گنجور

 
بلند اقبال

گفتم ای عشق ده مرا پندی

گفت ازعقل شوبری چندی

گفتمش با شکسته دل چکنم

گفت او را بده به دلبندی

شد تنم همچو کاه و یار از غم

بار من کرده کوه الوندی

نبرد نام کس دگر ز نبات

زند آن شوخ اگر شکر خندی

«گر به تیغم برند بند از بند»

به کسم نیست جز تو پیوندی

مادر ار حورشد پدر غلمان

که نیارند چون تو فرزندی

گر که خواهی شوی بلنداقبال

گوش کن پند هر خردمندی