گنجور

 
ترکی شیرازی

باز بر طرف چمن، یا رب چه شد کآبر بهار

بر خلاف رسم و عادت گشته اینسان ژاله بار

گل به صد حسرت، گریبان صبوری کرد چاک

بلبل اندر شاخ گل، گردیده از غم بی قرار

جامهٔ نیلی به تن پوشیده سوسن، در چمن

گیسوان کرده پریشان، سنبل اندر مرغزار

نسترن افکنده گویا چادر ماتم به سر

نارون آورده گویا میوهٔ حسرت ببار

بلبلان گویا عزادارند بر طرف چمن

عندلیبان، نوحه خوانانند اندر شاخسار

شور در صحن چمن، افکنده گیسو عندلیب

نوحه خوان، شیون کنان از یک طرف گشته هزار

خلق را بینم سیه در بر، گروه اندر گروه

نوحه خوانان وا حسینا گو قطار اندر قطار

شور محشر گوییا بر پا شده اندر جهان

کاین چنین غوغا همی خیزد ز هر شهر و دیار

گوییا ماه محرم، شد عیان درآسمان

یا هلال ماه ماتم، گشت گویی آشکار

آه از آن دم که ماه برج دین در کربلا

بر زمین افتاد جسم انورش خورشید وار

بر دلش از یک طرف، داغ عزیزان بی حساب

بر تنش از یک طرف، زخم لعنیان بی شمار

بر زمین بنهاد گاهی پهلو از بی طاقتی

گاه بر خاک سیه بنهاد رخ آن گل عذار

گیسویی از خون بشد رنگین که جبریل امین

شست وشو می کرد ز آب سلسبیل از وی غبار

از چه یارب آسمان از هم نپاشید آن زمان

کوفتاد از صدر زین، آن خسرو گردون وقار

جای اشک از دیده گر خون دل آید اندک است

در عزای سبط احمد در همه لیل و نهار

« ترکیا » در ماتم شاه شهیدان، روز و شب

دست غم بر سر زن و، خون دل از مژگان ببار