گنجور

 
امیر معزی

هرگز که شنیدست چنین بزم ‌و چنین سور

باریده برو رحمت و افشانده برو نور

بزمی‌است کزین بزم همی فخر کند ماه

سوری است کزین سور همی رشک برد حور

از دولت سلطان جهان است چنین بزم

وز طلعت سلطان جهان است چنین سور

یارب توکنی جان و دل از دولت او شاد

یارب تو کنی چشم بد از طلعت او دور

هنگام نشاط است و می ای خسرو عادل

می‌نوش به شادی و نشاط ای شه منصور

رضوان تویی و بزم تو را سایهٔ طوبی

موسی تویی و تخت تو را پایگه طور

از بوی‌ گل و رنگ مُل این بزم تو گویی

پرعنبر سارا شد و پر لؤلؤ منثور

هر بنده که در پیش تو خدمت کند ای شاه

شاید که بود بندهٔ او قیصر و فغفور

در خدمت تو رنج بری ‌گنج دهد بر

گنجور شود هرکه شود پیش تو رنجور

تا هست جهان جاه تو جاوید بماناد

هم بزم تو فرخنده و هم سور تو مسرور

از شادی تو گشته نکوخواه تو دلشاد

وز قهر اجل ‌گشته بداند‌یش تو مقهور

از همت تو فال تو چون بخت تو فرخ

وز دولت تو ملک تو چون عمر تو معمور

 
 
 
قطران تبریزی

ای بسته جفا با دل و گشته ز وفا دور

کرده دل من زار بقول و سخن زور

قول تو نوازم چو مرا دارد غمگین

فعل تو مرا همچو ترا دارد رنجور

گفتم بنهم بر دگری نام تو آخر

[...]

امیر معزی

با نصرت و فتح و ظفر آمد به نشابور

سلطان همه روی زمین خسرو منصور

هر جا که رسد شاه به شادی و سعادت

از دولت و اقبال رسد نامه و منشور

سنگی که بدان دست برد شاه معظم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
صفی علیشاه

اقطاب براینند که آن جلوه مشهور

کاول متجلی شداز آن طلعت مستور

پیداست که بوده است همان روی و همان نور

بودند خلایق ز شناسایی اوکور

صامت بروجردی

پس شیر خدا ماحصل سوره والطور

کش خوانده به تمثال خدا نور علی نور

آمد بدر حجره علی خرم و مسرور

از نگهت آن بوی سبب جست به دستور

میرزا حبیب خراسانی

ای گشته یک امروز تو از محفل ما دور

از دوری تو رفته ز چشم و دل ما نور

رنجی نرسد بر تن و جان تو اگر چند

از دوری تو جان و تن ما شده رنجور

هرسو که کنی مجلس و هر جا که کنی بزم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه