گنجور

 
۱۰۴۰۱

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۶

 

... دمیده بر لب جو سبزه و گل

کمر بسته به بستان سرو و ناژو

چراغان کرده اندر باغ لاله ...

... از آن رو گشت نامش شاهدارو

بیا اکنون به یاد جم بنوشیم

می اندر سایه سرو و لب جو ...

... ولی دارم زبان از کار خسته

دل اندر بند فرمان تو خستو

ادیب الممالک
 
۱۰۴۰۲

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۷

 

... تالی جزار و سلاخ است نی شمشیر زن

کز سنانش در بنان بینی شفا و اندر شفاه

پیکر این ملک عور وگنج خالی از درم ...

... لشکری را برگ آوردی رعیت را رفاه

زین عجبتر کانچه با شمشیر بستانی ز خصم

هم بتدبیرش برای دوستان داری نگاه ...

... ویژه در عدلیه کز داد علاء الملک راد

وارهید از بند بیداد محاکم دادخواه

فرخا سردار منصور آنکه از انوار فضل ...

... لیک از مدح تو دارم حرزها بیحد و مر

وز دعایت بسته ام تعویذها بیگاه و گاه

این تویی در مرز رستمدار صد رستم بیار ...

... یا ولی الصادقین ما را تویی پشت و پناه

گر نگاهی گاه و بیگاه افکنی بر بنده ات

عمر جاویدان دهی مر بنده را از یک نگاه

اعظم ارکان ایران خوانمت چونان که هست ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۰۳

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۸

 

... نک بدوش خویش سنجاب از سحاب انداخته

باد مشاطه است بستان را که در طرف چمن

از عذار سوری و نسرین حجاب انداخته ...

... چنگ زن بلبل بگل برنای زن قمری بسرو

هر یکی شوری بنوروز از رهاب انداخته

تا بعود اندر چکاوک ماوراء النهر ساخت ...

... قهرش اندر خاندان دشمنان آوازها

از لدوا للموت و ابنوا للخراب انداخته

گوش و چشم و هوش را بی رخصت وی کردگار ...

... بوالبشر عریان ز هستی کو ردای افتخار

بر برو دوش قصی بن کلاب انداخته

نقش یمحوالله و یثبت مایشاء را خامه اش ...

... در تطیر از اذا کان الغراب انداخته

درگه وی آفتابستی و دیگر اختران

همچو حربا رخ بر این والاجناب انداخته ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۰۴

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۵ - در تسلیت فرماید

 

... نهاد لاله نعمان ز مشک سوده کلاه

شخود چهره بناخن گشود خون ز دو چشم

گسست موی و پریشان نمود زلف دو تاه ...

... حدیث عصمت تو سایر است در افواه

سخا و جود به ابر کف تو بسته امید

کمال و فضل بخاک در تو جسته پناه

ببارگاه تو بهرام و تیر بسته میان

بخاک راه تو برجیس و مهر سوده جباه ...

... ز تو ببالد برقع برایت و به نگین

ز تو بنازد معجر بافسر و به کلاه

بحضرت تو حدیثی فرا برم که بود ...

... بطوع اگر نستانی دهند با اکراه

نه کس ببندد این رخنه را بدست هنر

نه کس گشاید این قلعه را بزور سپاه ...

... تن فسرده دلخستگان نژند مکن

دل رمیده وابستگان شکسته مخواه

گر این کلام مرا گوش کردی از سر مهر ...

... کنون بپای خود آمد بدامت این نخجیر

گرش توانی در بند خویش داشت نگاه

شکار شیر کن ای جان اگر چه میدانم ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۰۵

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۸ - حکایت

 

... با کاروان بغداد سوی طواف خانه

چون کاروان فرو شد در شهر بند بغداد

در آن دیار دلکش یاری بدش یگانه ...

... از عهده نگهداشت بس عاجزم خدا را

جز عجز بنده را نیست عذری در این میانه

آن به که مال خود را آری بنزد قاضی

بر وی همی سپاری آن نقد را شبانه ...

... گفتا دروغ و بهتان بر چون منی روا نیست

زین قصه لب فرو بند کوتاه کن فسانه

ورنه زنم بفرقت زخمی که زد بجریت

در بطن خبت بر شیر بشربن بو عوانه

حاجی ز نزد قاضی مایوس رفت و دانست ...

... آنگاه با امیری از چاکران سلطان

این رازک نهانی بنهاد در میانه

گفت آن امیر فردا هستم به پیش قاضی ...

... هم ملک و هم رعیت هم گنج و هم خزانه

با بنده مشورت کرد گفتم بغیر قاضی

نشناسم اندرین ملک مردی چنین یگانه ...

... حق شاهد است کاین قول صدقست پای تا سر

از بنده در امانت نبود روا چنانه

حاجی گرفت و بوسید از شوق دست قاضی ...

... هرگز نکرده حاتم یعنی ابوسفانه

تو خواجه ای و مولا ما بندگان عاجز

تا زنده ایم جوییم از فضلت استعانه ...

... نبود روا که جنبد از جای استوانه

مقصود بنده این بود کز پیشگاه سامی

بستانم آن امانت کش برده ام ضمانه

بهتر ز حج و عمره این شد که مال حاجی

از کیسه ات کشیدم با مته و کمانه

هم بار دوست بستم هم مشت تو گشادم

زین گونه میتوان زد تیری بدو نشانه ...

... از داغ شغل و منصب تا زنده ای به گیتی

بنشین و ناله سر کن چون استن حنانه

کی آید از خیانت جز ننگ دزد شاهر ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۰۶

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۰

 

ای دل چو ز تن کاهی در جان بفزایی

در جلوه ز صاحبنظران هوش ربایی

ور بسته زنجیر سر زلف بتانی

سخت است ز زنجیر غمت روی رهایی ...

... می نوش و قدح گیر که در خلوت انسی

بنشین و سخنگویی که همصحبت مایی

اندر خفقان است دل بلبله باید ...

... حلم و کرمش باعث هر خاکی و مایی

فرخنده علی بن ابی طالب مکی

یار صلحا دشمن زشتان مرایی ...

... با رایت منصور نبی قاید جیشی

در آیت مسطور نبی سخت بنایی

تبریک خداوندی و تایید ترا من ...

... یا للعجب ای شاه که دردی و دوایی

در بزم چو بنشینی خورشید کمالی

در رزم چو بخروشی باران بلایی ...

... هرگز ننمودی چو کفت گوهر زایی

دریا نتوان بگشود سدی که تو بندی

گردون نتوان بست دری کش تو گشایی

فضل از سخنان تو بیندوخت مبرد ...

... ای شاه تو شروان شه و این ذره نظامی

ای شاه تو بهرام شه و بنده سنایی

حاشا که مرا پایه از این هر دو بکاهد ...

... با پرتو لطف و اثر تربیت تو

بندم بعدد رسم و ره هرزه درایی

شعرم ز ثریا و ز شعری گذرد ز آنک ...

... چون شاه ولایت را خاک کف پایی

تا نام ترا مریخ بنوشته به خنجر

تا نام ترا خورشید هندوی سرایی ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۰۷

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۱

 

این چکامه را در بیست و پنجم محرم یکهزار و سیصد و هشت در باغ زرنق ملک جناب مستطاب حجة الاسلام حاجی میرزا جواد آقای مجتهد تبریزی سلمه الله تعالی ساختم در اینروز جناب مستطاب اجل امیر نظام دام اجلاله با جناب ساعدالملک و نواب نصرة الدوله و جناب مستطاب نظام العلماء و عمدء الامراء مؤتمن نظام و جناب بیگلربیگی و معدودی از اعیان شهر مهمان جناب مجتهد بودند من بنده را هم جناب اجل اشاره آمدن فرمودند و روز دیگر مأمور بگفتن این قصیده شدم و در حینی که درد دلم عارض شده در خیمه وسط باغ که مقامی منزه و خلوت بود رفته در یکساعت و اند دقیقه این ابیات بساختم و بیاوردم و این ایام روزگاری بود که ایزد تعالی جناب مجتهد را حیاتی نو بخشیده بود بعد از آنکه روزگار دراز در بستر خفته و طبیبانش آیت نومیدی گفته بودند سالش نیز از هفتاد گذشته

بکام یا نه بکام ار رود مرا گیتی ...

... نگار دلکش بختم ز عقل جسته حلل

عروس مهوش طبعم ز فکر بسته حلی

به نامه اختر ریزم به هر صباح و مسا ...

... همی ببالد در باغ شاخ های جوان

همی بنالد در شاخ بلبل و طوطی

چو نهی کرده پیمبر ز استماع غناء ...

... یکی به ترتیل اندر همی شود مقری

چو ابن مالک خواند تذرو الفیه

چو بن هشام سرایند بلبلان مغنی

عیان ز شوکه رمان بآنهمه شوکت ...

... انارها همه از شاخ واژگون چونان

رؤس خصم ز قرپوس عمروبن معدی

شجر ببافد توزی سرخ چون جولاه ...

... بقلب مؤمن کی راه جسته شرک خفی

بگاه بهمن و دی در پناه این بستان

همیشه روز برد فروردین مه و اردی ...

... جهان حکمت و تقوی سپهر فضل و خرد

بهار رحمت و بستان معرفت یعنی

جناب مجتهدالعصر و الزمان که بود ...

... برای تزکیه نفس آن وجود ز کی

سپهر بستر گسترد و مهر شد بالین

طبیب عاجز گردید و درد مستولی ...

... ببارگاه تقدس تویی سراج مضییی

بنص روشن عقلی تو جانشین رسول

بحکم محکم شرعی تو نایب مهدی ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۰۸

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۳

 

... عشق حقیقی بدل شده به مجازی

ما به سر زلف یار بسته دل و خصم

بسته دو بازویمان به حیلت و بازی

ای پسر نازین شوخ که باشد ...

... الحق با این نژاد و پروز و هنجار

شاید اگر بر مه و ستاره بنازی

لیک یکی راز با تو دارم و باید ...

... دزد به کاخ تو اندر است و تو ابله

خفته به غفلت درون بستر نازی

دیده بدیدار و دست در خم زلفی ...

... بار خدایی که بر زمانه صلا زد

از در بخشندگی و بنده نوازی

ادیب الممالک
 
۱۰۴۰۹

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۴

 

ماه رمضان بنهفت آن چهره نورانی

عید رمضان آمد بافره یزدانی ...

... کشت عمل ما را هنگام درو آمد

داس مه نو بنگر در مزرع انسانی

رو تخم عبادت پاش وز اشک بصر تر کن ...

... سرمایه نیاوردی سود از که طمع داری

در کار نکوشیدی اجرت ز چه بستانی

مزد تو چه خواهد داد مستوفی علم حق ...

... این طالب آبادی است آن مایل ویرانی

آبادی اگر خواهی تو بنده این جسمی

ویرانی اگر جویی تو زنده ای آن جانی ...

... شیخی که شب دوشین در کعبه امامت داشت

امروز کمر بسته است در دیر برهبانی

دی بست کف کفران در سلسله غفران

و اینک دف خذلان راست در سلسله جنبانی ...

... کویش فلک اول رویش قمر ثانی

شهزاده دانا آن کز فضل و هنر بنوشت

منشور جهانگیری توقیع جهانبانی ...

... از تو کرم و بخشش از من عمل و کوشش

از تو هنر و دانش وز بنده ثناخوانی

تا بخت فراهم کرد مدح تو امیری را ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۱۰

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳ - غزل در جواب تقریظ حجة الاسلام فرماید

 

... نزد فرهنگ تو گیرد ره نادانی را

ملکات کلمات تو بنیروی مآل

عقل بالفعل کند طبع هیولانی را

تا به میدان خرد اسب هنر تاخته ای

دست بستی به قفا فاضل میدانی را

رقمت ناسخ ریحان خط لاله رخان ...

... بشناسانی مر حجت یزدانی را

بنده آن رتبه ندارد که تو در چامه خویش

در حق وی کنی اینسان گهر افشانی را ...

... چامه غیداء و آن ملحفه قانی را

سرو سامان شهی دارم و در بندگیت

به فلک یاد دهم بی سر و سامانی را

ادیب الممالک
 
۱۰۴۱۱

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷ - در نکوهش امجدالسلطان نامی که در عدلیه معاونت داشته فرماید

 

... جهل را تفسیر و عنوان حرص را مقیاس و میزان

جور را بنیاد و بنیان ظلم را افزار و آلت

مسلکش ظلم و طریقش فتنه و رسمش تطاول ...

... عدل از او مهجور و از ضحاک علوانی ترحم

دانش از وی دور و از حجاج بن یوسف عدالت

عاجزان را بشکند کوپال بخ بخ زین رشادت ...

... چون نقود رشوت از معروض و عارض گشت حاصل

بسته دارد هر دو را در بند تعطیل و بطالت

ای بزرگان این چه راهست این چه رسمست این چه آیین ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۱۲

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸ - پس از فتح تهران و خلع محمد علی میرزا خطاب

 

... ز دست مردم بیگانه داد خویش گرفت

بزخم موزر و بمب و شر بنل از اعدا

سنان و ناچخ و تیر و کمان و کیش گرفت ...

... معز سلطان ملک جهان بهیش گرفت

بری ز غاصب بدکیش بستد آنچه بهند

گرفت نادر و عباس و شه بکیش گرفت ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۱۳

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹ - بحاجی حسین آقای ملک بر سبیل طیبت نگاشته است

 

... امیری کن بامرایی و دلشادی بشاد للو

ز تیموری هزاران بنده همچو گورکان بادت

بروز رزم رمحت از یمن تیغت ز هند آید ...

... قلم از شوشتر آید قلمدان ز اصفهان بادت

برات بنده را در جوف این مکتوب چون یابی

بخوان ای خواجه کاندر فرق تاج از فرقدان بادت

پس آنکه وجه آن بستان و با سرعت حوالت کن

ولی این نکته اندر گوش جان خاطر نشان بادت ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۱۴

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

... ستور لاشه چو پرداخت کالبد زروان

نه بار برد و نه خربنده اش بر آخور بست

دوباره دوشش سنگین نشد ز بار گران ...

... نه مرده ریگش در دست مفتیان افتاد

نه کس بحیله زنش گادو جای او بنشست

خری بمرد و خری بسته شد بر آخور وی

قراقری به شکم اوفتاد و بادی جست ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۱۵

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰ - در ستایش دانش بپارسی سره

 

از آندمی که پدیدار گشت هوش نخست

پی نماز کمر بست پیش یزدان چست

چو سرور است شد و چون بنفشه سر در پیش

چو غنچه دوخت لب از گفتگوی و چون گل رست ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۱۶

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

... گل برهنه تن و بی پرده به گلزار آمد

ای زلیخای جوان زال نوان را بنگر

به خریداری یوسف سوی بازار آمد ...

... لاجرم حق به خلایق همه ستار آمد

چند در پرده و سربسته سخن باید گفت

هله ای مستمعان نوبت گفتار آمد

چند باید بزبان مهر خموشی بنهاد

اندرین بزم که آسوده ز اغیار آمد

یار در خلوت جان با رخ روشن بنشست

دوست در خانه دل با دل بیدار آمد ...

... فاش برگو که نیوشنده هشیوار آمد

تا درین پرده امیری بنواشد زاهد

خجل از خرقه و شرمنده ز دستار آمد

گفت با وی بست این رتبه که از پرتو بدر

چهره بخت تو چون ماه ده و چار آمد ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۱۷

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

... یا کعبة الفسق و رکن الفساد

قطعه دوم منسوب به سناء الملک است ولی من بنده در دیوان زین الدین ابو حفص عمربن مظفربن عمرالوردی الشافعی آنرا یافته ام و آن اینست

بت و ابلیس اتی بحیلة منتدبة ...

... از پس پاس سیمین زان شب

سر نهادم بفکر در بستر

گرم چون گشت چشمم اندر خواب ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۱۸

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳ - ماده تاریخ

 

... بخاکش کشد موزه از پا گلیم

چو رخت سفر بست ازین خاکدان

بفردوس جاوید و باغ نعیم ...

... درین بقعه از این دکاکین نهاد

اساسی متین و بنایی قویم

سپس جمله را جاودان وقف کرد

بر این پاک بنیان و والاحریم

بتاریخ آن جستم از بحر طبع ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۱۹

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

... چارده ماهی بسال چارده آمد

خرم و سرسبز همچو سرو به بستان

ماشاء الله تبارک الله بنگر

سرو سهی قد برخ چو لاله نعمان ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۲۰

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

... از سرشگ دیده یعنی زمزم غیرت وضو کن

در نماز ار سجده باید سر بنه بر خاک پایش

ور وضو شاید دل از آلایش تن شستشو کن ...

... هر سحرگه بویی از زلفش نسیم صبح آرد

دستبردی کن از او بستان و جانرا مشکبو کن

عاشقان را در سحر خیزی دو عالم مزد باشد ...

ادیب الممالک
 
 
۱
۵۱۹
۵۲۰
۵۲۱
۵۲۲
۵۲۳
۵۵۱