امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در مدح الغ ترکان خاتون
... جزوه های شعرشان بر دست و جانها در میان
خلعت دیبا و زر سرخ و اسب راهوار
هر یکی را در بر و در دامن و در زیر ران ...
امامی هروی » دیوان اشعار » اشعار دیگر » شمارهٔ ۱۶
... که کیست در همه گیتی سجود حاتم ثانی
جواب داد دلم را که ای بر اسب تفکر
ز هر دو کون گذشته به گاه تیر عنانی ...
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱
... گوی زلفش در خم چوگان ماست
اسب همت را چو در زین آوریم
هر دو عالم گوشه میدان ماست ...
عراقی » عشاقنامه » فصل پنجم » بخش ۴ - مثنوی
... گلخنی زخم خورده را بشناخت
اندر آمد ز اسب پیشش شد
مرهم اندورن ریشش شد ...
عراقی » عشاقنامه » فصل ششم » بخش ۴ - حکایت
... صبر و آرام از دلش برمید
اسب عزم از زمین ری زین کرد
میل دیدار آن نگارین کرد ...
عراقی » عشاقنامه » فصل دهم » بخش ۴ - حکایت
... اگرت هست قوت مردان
اینک اسب و سلاح و این میدان
هست آرام جان من مهرش ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳
... عشق وی آورد قضا هدیه ره آورد مرا
اسب سخن بیش مران در ره جان گرد مکن
گرچه که خود سرمه جان آمد آن گرد مرا
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸
... بدم بی عشق گمراهی درآمد عشق ناگاهی
بدم کوهی شدم کاهی برای اسب سلطان را
گر ترکست و تاجیکست بدو این بنده نزدیکست ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱
... یکی دم رام کن از بهر سلطان
چنین سگ را چنین اسب حرون را
تو دوزخ دان خود آگاهی عالم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲
... جمال خالق جبار ما را
شما را اسب تازی باد بی حد
براق احمد مختار ما را ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷
... شاهی که چو رخ نمود مه را
بر اسب فلک نهاد زین را
بنشین کژ و راست گو که نبود ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵
... آفرین آن سیف را و مرحبا سیاف را
اسب حاجت های مشتاقان بدو اندر رساد
ای خدا ضایع مکن این سیر و این الحاف را ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹
... تا چو طاووسی شود این زهر و مارت ساقیا
کار را بگذار می را بار کن بر اسب جام
تا ز کیوان بگذرد این کار و بارت ساقیا ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰
... چونک شدی سرخوش بی دست و پا
اسب و رخت راست بر این شه طواف
گرچه بر این نطع روی جا به جا ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۶
... ای که هر روزت چو عید و هر شبت قدر و برات
چونک شه بنمود رخ را اسب شد همراه پیل
عقل مسکین گشت مات و جان میان برد و مات ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۶
... شمس دین و شمس دین آن جان ما اینک بدان
جز به سوی راه تبریز اسب ما رهوار نیست
مست بودم فاش کردم سر خود با یارکان ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵
... این نکته گوش کن اگرت گوشوار نیست
بر اسب تن ملرز سبکتر پیاده شو
پرش دهد خدای که بر تن سوار نیست ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۳
... جز نظری کو ز ازل بود راست
اسب خسان را به رخی پی بزن
عشوه ده ای شاه که این روی ماست ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۵
... میدان خوش است ای ماه رو با گیر و دار ما و تو
ای هر که لنگست اسب او لنگان ز میدان می رود
مه از پی چوگان تو خود را چو گویی ساخته ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۵
چونک جمال حسن تو اسب شکار زین کند
نیست عجب که از جنون صد چو مرا چنین کند ...