گنجور

 
۱۱۰۱

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قطعات » شمارهٔ ۴۴ - سعد ملک

 

سعد ملک ای وزیر دریا دل

کف راد تو ابر پر ژاله ...

سوزنی سمرقندی
 
۱۱۰۲

عبادی مروزی » مناقب الصوفیه » بخش ۲۳ - فصل سوم: در یقین

 

... ابراهیم خواص‑رحمة الله علیه‑گوید که در بادیه می رفتم جوانی را دیدم لطیف و ظریف و با وی هیچ معلومی نه گفتم جوانا کجامی روی گفت به مکه گفتم بی زاد و راحله راه دراز در پیش گرفته ای گفت آنکه آسمان و زمین را نگه تواند داشتن بی عدتی این قدرت ندارد که درویشی را بی زاد و راحله به مکه رساند چون به مکه رسیدم وی را دیدم گرد کعبه طواف می کرد هیچ نقصانی و ضعفی در وی نیامده بود

عیسی‑‑را پرسیدند که به چه قوت بر آب می روی گفت به ایمان و یقین گفتند ما نیز ایمان و یقین داریم گفت اگر دارید بر روی دریا بروید قصد کردند که بروند نتوانستند گفت چه بود شما را گفتند از موج می ترسیم گفت صاحب یقین از خدای ترسد از موج نترسد

و کسی را که از خدای تعالی ترس باشد امیدش هم به خدای تعالی باشد پیوسته ملازمت بندگی نماید این چنین کسی صاحب یقین باشد وی را هم در میان ایشان باز توان یافت از آنکه حق تعالی ایشان را یقینی تمام به ارزانی داشته است در یقین بدین قدر سخن اختصار کنیم

عبادی مروزی
 
۱۱۰۳

عین‌القضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل اول - فرق علم مکتسب با علم لدنی

 

... عبدالله بن عباس می​گوید که اگر این آیت را که إن ربکم الله الذی خلق السموات و الارض فی ستة ایام ثم استوی علی العرش تفسیر میکنم لرجمتمونی بالحجارة یعنی صحابه- رضی الله عنهم- مراسنگسار کنند ابوهریره- رضی الله عنه- گفت که اگر این آیت را شرح کنم که الله الذی خلق سبع سموات و من الارض مثلهن یتنزل الامر بینهن لکفرتمونی یعنی خلق مراکافر خوانند

عبدالله بن عباس می​گویدشبی با علی بن ابی طالب- کرم الله وجهه- بودم تا روز شرح بای بسم الله می​کرد فرأیت نفسی کالجرة عند البحر العظیمیعنی خود را نزد وی چنان دیدم که سبویی نزد دریایی عظیم از دریا چه بر توان گرفت تا ساکن دریا نشوی هرچه یابی قدری و حدی دارد ملاح از دریا چه حد و وصف کند و چه برگیرد زیرا که هرچه برگیرد باز بریزد که مقام در بحر دارد اما بر از بحر چه خبر دارد ظهر الفساد فی البر و البحر هرچه آموختۀ خلق باشد بر و بری باشد و هرچه آموختۀ خدا باشد که الرحمن علم القرآن بحر و بری باشد و بحر نهایت ندارد ولایحیطون بشیء من علمه

چه می​شنوی ای عزیز شمه​ای ازین حدیث که المؤمن مرآة المؤمن بدینجا لایق است هر که چیزی نداند و خواهد که بداند او را دو راهست یکی آن باشد که با دل خود رجوع کند بتفکر و تدبر تا باشد که بواسطۀ دل خود خود را بدست آرد مصطفی- علیه السلام- ازاینجا گفت که إستفت قلبک و إن أفتاک المفتون گفت هرچه پیش آید باید که محل و مفتی آن صدق دل باشد اگردل فتوی دهد امر خدا باشد می​کن و اگر فتوی ندهد ترک کن و اعراض پیش گیرد که إن للملک لمة و للشیطان لمة هرچه دل فتوی دهد خدایی باشد و هرچه رد کند شیطانی باشد و نصیب این دو لمه در همۀ جسدها هست از اهل کفر و اسلام کارهای ما دشوار بدانست که مفتی ما نفس اماره است که إن النفس لأمارة بالسوء هر کرا مفتی دلست او متقی و سعید است و هر کرا مفتی نفس است او خاسرو شقی است و اگر شخصی این اهلیت و استعداد ندارد که بواسطۀ دل خود بداند دل کسی دیگر بجوید و بپرسد که این اهلیت یافته باشد فأسألوا أهل الذکر إن کنتم لاتعلمون تا دل غیری آینۀ تو باشد ...

... چون وقت آید خود نماید که سأریکمآیاتی فلا تستعجلون و می​طلب که زود بیابی که لعل الله یحدث بعد ذلک أمرا چون روی رسی و بینی و هرگز تا نروی نرسی أفلم یسیروا فی الارض فینظروا ألم تکن أرض الله واسعة فتهاجروا فیها امر است بر سیر و سفر اگر روش کنی عجایب جهان بینی در هر منزلی ومن یهاجر فی سبیل الله یجد فی الارض مراغما کثیرا وسعة در هر منزلی ترا پندی دهند و پند گیری فذکر فإن الذکری تنفع المؤمنین

این همهآیتها جز بمثل ندانی که مثل الجنة التی وعد المتقون ترا بجایی رسانند که سدها و کوهها چون پشم رنگین شود وتکون الجبال کالعهن المنفوش إن یأجوج و ماجوج مفسدون فی الارض ترا بنمایند بدانی که این همه در تن آدمی کدام صفتهاست پس دجال حال نفس اماره را دریابی أعدی عدوک نفسک التی بین جنیک پس جذبة من جذبات الحق توازی عمل الثقلین درآید و ترا بمیراند و فانی کند که من أراد أن ینظر إلی میت یمشی علی وجه الأرض فلینظر إلی ابن ابی قحافة پس زنده شوی أومن کان میتا فاحییناه چون باقی شدی ترا بگویند که چه کن و چه باید کرد والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا آنگاه ترا در بوتۀ عشق نهند و هر زمان گویند وجاهدوا فی الله حق جهاده تا آتش ترا سوخته گرداند چون سوخته شدی نور باشی نور علی نور یهدی الله لنوره من یشاء و خود نور تو باطل است و نور وی حق و حقیقت نور او تاختن آرد نور تو مضمحل شود و باطل گردد همه نور وی باشی کذلک یضرب الله الحق و الباطل بل نقذف الحق علی الباطل فیدمغه

پس اگر هیچ نشانی نتوان دانستن فهو علی نور من ربه خود می​گوید که کار چونست و چون باشد کار را باش اگر سر کار داری و اگر نه بخود مشغول باش مگر که از ذوالنون مصری نشنیده​ای که چه گفت إن قدرت علی بذل الروح فتعال وإلا فلاتشتغل بترهات الصوفیة اگر برگ آن داری که اول قدم جان دربازی بر ساز باش و اگر نتوانی ترهات صوفیان و مجاز و تکلفات صوفیانه ترا چه سود دارد خواجه ابوعلی سرخسی این بیتها را مبحث سخت وارد و لایق گفته است در معنی قول ذوالنون ...

عین‌القضات همدانی
 
۱۱۰۴

عین‌القضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل عاشر - اصل و حقیقت آسمان و زمین نور محمد ص و ابلیس آمد

 

... پیش از کن و کان چه بود آن حاصل ماست

اما از نوعی و عبارتی دیگر که درتوان یافت آنست که شیخ ما گفت ألله نور السموات یعنی نور وجهه نور السموات والأرض هرگز ندانسته باشی یا بدانی که این سموات و ارض چیست مگرکه این آیت یدبر الأمر من السماء والأرض بر تو کشف کنند تا امر با تو بگوید که سموات و ارض چه باشد وجهت وجهی للذی فطر السموات والارض بر خلق جلوه می‬کند و عذر این جمله بخواسته است ای دوست اگر ممکن است که درجهان کسی این آیت را بی آنکه دیده باشد حقیقت آن در تواند یافتن ممکن باشدکه تونیز بی آنکه بینی و دیده باشی دریابی از خدا بشنو که گفت وما قدرواالله حق قدره بیان این میکند ای ماعرفوا الله حق معرفته دریغا مگر که هرگز جمال قلب المؤمن بین إصبعین من أصابع الرحمن ندیده‬ای این إصبعین در عالم دیگر سما و ارض باشد آخرشنیده‬ای که والسموات مطویات بیمینه گواه این سما و ارض شده است مگر از مصطفی این حدیث نشنیده‬ای که یدالله علی الجماعة و اگر باورت نیست از خدای- تعالی- بشنو که بیان خلقت آدم می‬کند خلقت بیدیو این یدی دو نور است که شنیده‬ای

دریغا مثل نوره کمشکوة فیها مصباح ألمصباح فی زجاجة ألزجاجة کأنها کوکب دری دریغا بنده‬ای که چون خدای را بیند نور وجهخدای- تعالی ببیننده چنان نماید که نور چراغ از پس آبگینه و آبگینه در مشکوة باشد این مشکوةجان بیننده باشد و زجاجه نور محمد باشد که شنیدی اگر خواهی که مصباح بدانی هوالله الذی لا إله إلا هو بر خوانتا این معنی بتوانی دانستن زیرا که فهم و معرفت هر کسی بدین نرسد دریغا مثل نوره کمشکوة ابن عباس می گوید مثل نور محمد اینجایگه دل مشکاة باشد و جان زجاجه باشد و نور محمد مصباح باشد و دلیل بر این کلمه قول حسین منصور آنجا که گفت قلب المؤمن کالمرآة إذا نظر فیها تجلی ربه ...

... اگر باورت نکند از سبحان الذی أسری بعبده بشنو که بیان این همه بکرده است شیخ ابوسعید خراز- رحمةالله علیه- این جمله در چند کلمه بیان کرده است گفت علامة المرید فی الفناء ذهاب حظه من الدنیا والآخرة إلا من الله تعالی ثم یبدوله باد من ذات الله فیریه ذهاب حظه منقدرة الله ثم یبدوله باد أیضا فیریه ذهاب وجود نفسه وحظ رؤیته من الله وتبقی رؤیة ماکان لله من الله فینفرد العبد من فردانیته فإذا کان کذلک فلایکون مع الله غیر الله فیبقی الواحد الصمد فی الأبدیة کما کان فی الأزلیة

دریغا اگر اسرار و جمال این کلمات بر صحرا نهادندی همه جهان را تمام بودی ای دوست بوهریره- رضی الله عنه- گفت ألمشکاة هو الصدر والزجاجة هو القلب و المصباح هو الروح این کلمه را دریافتن سهل باشد اکنون گوش دار توقد من شجرة مبارکة زیتونة لاشرقیة ولاغربیة یکاد زیتها یضی ای عزیز محجوبان روزگار این درخت را در دنیا دانند خود ندانند که این درخت در بهشت نیز نباشد از امام حسن بصری- رحمة الله علیه- بشنو میگوید لو کانت هذه شجرة لکانت شرقیة أو غربیة لکن والله ماهی الدنیا ولا فی الجنة إنما هو مثل ضربه الله لنوره ای دوست آب را چند نامست بتازی ماء خوانند بپارسی آب خوانند و چیزی باشد که بده زبان ده نام دارد اسما بسیار باشد اما عین و مسمی یکی باشد

دریغا باش تا درخت طوبی را بینی آنگاه بدانی که درخت سدرة المنتهی کدامست و زیتونة بازکدام درخت باشد أبیت عند ربی باشد اصل این همه یکی باشد نامها بسیار دارد گاهی شجره خوانند و طور سینا خوانند و زیتون خوانند والتین و الزیتون بر خوان از شجرۀ نودی من الشجرة أن یاموسی کلام را مستمع باش و شجرۀ تخرج من طور سینا ترا خود بر سر سر زیتونی رساند دانی که این کوه طور کدامست ولکن أنظر إلی الجبلاین کوه باشد ابن عباس گفت یعنی أنظر إلی نور محمد- علیه السلام- و نور محمد را کوه می‬خواند که کان و وطن جمله از نور اوست ق و القرآن المجید نیز گواه این کوه باشد توقد من شجرة مبارکة زیتونة شنیده‬ای بدان که این زیتون شرقی و غربی نباشد زیرا که نور رادر عالم الهی مشرق خوانند و نار را مغرب خوانند چه میشنوی یعنی لانوریة ولاناریة بل علی نوریة ولو لم تمسسه نار نور علی نور تو هنوز دباغت نار ندیده‬ای جمال نور کی بینی پس علی نور خود کی دید آنگاه تا تو نیز بینی و زیتون خود کی چشید تا تو نیز چشی باش تا یهدی الله لنوره من یشاء ترا کیمیاگری کند آنگاه بدانی که چه میگویم و تو نیز با مصطفی- صلعم- موافقت کن و همه روز از خدا درمیخواه که أللهم بیض وجهی بنور وجهک الکریم شیخ ما- رحمة الله علیه- گفت لاشرقیة یعنی لاأزلیة و لاأبدیة هرکه این درخت صمدی را بدید و از وی روغن زیت چشید او را از خود چنان بستانند که ازل نزد او ابد باشد و ابد ازل نماید نه از ازل او را خبری باشد ونه از ابد او را اثری دریغا لادنیویة ولاأخرویة خود معلوم باشد که نه دنیوی باشد نه اخروی همه خدا باشد اگر بیان ازل و ابد خواهی شنید سؤال دیگر را جوابفرا پیش باید گرفت گوش دار ...

... ای دوست چون ذات او یکیست این هشت صفت با تعدد چیست باش تا این یک صفت را بینی اتصال یافته باشی بدین صفات هشتگانه و این یک صفت چنان با خاصیت و کمال است که هشت خاصیت درو درج شده است پس هر نشان که آمد و هر ادراک که یافتند و هر صفت که گفتند بر صفات آمد از ذات کی توان خود چیزی گفتن و یا وصف کردن الصمد تمامی بیان بی چونی ذات نکرده است

دریغا ببین که چند نمامی و جاسوسی بکردم و چند اسرار الهی بر صحرا نهادم اگرچه گفتن این اسرار کفر آمد که إفشاء سر الربوبیة کفر اگرچه غیرت او مستولی است برداشتن وجودها اما زشتی بکنم و بیتی چند که بر طریق سجع وقتی صادر افتاد اگرچه بسیاری غموض با خود دارد بنویسم بعدما که جز روان مصطفی- صلعم- و محبان خدا کسی دیگر بر معنی این بیتها مطلع و واقف نشوداما دیگران را نصیب جز شنودن نباشد دانستن و دریافتن دیگر باشد و دیدن دیگر زهی حکمت ای دوست ومن یؤت الحکمة فقد أوتی خیرا کثیرا در این باب چه خوب رخصتی شده است و مصطفی- صلعم- تمامتر بیان کرد آنجا که گفت إن من الشعر لحکمة اکنون گوش دار و مستمع معنی شو

دل مرکب حق است که درین زندانست ...

... دریغا غیرت بشریت نه مختصر حجابی ست خلق را از عالم الهی و در حق عموم گفت مصطفی- علیه السلام- که إن القلوب تصدأ کما یصدأ الحدید زدودن این زنگ و خلاص و درمان این رنج این آمد که ذکر الموت وتلاوة القرآن این صدا و زنگ و غبرت و رین و غین و غم همه کدورات بشریت است چون جذبة من جذبات الحق تاختن آرد کیمیاگری کند دست بر تخته بشریت زند این غین بر دارد رأنی قلبی ربی سر برزند کونوا ربانیین حاصل شود پس غین قلب ما بشریت باشد و جلا و کاشف این غین نور الهیت باشد دریغا هرگز دانسته ‬ای که غین دل مصطفی از چه بود اگر ندانی معذور باشی إنه لیغان علی قلبی حتی استغفر الله فی الیوم واللیلة سبعین مرة این غین را جز خدا دیگر کس نداند

دریغا حلول روی اینجا خواهد نمودن ای دوست اگر خواهی که ترا سعادت ابدی میسر شود یک ساعت صحبت حلولی که صوفی باشد دریاب تا بدانی که حلولی کیست مگر آن شیخ از اینجا گفت که الصوفی هو الله عبدالله انصاری می گوید که عالم به علم نازد و زاهد به زهد نازد از صوفی چه گویم که صوفی خود اوست چون صوفی او باشد حلولی نباشد هر چه خدا را باشد این حلول موحد را نیز باشد در این مقام هرچه ازو شنوی از خدا شنیده باشی

دریغا هرکه خواهد که بی واسطه اسرار الهیت شنود گو از عین القضاة همدانی بشنو إن الحق لینطق علی لسان عمر این باشد اگر ممکن باشد که از سمع و بصر و حیوة و علم و قدرت حق- تعالی- چیزی از موجودات و مکونات بیرون باشد ممکن بود که از سمع و بصر و قدرت چنین رونده خالی و بیرون باشد هرچه در موجودات بود بر وی پوشیده نباشد وما یعلم تأویله إلا الراسخون فی العلم اینجا حلول روی نماید سر تخلقوا بإخلاق الله باشد و این سخن از آن عالی تر است که هر کس دریابد که بعضی از سالکان محقق این گفتند که راه حق- تعالی- نامتناهی ست لاجرم هر روز هفتاد بار رخت عبودیت به منازل صحرای ربوبیت باید نهادن این کلمه عجب دانسته ‬ای و انتهای این خبر دانسته‬ اند اما می ‬ترسم که عین القضاة از خزانه گنج وعلمناه من لدنا علما پاره ‬ای برگیرد و بر قلب بعضی محبان خود زند

دریغا خلق از اسرار این کلمه طه محتجب‬ اند طه یعنی ای مرد چون ماه چهارده شبه که نزد خلق منور و عزیز باشد نور طه در آن عالم منور چون ماه چهارده شبه است در این عالم اگر خواهی که دریابی که چه می گویم گوش دار همه سالکان از خدا توفیق آن یافته ‬اند که از خود به خدا رفتند اما محمد از خدا به خلق آمد یا أیها المزمل می‬ گوید آنچه گفتنی است حالات متفاوت است تو هر حالتی را فهم نتوانی کردن و همه حالات را یکی دانستن خطا باشد در حالتی او را مرد خوانند و این حالت در عالمی باشد که در آن عالم جز محمد و خدا دیگر کس نباشد چون خواهد که در این عالم اورا تشریف دهد او را یتیم خواند ألم یجدک یتیما فآوی خوددانی که این عالم را چه خوانند جنت قدس خوانند انا و کافل الیتیم کهاتین فی الجنة چه گویی محمد یتیم نیست چون محمد یتیم باشد و حق- جل جلاله- پرورنده یتیم است پس هر دو در بهشت بهم باشند آنچه دیگران گفتند که او از خلق به خدا می ‬رفت در این مقام محمد از خدا به خلق می ‬آمد قد جاءکم من الله نوروکتاب مبین أرحنا یا بلال دلیل این سخن آمده است وماأرسلناک إلا رحمة للعالمین بیان این همه شده است که را بیان است آن کس را بیانست که بل هو آیات بینات فی صدور الذین أوتوا العلم

دیگر مقام در تمثل آنست که عایشه صدیقه در حق مصطفی- علیه السلام- و رؤیت او مر خدا را این نشان می‬ دهد که من زعم أن محمدا رأی ربه بعین رأسه فقد أعظم علی الله الفریة با عایشه گفت شب معراج او را ندیدم به ذات و حقیقت او و با ابن عباس گفت دیدم بر صورت تمثل دریغا از ذات خدا تلذذ یافتن و خبر گرفتن و کیفیت و ادراک و احاطت محالست که ذات او- تعالی- بیننده را از بینندگی بستاند چون بیننده نماند که را بیند ...

... گمراه خلایق‬اند و خود بر راهند

ووجدک ضالا فهدی این باشد دریغا إنک لفی ضلالک القدیم خود بگمراهی ایشان چگونه گواهی میدهد اما باید که دانی که تابع در حکم متبوع نباشد یعنی قطره‬ای در دریا خود را دریا تواند خواندن اگر گویی قطره‬ای دیگر باشد راست بود و اگر گویی قطره‬ای از دریاست هم راست بود و اگر گویی از دریا فرا دید آید هم راست باشد اما معین نتوان کردن که مقصود ما چیست اما اگر کسی خواهد که بداند جان بکند تا بدست آرد و این کلمات جزدر کسوتی مجمل نتوان گفتن و بیان مجمل مفصل از امثله‬ای چند شود که مقلوبباشد بطلسمات هندسی

اکنون نیک گوش دار تاخود چه فهم میکنی إعلم أن الموجودات تنقسم إلی أقسام ثلاثة إلی جوهر وعرض وجسم والجسم تابع لهما ولاواسطة وراءهما ولکل واحد منهما حقیقة فتقول ألموجود ینقسم إلی واحد وإلی کثیر أما الواحد فإنه یطلق حقیقة ومجازا فالواحد بالحقیقة هو المعنی و لکنه علی ثلاث مراتب ...

... کلمات عربی را که شنیدی شرح جهانی با خوددارد بشنو گفت موجودات بر سه قسم‬اند قسمی واجب الوجود آمد وواجب الوجود آن باشد که لایزید ولاینقص نه زیادت شود و نه نقصان پذیرد و آن ذات خداست- تعالی- و قسم دوم نعت مزید دارد و از نقصان دور باشد و بر مزید باشد و در زیر نقصان نیاید و این صفت نورها و روحهاست و عالم آخرت قسم سوم آنست که هم نقصان پذیرد و هم زیادت شاید که باشد و این عالم جسمانی و قالب دنیویست

پس چون شیفته‬ای گوید که قطره‬ای در دریا خود را دریا خواند چنانست که آن جوانمرد گفت أنا الحق او رانیز معذور باید داشت کافر حقیقی باشد اگر نه ازمقام خود که میگوید بلسنو گفت اگر در آن مقام که فأوحیإلی عبده ماأوحی رفتو من حاضر نبودم چه من چه بولهب و بوجهل یعنی کافرم اگر آنجا حاضر نبودم دنا فتدلی این باشد در عبارت مجمل گفته شد

چند شنوی از عادت پرستی بدر شو اگر هفتاد سال در مدرسه بوده‬ای یک لحظه بیخود نشده‬ای یک ماه در خرابات شو تا ببینی که خرابات و خراباتیان با تو چه کنند خراباتی شو ای مست مجازی بیا تا ساعتی موافقت کنیم ...

... ای جان جهان نه کفر ودینست مرا

دریاب مرا که کارم از دست شدست

آن سؤال که کرده بودی که مصطفی- علیه السلام- از بهر چه می‬فرماید که ألنظر إلی المراة الحسناء یزید فی البصر این سؤال بجای خود است اما این نیز خوانده باشی که ألنظر إلی الحضرة یزید فی البصر مگر که هنوز در بهشت ساکن نشده‬ای که وحور عین کأمثال اللؤلؤ المکنون با حوریان در بهشت بودن گواهی میدهد ای دوست در بهشت هیچ عیشی خوشتر از حوریان نیست از بهر آنکه هنوز ذره‬ای از این عالم در وی تمزیج کرده‬ اند بعدما که خود دانی که بدین حسن حسن معنوی میخواهد نه حسن قالبی و صورتی چون نظر بر معنی آید نور بصر زیادت شودو بدین حضرت ملایکه میخواهد و بدین حسنا حور را میخواهد که نظر کردن در این دو کس بصر باطن زیادت کند اما النظر إلی الکعبة یزید فی البصر نظر در کعبه حقیقت کردن بصر دل زیادت کند النظر إلی وجه الأخ یزید فی البصر نظر در روی برادر کردن روشنایی باطن زیادت میکند بصر قلب آینه شاهدان لطف الهی باشد پس باطن را بصر بهشت و حور باشد و انواع آن اما دل و جان را بصر جز آینه صورت رأیت ربی لیلة المعراج فی أحسن صورة نباشد پس بدان ای دوست آنجا آینه مخلوق باشد اینجا آینه خالق- تعالی- ببین از کجا تا کجا دریغا این رباعی گوش دار ...

عین‌القضات همدانی
 
۱۱۰۵

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۹۳

 

اختیار عاشق در عشق ز قهر محبوبست که در جام مکر بر عاشق عرضه کند و چنان نماید بدو که این بدو برای دفع عطش او می دهد تا او را از قلت عقل و سوء محبت بستاند و نوش کند عطش او زیادت شود و او نداند که هر که در غلبۀ عطش آب دریا خورد متعطش است نه متروی کذلک العشق للعاشق کشارب ماء البحر کلما ازداد شربا ازداد عطشا عجب یحیی معاذ رازی قدس الله روحه بسلطان اولیا قدس الله روحه بنوشت اینجا کسی است که یک قطره بخار عشق بمذاق او چکانیدند مست مست شد و از دست شد او جواب نوشت که اینجا کسی هست که جمله بخار محبت نوش کرد و لب بر لب نهاد و خاموش کرد

عین‌القضات همدانی
 
۱۱۰۶

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۴۰ - در مدح سید اجل نقیب النقباء شرف الدین محمدبن علی مرتضی گوید

 

... پیش دل و کف و همم و حلم آن بزرگ

دریا و ابر و چرخ و زمین کرده چاکری

با پایه سیادت و با مایه ادب ...

قوامی رازی
 
۱۱۰۷

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۷۴ - در غزل است

 

... فریاد به آسمان رسیدست

دریاب که از لب تو دریا

کشتی به میان میان رسیدست ...

قوامی رازی
 
۱۱۰۸

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۷۹ - در غزل است

 

... که اندیشد ز دل آن را که دل نیست

ز دریا مرد کشتیبان نترسد

قوامی را که جان بازی است در عشق ...

قوامی رازی
 
۱۱۰۹

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۹۷ - در موعظت و نصیحت و دعوت به اعراض از دنیا و اقبال به آخرت گوید

 

... گر زیر کان دهر زنند از تو داستان

کان کشتی شکسته به دریا از نهنگ

بادش گسسته لنگر و دریده بادبان ...

قوامی رازی
 
۱۱۱۰

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰۴ - در توحید و زهد و موعظت گوید

 

... یکی بر طبع می بندد یکی از چرخ می گوید

در آن دریا که ایشانند جای آشنا باشد

تماشاگاه ایشان نیست در بازار ربانی ...

قوامی رازی
 
۱۱۱۱

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰۶ - در منقبت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و عدل خدای تعالی و مدح سید فخرالدین و پدر او سید شمس الدین که هر دو رئیس شیعه در ری بوده اند گوید

 

... هرکه دین آور بود در حق به حق پرور شود

هرکه دریا بر شود کشتی به کشتیبان دهد

ای که اندر دین علی را باز پس داری همی ...

... هست حضرتها بسی لیکن شرف اینجا بود

هست دریاها بسی لیکن گهر عمان دهد

ای که چوگان مرادت را زمین گویی شود ...

قوامی رازی
 
۱۱۱۲

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰۸ - در موعظت و نصیحت و ترغیب به اختیار آخرت بردنیا گوید

 

عمرها کوتاه گشتست ای عزیزان زینهار

حسبة لله که پیش از مرگ دریابید کار

روزگار از دست ضایع گشت بردارید پای ...

... نیست حاصل کار ما را وای رنج روزگار

تخم در شوره فشانده خشت در دریا زده

گشته سرگردان خلایق زیر این گردان حصار ...

... عفو او از دود آب آرد چو باران از سحاب

خشم او از آب دود آرد چو از دریا بخار

رحمت ایزد دهد آب نشاط از چاه غم ...

... در دکان جان بود نانت نه در بازار جسم

در بن دریا بود گوهر نه بر دریا کنار

مالهای مالداران کی بود چون نان تو ...

قوامی رازی
 
۱۱۱۳

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰۹ - در عدل خدای تعالی و امامت ائمه اثنی عشر علیهم السلام و موعظت و نصیحت و مدح نقیب النقباء ری شرف الدین مرتضی گوید

 

... منوران فلک را معیشت و ادرار

اگرچو همت او موجها زند دریا

گهربرند ز دریا کنارها به کنار

به نزد همت او کیست آسمان و زمین ...

قوامی رازی
 
۱۱۱۴

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۱ - در مدح خاتم الانبیاء «ص» و اهل بیت و اصحاب او و موعظت و نصیحت گوید

 

... برتر از هرچه در زمین و سما است

آدم از گوهرش چو دریایی است

کاندرو هر دری دو صد دریا است

هر جواهر که بحر او زاید ...

... تو ندانی که آن همه یغماست

مکن ای خواجه خویشتن دریاب

طلبت جملگی خلاف رضاست ...

قوامی رازی
 
۱۱۱۵

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۳ - در تفکر در آثار قدرت خدای تعالی و در موعظت و نصیحت گوید

 

... به آسانی نشاید یافت ملک جاودانی را

که در دریا غرق گردد به طمع سود بازرگان

نماز و روزه و خیرات و احکام است دینت را ...

قوامی رازی
 
۱۱۱۶

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۵ - در منقبت امیرالمؤمنین علی و یازده فرزند معصوم او علیهم السلام و مدح نقیب النقباء ری شرف الدین مرتضی رحمة الله علیه گوید

 

... به دنیا درون کین او ماهیی است

که از دوزخش هست دریا کنار

بدین در یکی مرغ شد مهر او ...

... بترسد عدو ز آتش خشم تو

که دریا بخار است و دوزخ شرار

به بوجهل ماند بداندیش تو ...

قوامی رازی
 
۱۱۱۷

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۶ - در ستایش و توحید خدای تعالی و درموعظت و نصیحت و مدح قطب الدین ابومنصور مظفربن اردشیر واعظ مروزی معروف به امیر عبادی گوید

 

... که مرگ بینی عمر تو را سپندان است

جهان فتنه چو دریا و خلق عالم را

نهنگ وار همه تن دهان و دندان است

برون شدن به سلامت کس ز چنین دریا

به جز بکشتی علم امیر نتوانست ...

... که هر دمش به سخن صدهزار دستان است

تویی ز علم لدنی چو خضر دردریا

ز جهل خصم تو چون غول در بیابان است ...

قوامی رازی
 
۱۱۱۸

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۸ - ترکیب بندی است که در توحید و زهد و پند و منقبت پیغمبر «ص» و امیرالمؤمنین «ع» و شیعیانش گفته

 

... نتوان همی ز خانه سگ برد استخوان

گر عوج حرص ازین دریا به زوردست

ماهی بر آفتاب کشد هم بر آسمان ...

قوامی رازی
 
۱۱۱۹

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷

 

... غمی گشتم زکار مشکل خویش

در آن دریا شدستم غرقه کانجا

بجز غم می نبینم ساحل خویش ...

انوری
 
۱۱۲۰

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲

 

... کشتی صبرم شکسته از غمت

چشمم از خونابه دریا کرده ای

جان نخواهم برد امروز از تو من ...

انوری
 
 
۱
۵۴
۵۵
۵۶
۵۷
۵۸
۳۷۳