گنجور

 
۱۱۸۲۱

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

... داشت گر مه بالش وبستر ز زلف

سرونارد بار وسروقد تو

مشک تر پیوسته آرد بر زلف ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۲۲

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

... دارم از ابروی یار خود قدی خم گشته تر

بسکه بنهاده است بر دوشم همی بار فراق

پیش از آن کز ما فراق آثار نگذارد به دهر ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۲۳

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

... نیست از پیری که خم شد پشت من

پشت من خم گشته است از بار عشق

از وجود ما اثر نگذاشت هیچ ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۲۴

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵

 

... دل من بختی مست است وندارد پروا

هر چه خواهی بکن ای دوست ز غم بار دلم

چشم بیمار توکرده است دلم را بیمار ...

... ز غم از دل نکشم آه که ترسم سوزد

نه فلک از تف یک آه شرر بار دلم

دست حاشا که ز عشق تودل آزار کشم ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۲۵

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶

 

... اینکه جولایی نمی آریم ما

زیر بار محنت وغم خسته ایم

چون بلنداقبال بی دل روز وشب ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۲۶

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲

 

... ز اقبال بلندی که به ما داده خداوند

جز بار بتان بار کسی را نکشیدیم

بلند اقبال
 
۱۱۸۲۷

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

... ما هم آنجا ز اشک خونین با رخ گلگون رویم

بر دردولت سرای یار اگر ندهند بار

صد دلیل آریم ودر پیشش به صدافسون رویم ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۲۸

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۰

 

... گر به کویش دهند مسکن من

بار یار است ویار اغیار است

دوست با دشمن است ودشمن من ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۲۹

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳

 

... ز ابروقد ودندان نون و الف وسین

اندر ره وصلت همه هستندسبکبار

آوخ که همی بار خر من شده سنگین

اقبال بلند است کسی را که ز عشقت ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۳۰

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲

 

... عنبر فراوان گشته است از زلف عنبر ریز وی

شکر چه ارزان گشته است از لعل شکر بار او

گفتم دهی بوسی به من گفتا دهم ندهم به مفت ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۳۱

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۸

 

... به دوستان همه بی مهر یا به ما شده ای

هزار درد اگر عشق کرده بار دلم

مرا چه غم که تو بر درد ما دوا شده ای ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۳۲

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳

 

... شد تنم همچو کاه و یار از غم

بار من کرده کوه الوندی

نبرد نام کس دگر ز نبات ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۳۳

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۴

 

... که دهر پیرمانندت نزاییده است فرزندی

کشم بار غمت را همچوکاهی با تن لاغر

بلی مشتاق را چون کاهی آید کوه الوندی ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۳۴

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۹

 

بینم ای ترک عجب خونخواری

خود بگو بار منی یا یاری

دلم ازدست توخون شد به برم ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۳۵

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۵

 

... مکن تلاش مگر بی خبر ز تقدیری

ز بار پیری وغم خم شود قدت چون نخل

کنون اگر چه به قامت چو سرو کشمیری ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۳۶

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۰

 

... بر دوش من گذار چه حمال گشته ای

کز مشک تر ز زلف همی بار می کشی

هر گه به راه بادگشایی گره ز زلف ...

... ای دل اگر نه اشتر مستی به راه عشق

تا چندخار می خوری وبار می کشی

از سخت جانیت عجب آید مرا دلا ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۳۷

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۱

 

... ای دل از عشق اگر یار بلنداقبالی

باید ار بار تو کوه است که مردانه کشی

بلند اقبال
 
۱۱۸۳۸

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۳

 

... وصف حال سخنی خوش ز بلنداقبال است

نیستی یار من ای دل به خدا بار منی

بلند اقبال
 
۱۱۸۳۹

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۲

 

... کسی کودیده باشد محنت شبهای تنهایی

چو چنگ از بار غم افسوس نخل قامتم خم شد

نیامد چون به چنگم تاری از آن زلف خرمایی ...

بلند اقبال
 
۱۱۸۴۰

بلند اقبال » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲

 

... ترسم خدا نکرده به یغما رود زتو

تو بار سیم داری و رندان به معبرا

شهزاده گوش هرکه خورد باده می برد ...

... دیگر نبات را نخرد مشتری کنی

یکبار اگر تبسم شیرین چو شکرا

امشب که با منی بودم به ز روز عید ...

... پهلویم ار چودارا گردد به جمدرا

تازم به دشت عشق تو کو بار ناچخا

پویم به راه مهر توکو روی کلمرا ...

بلند اقبال
 
 
۱
۵۹۰
۵۹۱
۵۹۲
۵۹۳
۵۹۴
۶۵۵