همان عهد که در عالم دربست حسین همره یزدان که کند بذل و تن و جان و سر خویش نهد بر سر پیمان ز وفا کرد تهی پا ز رکاب و به سر خاک غریبانه سر بی کسی خویش نهاد از سر خصم و دغا شمر برآورد به کین دست ستمکاری و با خنجر خونخوار چه گویم که چسان کرد جدا از بدن سبط نبی بهر عداوت سر مهر افسر و آنگاه سنان زیب سنان کرد چسان آن سر ببریده عطشان ز قفا را

بند دوازدهم

نوبت کار شه تشنه چو از دادن سر رفت به سر نوبت آن گشت که اندر پی تکمیل ره معرفت رب تعالی و تقدس کند اقبال و زند نوبت آوارگی خویش در آن دشت مه برج حیا عصمت و ناموس خدا اختر گردون وفا شمس سموات علی روشنی شمع هدا بانوی اقلیم صفا مفخر خیرات حسان زبده نسوان جهان فخر خواتین جهان دره بیضای زمین گوهر یکتای زمان مریم هاجر صفت و آسیه فطرت بشر حور لقا ساره حوا منش فاطمه خو اختر والای ولی دختر کبرای علی خواهر زیبای حسن یاور اطفال حسین عالمه عابده زاکیه راضیه مرضیه طیبه باهره زاهده فاخره صدیقه صغرا که بود نام گرامیش باقیست ره کوفه و اینک سفر شام به پیش است و دل نازک سجاد ز داغ پدر و سوزش تب خسته و ریش است و چنین بار گرانی نبود در خور آن بی کس بیمار که با درد علیلی شب و روز است گرفتار پی سلسله جنبانی دلگیری و آلام اسیری و غریبی و حقیری ز وفا منصب سرسلسلگی را ز خدا کرد تمنا و شد آن سلسله را پیشرو راه پس از سوختن خیمه سلطان عرب زینب عالی نسب اولاد یتیم شه دین خسرو مظلوم حسین را ز وفا ساخت ز اطراف بیابان همه را جمع و شد آن بی کس محزونه چو پروانه و اولاد حسین شمع و رهانید یکایک همه را از ستم سیلی شمر و بدم کعب سنان کرد نشان شانه سپر کرد تن خسته و مجروح و دل خون شده زار بر طعنه اغیار و دم صدمه اشرار و پس از کرب و بلا بست سوی کوفه ز غم بار بفرمان عبیدالله غدار و از آن سنگدل بی سر و پا دید بسی محنت و آزار بدان دربدری کرد به اطفال برادر پدری در همه جا تا که شدش ختم سرا جای به دارالمحن شام و در آن کشور زیر و زبرش عاقبت کار کشانید فلک با سر عریان سر بازار به پیش نظر قوم ستمکار و به صد  رنج چو گنج آن در یکدانه مکان کرد به ویرانه به هر مرحله صبر نمود و قدم تاب و تحمل به همه حال بیفشرد و نه از صاف ابا کرد نه از درد و ته جرم این جام بلا کرد گل آن روز که در مجلس می شوم یزید بن معاویه اش افتاد گذر کرد نظر هر طرفی دید که صف بسته فرنگی و نصاری و یهودی بە سر تخت نشسته پسر هند زناکار و به دورش شده اسباب طرب جملگی آماده و از شوق بود در کف وی ساغر می با دف و نی باده پیاپی به قدح ریختی از شیشه چون آن باده پر زور در افکند ز مستی به سرش شور سوی عربده پرداخت گهی نرد ستم باخت گهی بیرق فرعونیت افراخت اناربکم اعلی به عیان ورد زبان ساخت در آخر شرر اندر جگر زینب دلسوخته انداخت برآورد سوی چوب جفا دست و بیازرد همان لعل لب و گوهر دندان که پیمبر زدی از راه وفا بوسه از این زشت عمل طاقت زینب دگر از خون جگر طاق شد و آه دلش برق همه انفس و آفاق شد و کرد چو صامت بسر از دست فلک خاک عزا را و ز دود دل غمدیده خود کرد چو شب تیره همه ارض و سما را

الالعنه الله علی القوم الضالمین

صامت بروجردی
 
۱۲۱۷۴

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح عین‌الله الناصره امیرالمومنین(ع)

 

... دهن خویشتن آلوده لذات نکرد

خورد نان جو و از دهر سبکبار گذشت

بست در تربیت جان نظر از الفت تن ...

... خواست مرحب که ز دست تو گریزد سوی نار

چاره در دادن جان دید و به یک بار گذشت

یا علی سوی صف کرب و بلا کن گذری ...

صامت بروجردی
 
۱۲۱۷۵

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۸ - در مدح حضرت جواد(ع)

 

... شود ز هندسه مدح او قلم عاجز

هزار بار کند اگر الوف را آحاد

ولی چه چاره که فرضست بایدش کوشد ...

صامت بروجردی
 
۱۲۱۷۶

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح حضرت امیرالمومنین علیه افضل الصلوه

 

... از قفا بی سر ز نوک خنجر خونخوار کرد

اینقدر بار ستم بر دوش زینب بار ساخت

کان ستمکش را ز دست زندگی بیزار کرد ...

صامت بروجردی
 
۱۲۱۷۷

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - در مدح یعسوب الدین حضرت امیرالمومنین(ع)

 

... بهار گلشن شرع رسول خرم شد

هزار بار به کعبه نجف شرف دارد

که خاک تربت پاکش مطاف آدم شد ...

صامت بروجردی
 
۱۲۱۷۸

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در مدح جناب مسلم بن عقیل(ع)

 

... تا ز دریایی برون پر لولو و لالا شود

شوره زار جسم وی از بارش ابر بلا

پر گل و پر سنبل و پر نرگس شهلا شود ...

... ای پسرعم آرزو بسیار در دل داشتم

بار دیگر دیده ام از دیدنت بینا شود

بی خبر بودم که آخر از نفاق کوفیان ...

... حیف می آید مرا کز داغ مرک اکبرت

خم ز بار محنت غم قامت لیلی شود

دست عباس علمدار تو ترسم عاقبت ...

صامت بروجردی
 
۱۲۱۷۹

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - در مدح خواجه قنبر(ع)

 

... ای دریغا که مرا نیست علی اصغر دیگر

تا جدا بار دیگر می شدی از ضربت شمشیر

کاش می بود در انگشت من انگشتر دیگر ...

... کاش دست دگرم بودی و بند زر دیگر

سنگباران بنمودند سرم را بسرنی

کاش چون کوفه و چو نشام بدی کشور دیگر ...

صامت بروجردی
 
۱۲۱۸۰

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - در مدح عین‌الله الناظره امیرالمومنین(ع)

 

... برای مسیله عشق جا به منبر کن

به آستانه معشوق اگر بخواهی بار

به عجز رو به سوی آستان حیدر کن ...

... به عابدین نبود طاقت غل و زنجیر

خمیده پیکرش از بار غم سبکتر کن

شهاز صامت و خلق دیار دار سرور ...

صامت بروجردی
 
 
۱
۶۰۷
۶۰۸
۶۰۹
۶۱۰
۶۱۱
۶۵۵