گنجور

 
۱۰۱

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - هم در مدح او

 

... کان زر است و می فشاند در

گاه گنج است و گاه گنجور است

تندرست است و زار و نالانست ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۰۲

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۲ - در مدح ابونصر منصور

 

... گوهر گنج سای مدح تو را

گشته غواص ذهن من گنجور

خاطر بدپسند من شاهیست ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۰۳

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۹ - هم در ستایش او

 

... شهی که مردی بر لشکر ش شده سالار

شهی که رادی بر گنج او شده گنجور

به گاه هیبت سام و به گاه حشمت جم ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۰۴

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴۸ - ناله از بند و زندان و مدح ثقة الملک طاهر

 

... پر گنج و پر خزینه دانش ندیده اند

چون طبع و خاطر من گنجور و قهرمان

آنک که بانگ من چو به گوش سخن رسد ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۰۵

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲ - وصف بهار و مدح منصور بن سعید

 

... بر نگیرد گاه بخشیدن جهانی مر تو را

گنج ها باید ازیرا کز سخا گنجور هست

تا همی از دولت و جاهت به کام و فر رسیم ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۰۶

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - ایضاً له

 

... دل او گنج راز خسرو باد

تا زمین رازدار و گنجور است

ابوالفرج رونی
 
۱۰۷

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - در مدح منصور سعید

 

... نظم تو نقش و سحر واو نقاش

نثر تو گنج در واو گنجور

زو هراسان جهان واو ساکن ...

ابوالفرج رونی
 
۱۰۸

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵ - ایضاً له

 

... سخا وجود گنجی دان که امروز

دل و دستت بدان گنج است گنجور

اگر صاحب ابوالقاسم در آن عهد ...

ابوالفرج رونی
 
۱۰۹

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۹ - بخشیدن جام انجمن نمای با آئینه حکمت ارژنگ شاه به شهریار گوید

 

... برو بر فشاندند زرو گهر

به گنجور گفت آنکه گفتم بیار

بنه آن بر نامور شهریار

برفت و بیاورد گنجور شاه

نهادند بر پهلوان سپاه ...

عثمان مختاری
 
۱۱۰

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۱۰ - مکر کردن دلارام در خلاصی شهریار از بند فرانک گوید

 

... دو خوان دگر پر ز گوهر ببرد

فرانک به گنجور خود آن سپرد

بدان روز هم مجلسی ساز کرد ...

عثمان مختاری
 
۱۱۱

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۱۳ - دادن شهریار فرانک را به ارژنگ شاه گوید

 

... بدان تا به بینمش راز نهفت

چه آن آینه برد گنجور شاه

بدو چاره گر کرد یکسر به ماه ...

عثمان مختاری
 
۱۱۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۸۴

 

... وز محال عشوه دیوان دیوان چندگاه

طبع گنجور سخن رنجور باشد خیر خیر

وز پی ترویج هر شعری که آن سحری بود ...

امیر معزی
 
۱۱۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۵۲

 

... جعد او نقش حسن را نقاش

جسم او گنج فتنه را گنجور

بزم تو خلد و او چو حورالعین ...

امیر معزی
 
۱۱۴

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۵۳

 

... نقطه است شهنشاهی و فرمان تو پرگار

گنج است جهانداری و شمشیر تو گنجور

شیری تو و شاهان همه در جنب تو نخجیر ...

امیر معزی
 
۱۱۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۵۵

 

... در خدمت تو رنج بری گنج دهد بر

گنجور شود هرکه شود پیش تو رنجور

تا هست جهان جاه تو جاوید بماناد ...

امیر معزی
 
۱۱۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۵۶

 

... کردست فلک ضمیر او را

بر گنج خرد امین و گنجور

وندر دل اوست هر چه از علم ...

امیر معزی
 
۱۱۷

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۲۳ - پیروزی آتبین بر شهرهای چین

 

... به قصرین و افریقیه رفت تفت

در آن شهر را بود گنجور کوش

سپه بر سر گنج شد سخت کوش ...

ایرانشان
 
۱۱۸

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۴۷ - آگاه کردن آتبین طیهور را از آهنگ بازگشت به ایران

 

... من از خواسته هرچه دارم همه

به گنجور خسرو سپارم همه

جز از توشه ی راه دریا بنیز ...

ایرانشان
 
۱۱۹

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۷۷ - هدیه فرستادن طیهور و کوش به نزد یکدیگر

 

... ز ما باز دارد از این به مباد

بیاورد گنجور تختی ز گنج

که کس را نیامد به دست آن به رنج ...

... فرستاده را گفت طیهور شاه

که رنجور گشته ست گنجور شاه

مگر آنچه در گنج او بود پاک ...

ایرانشان
 
۱۲۰

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۹۴ - هدایای کارم به نزد فریدون و وصف اسبان آبی نژاد

 

... ز سنجاب موی و سمور سیاه

گزین کرد و آورد گنجور شاه

شمردند از آن مویها ده هزار ...

ایرانشان
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۱۴