فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶
... مباشید یک تن برین رزمگاه
مسازید جستن سوی رزم راه
یکایک سوی زابلستان شوید ...
فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸
... بسی کرده بودم ز هر در امید
نباید که بینند رنجی به راه
مکن جز به نیکی بر ایشان نگاه ...
فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۲۰
... بخوابید و آمد به نزدیک شاه
گو پیلتن سر سوی راه کرد
کس آمد پسش زود و آگاه کرد ...
... همه پهلوانان کاووس شاه
نشستند بر خاک با او به راه
زبان بزرگان پر از پند بود ...
... چنان دان کزین گردش آگاه نیست
که چون و چرا سوی او راه نیست
بدین رفتن اکنون نباید گریست ...
... ازیشان بدل در مدار ایچ کین
زواره سپه را گذارد به راه
به نیروی یزدان و فرمان شاه ...
فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۲۱
... به ایران خرامید و رستم بماند
بدان تا زواره بیاید ز راه
بدو آگهی آورد زان سپاه ...
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲
... بدو گفت گیوای فریبنده ماه
ترا سوی این بیشه چون بود راه
چنین داد پاسخ که ما را پدر ...
... بهر دو سپهبد چنین گفت شاه
که کوتاه شد بر شما رنج راه
برین داستان بگذرانیم روز ...
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۳
... ز گیتی فرستاد و آورد زود
گسی کرد ازان گونه او را به راه
که شد بر سیاوش نظاره سپاه ...
... چو دیدند گردان گو پور شاه
خروش آمد و برگشادند راه
پرستار با مجمر و بوی خوش ...
... چو تو شاه ننهاد بر سر کلاه
به خوبی و دانش به آیین و راه
مرا موبدان ساز با بخردان ...
... چه آموزم اندر شبستان شاه
بدانش زنان کی نمایند راه
گر ایدونک فرمان شاه این بود ...
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۴
... مرا گفت با خواسته کار نیست
به دختر مرا راه دیدار نیست
ترا بایدم زین میان گفت بس ...
... همه روزبانان درگاه شاه
بفرمود تا برگرفتند راه
همه شهر و برزن به پای آورند ...
... جهان دیدگان نیز بشتافتند
کشیدند بدبخت زن را ز راه
به خواری ببردند نزدیک شاه ...
... بدانگاه سوگند پرمایه شاه
چنین بود آیین و این بود راه
وزان پس به موبد بفرمود شاه ...
... به من بخش سودابه را زین گناه
پذیرد مگر پند و آید به راه
همی گفت با دل که بر دست شاه ...
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۵
... که ای نامداران فرخنده پی
مبادا جز از بخت همراهتان
شده تیره دیدار بدخواهتان ...
... دو دیده پر از آب کاووس شاه
همی بود یک روز با او به راه
سرانجام مر یکدگر را کنار ...
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۶
... به تیزی بیامد به نزدیک شاه
ورا دید بر خاک خفته به راه
به بر در گرفتش بپرسید زوی ...
... به گرسیوز آنگه چنین گفت شاه
که ببسیج کار و بپیمای راه
به زودی بساز و سخن را مه ایست ...
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۷
... فرستاده آمد به درگاه شاه
بگفتند گرسیوز آمد به راه
سیاوش گو پیلتن را بخواند ...
... چو گوسیوز آمد به درگاه شاه
بفرمود تا برگشادند راه
سیاووش ورا دید بر پای خاست ...
... یکی یادگاری به نزدیک شاه
فرستاد با من کنون در به راه
بفرمود تا پرده برداشتند ...
... چو گفت فرستاده بشنید شاه
فراوان بپیچید و گم کرد راه
همی گفت صد تن ز خویشان من ...
... ز گردان و از رزم و کار سپاه
وزان تا چرا بازگشت او ز راه
نخست از سیاوش زبان برگشاد ...
... کجا بستد از هر کسی بی گناه
بدان تا بپیچیدتان دل ز راه
به صد ترک بیچاره و بدنژاد ...
... بطوس سپهبد سپارد سپاه
خود و ویژگان باز گردد به راه
ببیند ز من هرچ اندر خورست ...
... هم اندر زمان طوس را خواند شاه
بفرمود لشکر کشیدن به راه
چو بیرون شد از پیش کاووس طوس ...
... بسازند و آرایش ره کنند
وزان رزمگه راه کوته کنند
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۸
هیونی بیاراست کاووس شاه
بفرمود تا بازگردد به راه
نویسنده نامه را پیش خواند ...
... نهادند بر نامه بر مهر شاه
هیون پر برآورد و ببرید راه
چو نامه به نزد سیاوش رسید ...
... گروگان و آن هدیه ها ساختند
همه موبدان آن نمودند راه
که ما بازگردیم زین رزم گاه ...
... نشایست رفتن بر شهریار
یکی راه بگشای تا بگذرم
بجایی که کرد ایزد آبشخورم ...
... برآشفت و بگذاشت تخت و کلاه
همی از تو جوید بدین گونه راه
نه نیکو نماید ز راه خرد
کزین کشور آن نامور بگذرد ...
... مگر ایزدی باشد آیین و فر
بدین راه پیدا نبینی زمین
گذر کرد باید به دریای چین ...
... که ز ایدر به ایران شوی با سپاه
ببندم به دلسوزگی با تو راه
نماند ترا با پدر جنگ دیر ...
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۹
... بدو گفت کای پهلوان سپاه
چرا رنجه کردی روان را به راه
همه بر دل اندیشه این بد نخست ...
... خرد دارد و رای و هوش بلند
به خیره نیاید به راه گزند
مرا نیز خویشی ست با او به خون ...
... به زه کرد و خندان چنین گفت شاه
که اینت کمانی چو باید به راه
مرا نیز گاه جوانی کمان ...
... وزان جایگه سوی ایوان شاه
همه شاد دل برگرفتند راه
سپهبد چه شادان چه بودی دژم ...
... به شادی بشد تا بدرگاه شاه
فرود آمد و برگشادند راه
همی بود بر پیش او یک زمان ...
... سلیح و سپاه و نگین و کلاه
ببردند زین گونه با او به راه
فراوان عماری بیاراستند ...
... بران مرز و بوم اندر آگه شدند
بزرگان به راه شهنشه شدند
به شادی دل از جای برخاستند ...
... ز بالای او چشم گردد ستوه
ز هر سو که پویی بدو راه نیست
همه گرد بر گرد او در یکیست ...
... بدین چند فرسنگ اگر پنج مرد
بباشد به راه از پی کارکرد
نیابد بریشان گذر صد هزار ...
... نه آهنگ رای خردمند کرد
همه راه زین گونه بد گفت و گوی
دل از بودنیها پر از جست و جوی ...
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۰
... بشد شادمان تا سیاووش گرد
سیاوش چو بشنید بسپرد راه
پذیره شدش تازیان با سپاه ...
... جز از خود ز ترکان یکی برگزین
که با من بگردد نه بر راه کین
بدو گفت گرسیوز ای نامجوی ...
... که از بهر من برنخیزی ز گاه
نه پیش من آیی پذیره به راه
که تو زان فزونی به فرهنگ و بخت ...
... پذیره بیامد ز ایوان به کو
بپرسیدش از راه وز کار شاه
ز رسم سپاه و ز تخت و کلاه ...
... بپیچید گرسیوز کینه خواه
به دل گفت ار ایدونک با من به راه
سیاوش بیاید به نزدیک شاه ...
... یکی چاره باید کنون ساختن
دلش را به راه بد انداختن
زمانی همی بود و خامش بماند ...
... به دیده درآوردی از درد نم
من اینک همی با تو آیم به راه
کنم جنگ با شاه توران سپاه ...
... تو خواهشگری کن مرا زو بخواه
همی راستی جوی و بنمای راه
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۱
... چرا باشتاب آمدی گفت شاه
چگونه سپردی چنین تند راه
بدو گفت چون تیره شد روی کار ...
... سیاوش نکرد ایچ بر کس نگاه
پذیره نیامد مرا خود به راه
سخن نیز نشنید و نامه نخواند ...
... کجا بر تن تو شود بدسگال
همی گفت گرسیوز اکنون ز راه
بیاید همانا ز نزدیک شاه ...
... که افراسیاب و فراوان سپاه
پدید آمد از دور تازان به راه
ز نزدیک گرسیوز آمد نوند ...
... به خواری ترا روزبانان شاه
سر و تن برهنه برندت به راه
بیاید سپهدار پیران به در ...
... رخ از خون دیده شده ناپدید
چو یک نیم فرسنگ ببرید راه
رسید اندرو شاه توران سپاه ...
... چرا با زره نزد شاه آمدی
پذیره شدن زین نشان راه نیست
سنان و سپر هدیه شاه نیست ...
... چنین گفت سالار توران سپاه
که ایدر کشیدش به یکسو ز راه
کنیدش به خنجر سر از تن جدا ...
... بیامد ترا کرد پشت و پناه
کنون زو چه دیدی که بردت ز راه
نبرد سر تاجداران کسی ...
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۲
... خود و گرد رویین و فرشیدورد
برآورد زان راه ناگاه گرد
بدو روز و دو شب بدرگه رسید ...
... بران اهرمن نیز نفرین سزد
که پیچد روانت سوی راه بد
پشیمان شوی زین به روز دراز ...
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۳
... جهانی برو دیده کرده پرآب
روارو برآمد که بگشای راه
که آمد نوآیین یکی پیشگاه ...
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۴
... ز تخت بزرگیش در خون کشید
به خنجر به دو نیم کردش به راه
نجنبید بر جای کاووس شاه ...
... همی شد فرامرز نیزه به دست
ورازاد را راه یزدان ببست
فرامرز جنگی چو او را بدید ...
... سر نامور دور کرد از تنش
پر از خون بیالود پیراهنش
چنین گفت کاینت سر کین نخست ...
... برافروختم آتش از کشورش
وزان سو نوندی بیامد به راه
به نزدیک سالار توران سپاه ...
... ستون سپاهی و ماه منی
چو بیدار دل باشی و راه جوی
که یارد نهادن بروی تو روی ...
... به لشکرگه آوردش از کارزار
درفش تهمتن همانگه ز راه
پدید آمد و گرد پیل و سپاه ...
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۵
... همی جست رستم کمرگاه او
که از رزم کوته کند راه او
نگه کرد هومان بدید از کران ...
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۶
... ازان خون که او ریخت بر بیگناه
کسی را نبود اندر آن روی راه
کنون انجمن گر پراگنده ایم ...
فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۷
... ازیرا که بی فر و برزست شاه
ندارد همی راه شاهان نگاه
چو کیخسرو آید ز توران زمین ...