تا بپوشید بلؤلؤی ثمین باغ سمن
از گل سرخ بیاقوت بیاراست چمن
همه کهسار عقیق است و همه دشت گهر
هر دو را گشته طراز از عدن و کان یمن
گل خندان شده در بستان چون روی صنم
ابر گریان شده بر گردون چون چشم شمن
بار خر خیز و ختن باد در آورد بباغ
تا ختن کرد مگر باد بخر خیز و ختن
بچمن بار عدن ابر مگر باز گشاد
که چمن گشت همه معدن دریای عدن
نرگس بی خواب از خواب گشاده است دو چشم
گل بی خنده بباغ اندر بگشاده دهن
خاک چون روی بتان گشت پر از نقش و نگار
آب چون موی بتان گشت پر از چین و شکن
بلبل از بویه معشوق شده شعر سرای
فاخته از طرب یار شده دستان زن
گوئی این بر سر سرو است یکی مطرب نغز
گوئی آن نای همی سازد بر شاخ سمن
تن آن جفت وصال و تن من جفت فراق
دل این یار نشاط و دل من بار حزن
چند باشد جگرم خسته پیکان عذاب
ز غم فرقت آن تیره دل و تیر افکن
بعقیق اندر دیده بحریق اندر دل
بنهیب اندر جان و بنهاب اندر تن
نه ز هجرانش رهائی نه بوصلش امید
نه بدیدنش گمان و نه بنا دیدن ظن
غم آن روی چو آلوده بشنگرف صدف
روی من کرده چو اندوه بزر آب سمن
همچو هاروتم در چاه بلا مانده نگون
در غم آن بت خورشید رخ زهره ذقن
تن بفرسود ز نادیدن آن ماه زمین
چون تن دشمن خورشید امیران زمن
میر ابونصر که دین را دل او هست مقام
شاه مملان که سخا را کف او هست وطن
یک حدیثش را صد ملک بهائیست بها
یک کلامش را صد در ثمین است ثمن
هست نازنده از او تخت چو از عقل روان
هست پاینده از او ملک چو از روح بدن
تا جهان بوده جز او در که ببخشیده بمشت
تا جهان بوده جز او زر که ببخشیده بمن
گر قدح گیرد بر دست شود خانه بهشت
ور زره پوشد بر خصم شود جامه کفن
چه عجب داری اگر گوهر بارد کف او
که همش گوهر اصل است و همش گوهر تن
هیچ فن نیست بگیتی در پوشیده از او
چونکه در جود و سخا باشد نشناسد فن
سیل زر آید در بزم چو او گوید هان
موج خون خیزد در رزم چو او گوید هن
بهر مولای تو گنج طرب و کان نشاط
قسم اعدای تو گنج محن و رنج و حزن
از پی آنکه بزن تیغ نیالائی تو
روز کوشیدن تو مرد شود یکسره زن
بگذرد از مجن خصم چو سوزن ز حریر
سر خشت تو اگر باشد از الماس مجن
نه امیریست ز دست تو عطا ناستده
نه سپاهیست ز شمشیر تو نادیده شکن
از بهنگام سخا کردن چون پور قباد
وی بهنگام سخن گفتن چون پور پشن
هم بفرمان تواند ار چه بزرگند شهان
هم بچنبر گذرد گرچه دراز است رسن
تو بدینار فشاندن بفکندی همه را
شاه دینار فشان باید و بدخواه فکن
هیچ بدخواه نمانده است در آفاق ترا
همه را داد بصحرای عدم دهر وطن
از تو بر خلق همه ساله مباحست نعیم
وز تو بر خلق همه ساله حرام است فتن
تا بود جایگه مل دن و جای گل باغ
تا بجوش آید در موسم گل مل در دن
باد خندان ز طرب روی تو چون گل در باغ
باد جوشان ز محن خصم تو چون مل در دن
تو بصد اندر دلشاد و تن آسوده مدام
دام تیمار و بلا بر تن بدخواه بتن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیباییهای طبیعت و عشق میپردازد. شاعر به باغ سمن و گلهای رنگارنگ اشاره میکند و زیبایی چمن و دشت را با جواهرات مقایسه میکند. او از گلها و بلبلها یاد میکند که در عشق و طرب غوطهورند. حسرت و درد فراق معشوق نیز در اشعار وجود دارد و شاعر به حالت دلآشوب خود در دوری از یارش مینگرد. در ادامه، شاعری از قدرت و سخاوت میرزای ابونصر و برتری او به عنوان یک حاکم و بخشنده سخن میگوید، که از دست او نعمت و خوبی به مردم میرسد. شعر در نهایت به تمایز بین سرنوشت خوب برای دوستان و بد برای دشمنان میانجامد.
هوش مصنوعی: درختان سمن با گلهای سرخ و یاقوتی خود، چمن را به زیبایی و ارزشمندی مرواریدهای گرانبها میآرایند.
هوش مصنوعی: تمام کوهها مانند عقیق درخشان هستند و همه دشتها مانند گوهرهایی ارزشمند به نظر میرسند؛ هر دو درخشش خود را از باغ عدن و معادن یمن گرفتهاند.
هوش مصنوعی: در باغ، گلها شکوفا و شاداب شدهاند، مانند روی معشوق که دلانگیز است، و در آسمان، ابرها مانند چشمان گریان به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی اشاره دارد به حرکت و تلاش. شخص در اینجا اشاره میکند که بار سنگینی بر دوش دارد و باید به باغی برود. این حرکت به سوی باغ نشاندهنده امید و تلاش برای به نتیجه رساندن چیزی است. در این مسیر، باد به کمک میآید و میخواهد از این بار سنگین کم کند. در واقع، این یک دعوت به عمل و تلاش در سختیها است.
هوش مصنوعی: مثل اینکه ابرها دوباره باز شدهاند و باران میبارند، چون حالا چمنها تبدیل به یک معدن از زیبایی و سرسبزی شدهاند، همچون دریای عدن.
هوش مصنوعی: نرگس بیدار شده و با چشمانش به خواب نگاه میکند. گلها نیز با دلی غمگین در باغ، دهنشان باز شده است.
هوش مصنوعی: وقتی خاک مانند چهرهی زیبا و مجسمهها پر از طراحی و نقش و نگار میشود، آب هم به نرمی و لطافت موهای آنها دچار چین و شکن میگردد.
هوش مصنوعی: پرندهای عاشق از بوی معشوقش شعری میسراید و دیگر پرندهای به خاطر شادمانی یار، سرودهای زیبا میخواند.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که بر روی درخت سرو، یکی در حال نواختن ساز زیبایی است و همچنین صدای نای نیز از شاخ سمن به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: بدن معشوق در آغوش یکدیگر است، اما من تنها و جدا از او هستم. دل محبوب مملو از شادابی است، در حالی که دل من پر از غم و اندوه است.
هوش مصنوعی: چند بار باید دلم از درد و عذاب جدایی او بسوزد و رنج بکشد؟ او که قلبش تیره است و تیر دلش را به من میزند.
هوش مصنوعی: در چشمم سنگی قیمتی، در دل آتش سوزانی، در جانم هیبت و در تنم زبانهای آتشین وجود دارد.
هوش مصنوعی: نه از جدایی او رهایی دارم، نه به وصالش امیدی هست، نه دیدنش را انتظار دارم و نه حتی تصور دیدنش را میکنم.
هوش مصنوعی: غم آن چهره، همچون صدفی که در دریا غرق شده، بر چهره من تأثیر گذاشته و همچون اندوه بزرگ آب سمن، سنگینی و تیرهگی به وجود آورده است.
هوش مصنوعی: مانند هاروت و ماروت که در چاه بلا گرفتار شدهاند، من نیز در اندوه آن معشوق زیبا و درخشان، سر در گریبانم.
هوش مصنوعی: تنم از غیبت آن ماه زمین پژمرده و خسته شده است، مانند بدن دشمن که در برابر تابش خورشید پادشاهان سرگشته است.
هوش مصنوعی: میر ابونصر، که دلش در خدمت دین است، مانند شاهی است که در بخشیدن، دستش گشاده و سخاوتمند است. به حقیقت، او وطن خود را در قلب دارد.
هوش مصنوعی: یک کلام از او ارزش بسیار بالایی دارد و اگر بخواهیم در الماس و جواهرات ارزشگذاری کنیم، هر حرفش مانند گنجی ناپیداست که به اندازهی صدها ملک و دارایی ارزش دارد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وجود زیبایی و شکوه در عالم، به خاطر وجود منبعی است که آن را پدید آورده است. به عبارتی، تخت و سلطنت به خاطر عقل و تفکر جاودان است و همچنان که روح به بدن حیات میبخشد، وجود این منبع نیز باعث برقرار ماندن سلطنت و قدرت میشود.
هوش مصنوعی: در طول تاریخ، جز او هیچ کس نبوده که محبت و نعمتش را به من عطا کرده باشد.
هوش مصنوعی: اگر کسی جام نوشیدنی در دست بگیرد، به مانند این است که به بهشت رفته است، و اگر زره بپوشد و در مقابل دشمن بایستد، به نوعی مانند این است که یک کفن بر تن کرده است.
هوش مصنوعی: عجبی ندارد اگر از دستان او منابع باارزشی مانند گوهر به بیرون بیاید، چون خود او نیز تمام وجودش از ارزش و گوهر تشکیل شده است.
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ هنری نیست که بتواند از صفات خداوند پوشیده بماند، چرا که کسی که در سخاوت و generosity او شک و تردید دارد، هنر او را نخواهد شناخت.
هوش مصنوعی: زمانی که او صحبت کند، مانند طغیانی از طلا در مهمانیها جاری میشود و در میدان جنگ، مانند موجی از خون به راه میافتد.
هوش مصنوعی: برای مولای تو، منابع شادی و سرور وجود دارد، اما برای دشمنان تو، گنجهای مصیبت، زحمت و اندوه است.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال هدف و تلاش خود نروی، تمام زحمات و تلاشت به هدر میرود و در نهایت نتیجهای نخواهی گرفت.
هوش مصنوعی: اگر دشمنی مانند مجنون از شتری با کیفیت عالی بگذرد، تو هم اگر بر روی سنگی از الماس بایستی، هیچ آسیبی نمیبینی.
هوش مصنوعی: هیچ فرمانروایی نیست که از دستان تو نعمت بگیرد و هیچ سربازی نیست که بدون مشاهده شمشیر تو بشکند.
هوش مصنوعی: هرگاه که بخواهد بخشش کند، مانند پسر قباد که در زمانهای مناسب و با سخاوت عمل میکند، و هنگامی که صحبت میکند، مانند پسر پشن با زیرکی و دقت سخن میگوید.
هوش مصنوعی: هرکس میتواند به فرمان و قدرت دست یابد، حتی اگر پادشاهان بزرگ باشند. همچنین میتوان از مشکلات عبور کرد، حتی اگر سخت و طولانی باشند.
هوش مصنوعی: تو آنقدر در پاشیدن دینار مهارت داری که باید همه را با این سکه پرکنی و دشمنانت را نیز از خود دور کنی.
هوش مصنوعی: هیچ دشمنی در جهان باقی نمانده است برای تو، زیرا همه آنها را به بیابان عدم و نابودی فرستادهای.
هوش مصنوعی: نعمتها و خوشیهای تو برای مردم همواره آزاد است، اما فتنهها و مشکلاتی که از تو نشأت میگیرد همیشه ممنوع و ناپسند است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که درختان گل دارند و بوی خوش گلها در باغ به مشام میرسد، ملودی و آواز عشق نیز در دلها زنده میشود و سرشار از نشاط خواهد بود.
هوش مصنوعی: باد شاد و خندان به خاطر زیبایی تو مانند گلی در باغ میوزد، و باد غمگین و نگران به خاطر دردها و مشکلاتی که از دشمن تو میرسد، مانند مادیان در حال دویدن است.
هوش مصنوعی: تو همیشه خوشحال و بیغم هستی، در حالی که دردها و مشکلات بر تن کسی که از تو بدخواه است، سایه میاندازند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاجب بوم جوانمرد به سیم و زر و زن
گز ره حکم و تواضع به دهان و گردن
یک منی خورد همی سیکی و سیلی ده من
به بد خلق همه عمر به پیوست سخن
سگ خشم و خر شهوت که زبونگیری نیست
تیز دندانتر از این هر دو در این خاک کهن
نفس من کو ملک مملکت شخص منست
هر دو را سخرهٔ خود کرده به تادیب سخن
ترک و تازیک شما جمله سگانند و خران
[...]
آن به حق خواجه و مخدوم ولی نعمت من
آرزوی دل و اقبال حسین بن حسن
آن به حق خواجه و مخدوم ولی نعمت من
آرزوی دل و اقبال حسین بن حسن
آن به حق خواجه و مخدوم ولی نعمت من
[...]
جان حیوان که ندیده است به جز کاه و عطن
شد ز تبدیل خدا لایق گلزار فطن
نوبهاری است خدا را جز از این فصل بهار
که در او مرده نماند وثنی و نه وثن
ز نسیمش شود آن جغد به از باز سپید
[...]
گر بگویم که شد از نورِ تجلّی روشن
همه جای و جهت و بام و درِ کلبهی من
که کند باور و با هر که بگویم بگوید
این چه حال است و محال این چه حدیث است و سخن
آفتاب آخر در زاویهای چون گنجد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.