گنجور

 
عبادی مروزی

بدان که نیکوترین خلعتی که حق تعالی آدمی را به آن ارزانی دارد خاصه متصوفه را خلعت یقین است، و یقین همه خلایق را فضل است و ایشان را فرض است. ازآنکه تصوف قطع علایق است و قطع علایق جز به مدد یقین حاصل نیاید که چشم دل گشاده شود به کمال قدرت جبروت. هر چه او خواهد همه آن باشد. برخلاف ارادت او هیچ کار نباشد.

یقینی در آن حاصل آید،به مدد آن یقین از همه کاری اعراض کند و بر طریق استقامت بر عتبهٔ عبودیت ملازمت نماید و راحت و فتوح از حضرت عزت وی را متواتر شود که رسول گفته است که حق تعالی راحت و فرج در یقین نهاده است. هر که راحت آخرت می‌طلبد وی را ملازم یقین باید بود تا جمال ایمان ببیند و خلعت هدایت بیابد. امروزش فراغت باشد، فردا نجات و سعادت بیابد، «والذین یؤمنون بما انزل الیک و ما انزل من قبلک و بالآخرة هم یوقنون، اولئک علی هدی من ربهم و اولئک هم المفلحون».

یقین نوری است که حق تعالی در دل بنده نهد. چون خواهد که آن دل به مدد آن نور طریق رضای حق سپرد هر چه اصل سخط حق تعالی باشد از دل خود زدودن گیرد،و این نور جز در دل کسی ننهد که به مدد توفیق وی را خلعت اهلیت صدق داده باشند و جمال معرفت خود بدو نموده، تا او بدین مدد به راه یقین درآید. هرچه اندیشهٔ مختلف است از دل بیرون کند، در طلب حق تعالی یک اندیشه گردد.

ابوعثمان حیری گفت‑رحمة اللّه علیه‑که یقین نفی اندیشه‌ها است در طلب یک اندیشه از سر جمعیت.

جنید گفته است‑رحمة اللّه علیه‑که یقین علمی است به حق تعالی که در دل تغییر و تبدیل نپذیرد، و هرگز غبار نقص بر وی ننشیند.

و جنید گفته است که یقین نفی تهمت است از شهود غیب به مدد عزت.

چون بدانست که یقین چه شرف دارد بداند که یقین سه قسم است: علم‌الیقین،و عین‌الیقین، و حق‌الیقین. علم‌الیقین در دنیا، و عین‌الیقین بعد از مرگ، و حق‌الیقین در وقت نزع.

ابوعثمان حیری گوید که یقین اندوه فردا نابردن است. دیگر گوید که یقین علمی است در دل نهاده، یعنی کسبی نبود. یکی از پیران گوید اول مقامات معرفت بود، پس اخلاص، آنگاه شهادت، پس طاعت.

و ایمان نامی است که این معانی را جمع کند. اشارت کرده است این مرد که اول واجبات معرفت باشد به خدای عز و جل.

و معرفت حاصل نیاید مگر که این شرایط که از پیش رفته باشد، و این نظر صواب بود. پس چون دلیل متواتر گردد و بیان حاصل آید نورها پیوسته گردد، پس از یکدیگر. و آن که او را علم افتاد از برهان بی‌نیاز بود و آن حال یقین بود، پس باور داشتن حق به وقت استماع به اجابت داعی در آنچه خبر دهد، و اندر افعال او در مستقبل، از آنکه تصدیق در خبر دادن بود. پس اخلاص در آنچه فرا پذیرفت از ادای فرایض. پس اظهار اجابت به شهادت نیکو. پس ادای فرمان به توحید در آنچه فرموده‌اند، و باز ایستادن از آنچه نهی کرده‌اند.

اشارت کرد بدین معنی که استاد ایام ابوبکر بن فورک‑رحمة اللّه علیه‑که ذکر زبان فضیلتی بود دلی را که بر وی قبض بود.

ذوالنون‑رحمة اللّه علیه‑گوید که یقین دعوت کند به کوتاهی امل، و کوتاهی امل به زهد، و ثمرهٔ زهد حکمت است، و از حکمت نگریستن در عواقب آید.

جنید‑رحمة اللّه علیه‑گوید از سری سقطی‑رحمة اللّه علیه‑شنیدم که گفت یقین آرام گرفتن بود، آنگه که ارادت در دلت پدید آید از آنکه دانسته باشی که حرکت هیچ منفعت نکند ترا، و هرچه بر تو قضا کرده‌اند از تو باز ندارد.

ابوتراب نخشبی‑رحمة اللّه علیه‑گوید در بادیه می‌رفتم جوانی را دیدم بی‌زاد می‌رفت. با خود اندیشیدم که این مرد بی‌زاد می‌رود هلاک شود. گفتم ای پسر در چنین موضعی بی‌زاد می‌روی؟ جوان گفت ای شیخ سر برآور و چشم باز کن و گرد عالم نگر که تا جز خدای را عز و جل هیچ کس را می‌بینی؟ با حق همراه بودن و زاد برگرفتن نشان ایمان نباشد.

ابراهیم خواص‑رحمة اللّه علیه‑گوید که در بادیه می‌رفتم جوانی را دیدم لطیف و ظریف و با وی هیچ معلومی نه. گفتم جوانا! کجامی‌روی؟ گفت به مکه. گفتم بی‌زاد و راحله راه دراز در پیش گرفته‌ای؟ گفت آنکه آسمان و زمین را نگه تواند داشتن بی‌عدتی، این قدرت ندارد که درویشی را بی‌زاد و راحله به مکه رساند. چون به مکه رسیدم وی را دیدم گرد کعبه طواف می‌کرد، هیچ نقصانی و ضعفی در وی نیامده بود.

عیسی‑‑را پرسیدند که به چه قوت بر آب می‌روی؟ گفت به ایمان و یقین. گفتند ما نیز ایمان و یقین داریم. گفت اگر دارید بر روی دریا بروید. قصد کردند که بروند نتوانستند. گفت چه بود شما را؟ گفتند از موج می‌ترسیم. گفت صاحب یقین از خدای ترسد، از موج نترسد.

و کسی را که از خدای تعالی ترس باشد، امیدش هم به خدای تعالی باشد. پیوسته ملازمت بندگی نماید. این چنین کسی صاحب یقین باشد. وی را هم در میان ایشان باز توان یافت. از آنکه حق تعالی ایشان را یقینی تمام به ارزانی داشته است. در یقین بدین قدر سخن اختصار کنیم.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode