مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
... کسی که روی ترا دید کی شود مستور
به بخت بد سفر و غربتم تمنا بود
که تا شدم ز جمال مبارکت مهجور ...
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
... مجوش ار جزع پرجوشت ببوسم
سفر کردم مگر چون بازگردم
به پرسش خوش در آغوشت ببوسم ...
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
... ور زحال عزم آن دلبر خبر دادندمی
برسر راه سفر او را عنان بگرفتمی
ور کسی گفتی که با یارت بخواهد رفت دل ...
مجد همگر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۷
... گر زنده ماندی دشمنش از ما فزون بگریستی
گرداندی آن تاجور کآمد بدینسان از سفر
بر چار حد تخت زر از حد برون بگریستی ...
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۲
... کآنجا اثر ز مردمی نیست
گو بار سفر کند از آن بوم
کاندر وی بومی خرمی نیست ...
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۳
... دلی که سوخته درد انتظار شود
سلالگان شه اندر سفر کجا شاید
که بنده در حضر آزاد و شادخوار شود ...
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۹
... خدای در همه حالت رفیق باد رفیق
اگر برای حضر باشد ار به راه سفر
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۶
... چو آفتاب برای صلاح عالمیان
گرفت راه سفر آفتاب جاه و جلال
خدیو تخمه سلغر پناه ملت و ملک ...
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۵
... تا تازه گردد از تو دل خویش کام من
یک صبحدم به فال همایون سفر گزین
وانگه دعای سدره گذار و پیام من ...
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۳
... مقام توس کند اختیار یا مشهد
گذر کند به نشابور یا سفر به هری
به دین و دانش مفتی شرع مکرمت اوست ...
مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱۳
... نه راکع است وچو راکع مدام پشت دو تاه
رود به راه سفر چهار سو چو پیکر نعش
گه نزول نماید بسان خرمن ماه ...
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵
ای چرخ عنانم از سفر هیچ متاب
نانم ز سراندیب ده آبم زسراب ...
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۶
رفتم به سفر چو بود دوری کامت
جستی تو ز دام ما و ما از دامت ...
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹۵
... بر پارس بود شکر فراوان اگر او
سوی مادر سفر گنجه کند
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۳
... از آب دو دیده پای در گل رفتیم
توفیر سفر نگر که از صحبت تو
با دل برت آمدیم و بی دل رفتیم
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲
... که دوستی و ارادت هزار چندان است
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که خار دشت محبت گل است و ریحان است ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که زنده ابدست آدمی که کشته اوست ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰
... هر کاو فتاد مست محبت ز جام دوست
من بعد از این اگر به دیاری سفر کنم
هیچ ارمغانیی نبرم جز سلام دوست ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸
... هلاک ما به بیابان عشق خواهد بود
کجاست مرد که با ما سر سفر دارد
گر از مقابله شیر آید از عقب شمشیر ...
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴
... تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
عجب است اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد ...