گنجور

 
بلند اقبال

کس نگردد مبتلای درد وآزار فراق

کس مبادا در جهان یا رب فراق

نوح از طوفان ویعقوب از غم یوسف ندید

آنچه من می بینم اندر دهر ز آزار فراق

دیده ای آتش چوافتد در نیستان چون کند

همچنان در جسم و جانم می کند نار فراق

در علاج من طبیبا رنج بی حاصل مبر

زآنکه مرگ آید دوای درد بیمار فراق

دارم از ابروی یار خود قدی خم گشته تر

بسکه بنهاده است بر دوشم همی بار فراق

پیش از آن کز ما فراق آثار نگذارد به دهر

ازخدا خواهم به جا نگذارد آثار فراق

گفت از دوزخ بلند اقبال کم کن گفتگو

در بر هر کس که گفتم شرحی از کار فراق

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode