گنجور

 
۱۰۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۲

 

... چو بنشست بهرام ز اشکانیان

ببخشید گنجی بارزانیان

ورا خواندند اردوان بزرگ ...

... چو دانا بود بر زمین شهریار

چنین آورد دانش شاه بار

فردوسی
 
۱۰۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۸

 

... بیاراسته تخت و تاج و سرای

ز درگاه برخاست سالار بار

بیامد بر نامور شهریار ...

... وز آخر ببردست خنگ و سیاه

که بد باره نامبردار شاه

هم انگاه شد شاه را دلپذیر ...

... سواران جنگی فراوان ببرد

تو گفتی همی باره آتش سپرد

بره بر یکی نامور دید جای ...

... یکی گفت زیشان که اندر گذشت

دو تن بر دو باره درآمد به دشت

همی برگذشتند پویان به راه

یکی باره خنگ و دیگر سیاه

به دم سواران یکی غرم پاک ...

... به دستور گفت آن زمان اردوان

که این غرم باری چرا شد دوان

چنین داد پاسخ که آن فر اوست ...

... بباید بدین چشمه آمد فرود

که شد باره و مرد بی تار و پود

بباشیم بر آب و چیزی خوریم ...

فردوسی
 
۱۰۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۵

 

... به شبگیر چون ریسمان برشمرد

دو چندانک هر بار بردی ببرد

چو آمد بدان چاره جوی انجمن ...

فردوسی
 
۱۰۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۶

 

... ز تخت اندرآمد میان حصار

یکی باره ای کرد گرداندرش

که بینا به دیده ندیدی سرش ...

... همان پرسش کار بیداد و داد

سپاهی و دستور و سالار بار

هران چیز کاید شهان را به کار ...

... حصاری شدش پر ز گنج و سپاه

ندیدی بران باره بر باد راه

فردوسی
 
۱۰۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۲۰

 

... دو صندوق پر سرب و ارزیز کرد

یکی دیگ رویین به بار اندرون

که استاد بود او به کار اندرون ...

... چو خربندگان جامه های گلیم

بپوشید و بارش همه زر و سیم

همی شد خلیده دل و راه جوی ...

... چو از راه نزدیکی دژ رسید

دژ و باره و شهر از دور دید

پرستنده کرم بد شست مرد ...

... چنین داد پاسخ بدو شهریار

که هرگونه ای چیز دارم به بار

ز پیرایه و جامه و سیم و زر ...

... هم انگه در دژ گشادند باز

چو آن بار او راند اندر حصار

بیاراست کار از در نامدار

سر بار بگشاد زود اردشیر

ببخشید چیزی که بد زو گزیر ...

فردوسی
 
۱۰۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اردشیر » بخش ۸

 

بسی برنیامد برین روزگار

که سرو سهی چون گل آمد به بار

چو نه ماه بگذشت بر ماه روی ...

فردوسی
 
۱۰۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اردشیر » بخش ۱۴

 

... به نعم اندرون زفتی آردت و بوس

زمانی یکی باره ای ساخته

ز فرهختگی سر برافراخته ...

... نگهبان بود شاه گنج ورا

به بار آورد شاخ رنج ورا

بدان کوش تا دور باشی ز خشم ...

... همه داده ده باش و پروردگار

خنک مرد بخشنده و بردبار

چو دشمن بترسد شود چاپلوس ...

... جوانی بسال و بدانش کهن

همی مشتری بارد از ابر اوی

بتازیم در سایه فر اوی ...

... هم انکس که شد بر زمین پادشا

هوا روشن از بارور بخت اوی

زمین پایه نامور تخت اوی ...

فردوسی
 
۱۰۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۴

 

... گزین کرد مردان ننگ و نبرد

به باره برآورد چندی سوار

هرانکس که بود از در کارزار ...

... یکی تخت پیروزه اندر حصار

به آیین نهادند و دادند بار

چو از بارپردخته شد شهریار

به نزدیک او شد گل نوبهار ...

فردوسی
 
۱۰۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۵

 

... به هر کاروان بر یکی ساروان

ز دینار وز گوهران بار کرد

ازان سی شتر بار دینار کرد

بیامد پراندیشه ز آبادبوم ...

... سوی خانه قیصر آمد چو باد

بیامد به نزدیک سالار بار

برو آفرین کرد و بردش نثار ...

... یکی کاروان دارم از خز و بز

کنون آمدستم بدین بارگاه

مگر نزد قیصر گشاینده راه

ازین بار چیزی کش اندر خورست

همه گوهر و آلت لشکرست ...

... به مردی ز دام بلا کس نجست

چو زین باره دانش نیاید به بر

چه باید شمار ستاره شمر ...

فردوسی
 
۱۱۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۷

 

... برآنم که روزی به کار آیدت

درختی که کشتی به بار آیدت

بدو باغبان گفت کین خان تست ...

... بکوشم بیارم نگویم به کس

فرود آمد از باره شاپور شاه

کنیزک همی رفت با او به راه ...

فردوسی
 
۱۱۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۸

 

... بدو گفت روز تو فرخنده باد

سرت برتر از بر بارنده باد

سزای تومان جایگاهی نبود ...

... پراگنده گردان و در بسته دید

به آواز زان بارگه بار خواست

چو بگشاد در باغبان رفت راست ...

... بدو باغبان گفت هرکو بهار

بدیدست سرو از لب جویبار

دو بازو به کردار ران هیون ...

فردوسی
 
۱۱۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۱۴

 

... برفتند صد مرد زان مرز و بوم

درم بار کردند خروار شست

هم از گوهر و جامه بر نشست ...

... چو خواهی که یکسر ببخشم گناه

ز دینار رومی به سالی سه بار

همی داد باید هزاران هزار ...

فردوسی
 
۱۱۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۱۵

 

... ز دین آوران جهان برترم

ز چین نزد شاپور شد بار خواست

به پیغمبری شاه را یار خواست ...

فردوسی
 
۱۱۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۱۶

 

... ندارد در گنج را بسته سخت

همی بارد از شاخ بار درخت

بباید در پادشاهی سپاه ...

فردوسی
 
۱۱۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزه‌گر » بخش ۵

 

... بدو گفت منذر که ای شهریار

بتو شادمانم چو گلبن به بار

مبادا که خم آورد ماه تو ...

فردوسی
 
۱۱۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۲

 

... همه برگرفتند یک با دگر

نود بار و سه بار کرده شمار

به ایران درم بد هزاران هزار ...

فردوسی
 
۱۱۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۵

 

... به شبگیر چون تاج بر سر نهاد

سپه را سراسر همه بار داد

بفرمود تا لنبک آبکش ...

... جهود بداندیش و بدکام را

چو در بارگه رفت بنشاندند

یکی پاک دل مرد را خواندند

بدو گفت رو بارگیها ببر

نگر تا نباشی به جز دادگر ...

... شتر خواست از دشت جهرم هزار

همه بار کردند و دیگر نماند

همی شاددل کاروان را براند

چو بانگ درای آمد از بارگاه

بشد مرد بینا بگفت آن به شاه ...

فردوسی
 
۱۱۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۹

 

... بفرجام بیکار پیری بیافت

فرود آمد از باره بنواختش

بر خویش نزدیک بنشاختش ...

... ز گنج جهاندار دینار خواه

هم از تخم و گاو و خر و بار خواه

بکش هرک بیکار بینی به ده ...

فردوسی
 
۱۱۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۰

 

... به بالینت آمد شب تیره بخت

به بار آمد آن سبز شاخ درخت

شب تیره گون دوش بهرامشاه ...

فردوسی
 
۱۲۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۲

 

... چو طغری پدید آمد آن پیر گفت

که ای بر زمین شاه بی بار و جفت

پی مرزبان بر تو فرخنده باد ...

... ز افگندنی و پراگندگی

همانا شتربار باشد دویست

به ایوان من بنده گر بیش نیست ...

فردوسی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۶۵۵