گنجور

 
بلند اقبال

توبه زلف از پی آزار دلم شانه کشی

من از این شاد که دل را به سر شانه کشی

ور زنی شانه به زلف از پی آرایش او

دل ما هست چه منت دگر از شانه کشی

دانه از خال به رخ داری واز گیسودام

مرغ دل را به سوی دام خوداز دانه کشی

چشم مخمور تو از کف دل هشیاران برد

الحذر از می اگر یک دوسه پیمانه کشی

بت پرستان به خدا بت نپرستنددگر

نقش رخسار خود ار بر دربتخانه کشی

هرکه بر پیل تن اسب توببیند رخ تو

مات خواهدشد واو را کش شاهانه کشی

دانی ای شمع که سوزانی وگریان ز چه رو

انتقامی است که ازکشتن پروانه کشی

ای دل از عشق اگر یار بلنداقبالی

باید ار بار تو کوه است که مردانه کشی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode