گنجور

 
۱۱۴۱

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۸ - در مدح ابوالحسن علی لشگری

 

... زانکه جان من میان زلف تو دارد وطن

جادوانرا چشم تو بندیست پر نیرنگ و رنگ

آهوانرا از زلف تو دامی است پر پیچ و شکن ...

... مهر تو ماننده جان اندر آمیزد بتن

چون کمربندی بجوزا در ببینم شاخ گل

باز پروین بینم اندر گل چو بگشایی دهن ...

... در تن یاران او هرگز نیامیزد حزن

امر او را کار بسته شهریاران زمین

حکم او را داده گردن پادشاهان زمن ...

... که موالیرا سکون است و معادیرا فتن

ای دل بنده همیشه زیر بار بر تو

ای رهی را جان بشکر تو همیشه مرتهن ...

... رفتن من بودهمچون رفتن کرباس تن

هرکجا بودم رهی و بنده بودم مر ترا

گرچه بودم در سعادت گرچه بودم در محن

کردم آخر خویشرا حالی بجایی در مقیم

کرده آنجا بنده تو شاه نام خویشتن

گرچه آنجا دیر ماندم سر نهادم زی تو باز ...

... تا ز بوی نسترن یابد دل مردم نشاط

تا ز زخم خار بن یابد دل مردم حزن

نسترن بر دشمنانت باد همچون خاربن

خار بن بر دوستانت باد همچون نسترن

قطران تبریزی
 
۱۱۴۲

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۶ - در مدح شاه ابوالحسن و شاه ابومنصور

 

... بدولت این بود آن را همیشه راهنمای

بنعمت آن بود این را همیشه راهنمون

یکی بگیرد چندان که داشتی مملان ...

... نه هیچ شهر گشاده است چون تو اسکندر

نه هیچ دشمن بسته است چون تو افریدون

قضات هست زبون و اجلت هست مطیع ...

... همیشه تا سخن نون باشد و ذوالنون

ولیت باد چو موسی بناز در که طور

عدوت باد چو ذوالنون برنج اندر نون

قطران تبریزی
 
۱۱۴۳

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۷ - در مدح امیر وهسودان

 

... شفای جان و تن آمد بلاله و مرجان

همی رباید دلرا بناز در وصلت

همی ستاند جانرا بناز در هجران

چرا نباشم در هجر او نوان و نوند ...

... چو روی او ندهد نور ماه و هور فروغ

چو قد او نبود شاخ سرو در بستان

مراست تاوان در هجر آن نگار بسی ...

... هزار بهتان در مدح او بگوید خلق

چو بنگری همه بوده است راست آن بهتان

بجز فتح نشد تیغ او جدا ز نیام

بجز بسعد نشد تیر او جدا ز کمان

ایا مظفر کشورگشای و دشمن بند

ایا موید دینار بخش و شهرستان

بناز یار شد آن کز پی تو جست نیاز

ز سود دور شد آن کز پی تو جست زیان ...

... کدام شاه که یکروز با تو دندان سود

که بنده تو نگشت آخر از بن دندان

اگر گهی حد ثانی فتاد ملک ترا ...

قطران تبریزی
 
۱۱۴۴

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۸ - در مدح امیر شمس الدین و ابوالمعالی

 

... ز مهر آن لب می رنگ و چهره گلگون

نه سرو نازد چون قامت تو در بستان

نه ماه تابد چون عارض تو بر گردون ...

... همی نویسد گردش ز غالیه افسون

اگر کمر بندی زی میانت راهنمای

وگر سخن گویی زی دهانت راهنمون ...

... به باغ پر گل ماند رخ تو مالامال

زمانه بسته به شمشاد گرد او پرهون

لب تو خسته مژگانت را دهد مرهم ...

... به کف راد هلاک فکنده قارون

هزار یک بنیاید برون دریا آب

که در و دینار آید ز دست او بیرون ...

قطران تبریزی
 
۱۱۴۵

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۹ - در مدح ابومنصور

 

... ایا بحسن چو لیلی بمهر چون مجنون

یکی که دارد بند و شکنج گوناگون

دگر که گونه او هست چون شب شبه گون

هر آن دلی که بزلف تو اندرون افتاد

ز بند او نتواند شدن دگر بیرون

بشب نیابد کس ره در او بماند دل ...

... که نام اوست ز بغداد تا بلاساغون

بنزد همت او پست آسمان بلند

بجای دولت او نرم روزگار حرون ...

... ز گاه آدم چون تو نبود تا اکنون

از آنکه در تو بنزدیک تو نیابد راه

ترا نیارد پیش ایچ کار گردون دون ...

... همه جهان بفنون حاشیه کشند ز خلق

تو خلق را بستم حاشیه دهی نه فنون

بدست دجله و جیحون کنی ببادیه در ...

قطران تبریزی
 
۱۱۴۶

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۰ - در مدح ابوالخلیل جعفر

 

... شود بیدار خفته گل شود غنچه شکفته گل

همه بستان نهفته گل همه هامون گرفته طین

بنفشه برده بار خوش میان شنبلید کش

چو گو گرد از بر آتش چو زر لاجورد آگین ...

... زمین رنگین حلل دارد هوا مشگین کلل دارد

گوزن اندر قلل دارد ز نسرین بستر و بالین

چو روی عاشقان ریحان نهاده زر بر مرجان

زده بر گوشه بستان گل زرد و سپید آذین

چو با دینار کاشانی درمهای سپاهانی ...

... هوا چون پشت باز آمد شمر چون سینه شاهین

بنیسان ابر نوروزی همی بارد شبان روزی

چو گردون را دهد روزی حسام الدوله و له مجدالدین ...

... ز دست او خجل دایم ببخشش ابر فروردین

زمانه زیر فرمانش جهان بر بسته پیمانش

بخلق و مردی ایمانش وفا و مردمیش آیین ...

... امیری کو بتدبیری بگیرد نعمت میری

بنوک کمترین تیری بدوزد شهپر شاهین

یمین الدوله بوالفارس که گردون زیبدش حارس ...

... خرد را نام کانست او لطافترا مکانست او

عدو را دل درانست او بنوک نیزه و زوبین

چو با دشمن درآویزد ز شمشیر آتش انگیزد ...

قطران تبریزی
 
۱۱۴۷

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۲ - فی المدیحه

 

تا باد گذر کرد بگلزار و ببستان

از نافه تبت شده بستان چو شبستان

از بید همه باغ پر از شیشه میناست ...

... بلبل چو مغنی ز برش ساخته دستان

پیرایه بستان بخزان بود بدینار

پیراهن کهسار همی بود ز کتان ...

... گویی که ز یاقوت همی تابد پروین

چون باز کند دو لب و بنماید دندان

ای صورت تو خوبتر از صورت یوسف ...

... کان را نتوان یافت بصد عمر ز صد کان

کین تو مغیلان کند از برگ بنفشه

مهر تو بنفشه کند از خار مغیلان

هر چند بگیلان همه شب باران بارد ...

قطران تبریزی
 
۱۱۴۸

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۳ - در مدح ابونصر مملان

 

... هر دو را گشته طراز از عدن و کان یمن

گل خندان شده در بستان چون روی صنم

ابر گریان شده بر گردون چون چشم شمن ...

... بعقیق اندر دیده بحریق اندر دل

بنهیب اندر جان و بنهاب اندر تن

نه ز هجرانش رهایی نه بوصلش امید

نه بدیدنش گمان و نه بنا دیدن ظن

غم آن روی چو آلوده بشنگرف صدف ...

قطران تبریزی
 
۱۱۴۹

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۴ - در مدح ابوالخلیل جعفر

 

... سیب منقط آمد و نارنج مشگبوی

این جای لاله بستد و آن مسکن سمن

آن چون فشانده دانه یاقوت بر بلور ...

... من نیز همچو بلبل خاموش و خسته دل

آب از مژه گشاده و لب بسته از سخن

از آرزوی دیدن آن فتنه جهان ...

... عاشق بکام خویش نخواهد فراق دوست

کودک بکام خویش نبرد لب از لبن

گلنار و نار دارد بر نارون ببار ...

... با دست او چو خاک بود زر بی سخن

آن را که بند جان فکند در چه نیاز

ار جود اوش بدهد مر مشتری رسن ...

... عیدت خجسته باد ز غم جانت رسته باد

دشمنت باد درد و جهان بسته محن

قطران تبریزی
 
۱۱۵۰

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۵ - در مدح امیر ابونصر و تهنیت عید فطر

 

چه دید تشرین گویی ز نرگس و نسرین

که باغ و بستان بستد زهر دوان تشرین

بنار کفته سپرده است معدن نرگس

بسیب رنگین داده است مسکن نسرین ...

... ندیده ناز یکی هست چون رخ شیرین

بد از بنفشه لب جوی چون نگین کبود

وز او بمشگ همه جویبار بود عجین ...

... نه با سخاوت او هیچ دوست رنجور است

نه با سعادت او هیچ بنده هست حزین

چو رسم او بستایی شوی ستوده ستای

چو مهر او بگزینی شوی ستوده گزین ...

... و یا برادی با آفتاب و ابر قرین

بقا ندارد پیش بنان تو دریا

پدید ناید پیش سنان تو تنین ...

... اگرچه یاسین هست از شرف سورتها

بنام تو شرف آرد مدیح بر یاسین

رهی بطمع شرف کرد قصد مجلس تو ...

... شریف مجلس تو دید و خوب طلعت تو

شریف گشت بنزد جهانیان و مکین

به مجلس تو بیاراست جان تن پرور ...

قطران تبریزی
 
۱۱۵۱

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۷ - فی المدیحه

 

... شفای جان لب و دندان جانان

یکی آبست گویی زیر آتش

یکی کفر است گویی روی ایمان ...

... فری آن نرگسی کش برک پیکان

یکی کوشد همی بر بستن دل

یکی کوشد همی بر بردن جان ...

... دلم بیچاره کرد و چشم بی خواب

بدان چشم و لب پر بند و دستان

یکی دایم بود پیروزه را گنج

یکی دایم بود بیجاده را کان

همی بندد تن هر کس بزلفین

همی درد دل هر کس بمژگان ...

... یکی ایوانش بگذارد ز کیوان

چو تیغ تیز بنماید در آورد

چو کف راد بگشاید در ایوان ...

قطران تبریزی
 
۱۱۵۲

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۸ - در مدح امیر جستان

 

... میر ا جل اوحد فرخ ملک مسدد

زو ملت محمد محکم فکنده بنیان

آن شاه ملک و ملت پشت و قوام دولت ...

... با عیش روز و شب کن هم عیش و هم طرب کن

ناز و خوشی طلب کن داد از نشاط بستان

قطران تبریزی
 
۱۱۵۳

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۰ - در مدح ابومنصور جستان

 

دل ببرد از من پری رویی گرامی تر ز جان

آنکه بر دیدار او بسته است جان انس و جان

چون بگل آب آرزوی او برآمیزد بدل ...

... مر گرا از تیغ او گردد بکشتن ناگوار

آز را دستش بنعمتها کند همداستان

ارغوان از روی بدخواهان کند چون شنبلید ...

... پیش تیغ تیز او آهن بود چون پرنیان

خدمت او را همه عالم کمر بندد بطوع

او نه بندد جز خدای عرش را هرگز میان

مردمانرا صلح و جنگ و دست و تیغ و مهر و کینش ...

... نیک بخت و نیک فال و نیک دین و نیک دان

میش و پشه کبک و هره گر نظر یابند ازو

هر یکی یابند تایید و رشادت بی گمان

میش بندد شصت شیر و پشه بندد دست پیل

کبک جنگد با عقاب و هره با ببر بیان

خدمتشرا مردم دانا کمر بندد مدام

مدح او گوید همیشه هرکه باشد مدح خوان ...

قطران تبریزی
 
۱۱۵۴

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۱ - در مدح ابونصر مملان

 

دمید لاله سیراب در بنفشه ستان

چو طوطیی که بود خفته در بنفشه ستان

بگیر باده گلرنگ بر بنفشه و گل

ز روی و موی بتان هم گل و بنفشه ستان

ز لاله بستان آراسته است پنداری

در بهشت گشاده است چرخ بر بستان

بسان مجلس پرویز گشت باغ و در او ...

... نه تاب دارد پیش سنان او سندان

همی زداید طبع ولی بنوک قلم

همی رباید جان عدو بنوک سنان

نظیر او بسخاوت نیافرید خدای ...

... چو تو بجایی کس ننگرد بسود و زیان

بسالها که بتلخیت زد فلک بنیاد

بسالها که بنقصانت زد جهان بنیان

دو صد خوشیت پدید آمد از یکی تلخی ...

... بدین هوا که دم اندر هوا فسرده شود

ز بخت گشت زمستان بسان تابستان

خدایگانا سال نو و بساط نو است

بشادکامی بنشین و غم ز دل بنشان

ازین سپس نبود کار جز نشاط و شراب ...

... مرا باحسان کردی تو بهتر از حسان

بجاه تست بنزدیک مهترانم آب

بنام تست بنزدیک خسروانم نان

همیشه تا نکند در شکر شرنگ اثر ...

قطران تبریزی
 
۱۱۵۵

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۲ - در مدح ابوالهیجا منوچهر بن وهسودان

 

ز ابرو باد آزاری بشد آراسته بستان

کنون داد از می و جانان ببستان اندرون بستان

پدید آمد نهفته گل بخور می برشکفته گل

بمرجان در گرفته گل همه باغ و همه بستان

چو گشتی ابر تندر بر پر از لؤلؤ بچرخ اندر ...

... فراز شاخ گل بلبل زنان چون مطربان دستان

بنفشه زیر گل رسته از آب نیل رخ شسته

چو مهجوران دلخسته خمیده پشت چون چوگان ...

... بتابد برق ز ابر آنجا چو تیغ اندر صف هیجا

ز دست میر ابوالهیجا منوچهربن وهسودان

خداوندی شهی میری گهربخشی جهانگیری ...

... بدان گفتار در آگین کند شادان دل غمگین

سنانش هست کان کین بنانش هست کین کان

جهان از کین او عاجز چنو نارد فلک هرگز ...

قطران تبریزی
 
۱۱۵۶

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۴ - در مدح ابی الهیجا

 

... هزار برج بدو در یکی هزار ایوان

بنش چو دشمن خسرو گذشته از ماهی

سرش چو همت خسرو گذشته از کیوان ...

... جهانش مجلس بودی سپهر شادروان

عطا گرفتن و بستن دو کف بر او دشوار

جهان گشادن و دادن گهر بر او آسان ...

... ایا گشاده زبان آسمان بمدحت تو

و یا بخدمت تو بسته روزگار میان

برنده بر همه احکامها ترا احکام

رونده بر همه فرمانها ترا فرمان

بنزد همت تو هست پست چرخ بلند

به پیش دولت تو هست پیر بخت جوان ...

قطران تبریزی
 
۱۱۵۷

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۹ - در مدح امیر ابوالقاسم عبدالله بن وهسودان

 

... تا زره پوش شد از باد وزان آب شمر

گل نشکفته چو گوی آمد و گلبن چوگان

تا زمین گنج گل و کان سمن کرد پدید ...

... گل صد برگ بخنده بگشاده است دهن

بلبل مست بناله بگشاده است زبان

جان میخواران شادی کند از خنده این ...

... باغ رنگین شده گویی که بر او کرده گذر

میر ابوالقاسم عبداله بن و هسودان

آن جوانی که بدو بخت معادی شده پیر

تیز هوشی که بدو بخت ولی گشت جوان

آنکه رادی را بسته است همه ساله کمر

وآنکه مردی را بسته است همه ساله میان

آن همه روز گشاده ز پی زایر دست ...

قطران تبریزی
 
۱۱۵۸

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۰ - در مدح ابومنصور وهسودان

 

که بست از مشک چندین بند گرد آن گل خندان

که چندان کاندر او بند است دل ها برده صد چندان

نگاری زینت مجلس بتی پیرایه لشکر

به مجلس شمع جان سوزان به لشکر شاه دلبندان

لبش ماننده پسته برش ماننده سوسن ...

... سر شاهان و جباران مه خویشان و پیوندان

اگر گیتی در ارزاق بر مردم فرو بندد

کف رادش نمی باشد برزق خلق در بندان

در آن سالی کجا روید ز سنگ خاره بر نعمت

ز خشم او بشهر خصم باشد قحط و در بندان

بمهرش جان نیفروزند جز پاکان نیک اختر ...

قطران تبریزی
 
۱۱۵۹

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۳ - در مدح ابونصر مملان بن وهسودان

 

... کنار من شد از آن چون شکفته لاله ستان

بناز گفت که بی من چگونه بودت دل

بشرم گفت که بیمن چگونه بودت جان ...

... همی شدیم همه شب ز یکدیگر شادان

بناز گشته برم عنبرین از آن سنبل

ببوسه گشته لبم شکرین از آن مرجان ...

... پدر ز بیم همی خورد بر پسر زنهار

پسر بجنگ همی بست با پدر پیمان

کسی نجست و گر جست خورده بود حسام ...

... بحد ریک بیابان و قطره باران

سوارشان همه هر یک چو سام بن گرشاسف

پیاده شان همه هر یک چو رستم دستان ...

... عدو شکسته و آواره باز گشته ز جنگ

کمر بطاعت بسته سپهبد موغان

همیشه مردم آنجا که فتنه انگیزند ...

... امیر گفت بباید باردبیل دژی

بنا کنند که جاوید ماند آن بنیان

بناش برده فراوان فروتر از ماهی

سرش کشیده فراوان فراتر از ماهان ...

... فراخ پهنا چون دست میر نیکودان

بفصلی اندر کرد او چنین بنا که ز برف

زمین چو سیم شده بود و آب چون سندان ...

... که دیگری نتوانست کرد صد یک از این

بلشگر قوی و روزهای تابستان

اگر چه دعوی پیغمبری کند بمثل ...

قطران تبریزی
 
۱۱۶۰

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۴ - در مدح ابونصر مملان

 

... ز روی مینا مرجان همی دمد بیرون

شکوفه ریخته از باد در بنفشه ستان

چنانکه تافته لؤلؤی از براکسون

هر آنچه بست میان ارم بهم شداد

هر آنچه کرد بزیر زمین نهان قارون

سرشگ ابر پراکنده کرد در بستان

نسیم باد پدیدار کرد در هامون ...

... عدوش دایم مسجون بود بدرد و بلا

درم نباشد روزی بنزد او مسجون

یکی عطاش همه گنجهای اسکندر ...

قطران تبریزی
 
 
۱
۵۶
۵۷
۵۸
۵۹
۶۰
۵۵۱