گنجور

 
بلند اقبال

بینم ای ترک عجب خونخواری

خود بگو بار منی یا یاری

دلم ازدست توخون شد به برم

بسکه بد عهد وجفا کرداری

مشک نارند زتاتار به فارس

که تواز طره دوصدتاتاری

بردی ازیک نگه ازمن دل ودین

بوالعجب حیله گر وسحاری

نیستی از چه نگهدار دلم

آخر ای سنگدل ار دلداری

عهدکردی که به مستی دهمت

بوسه ای هر چه کنم هشیاری

پرسی از حال دلم دل ز کفم

تو ربودی چه عجب عیاری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode