شمارهٔ ۷ - در نکوهش امجدالسلطان نامی که در عدلیه معاونت داشته فرماید
به نخواهد گشت هرگز کار دیوان عدالت
تا که دارد امجدالسلطان در آن مسند دخالت
امجدالسلطان مگو دریاچه حرص و شقاوت
امجدالسلطان مگو دیباچه کید و جهالت
جهل را تفسیر و عنوان حرص را مقیاس و میزان
جور را بنیاد و بنیان ظلم را افزار و آلت
مسلکش ظلم و طریقش فتنه و رسمش تطاول
مذهبش بیداد وآیینش طمع دینش ظلالت
پیکرش مانند اسفر شد ز زخم چوب ملتر
نز شناعت در تنفر نز ملامت در ملالت
از نویدش کس نبیند جز قباحت یا فضاحت
بر امیدش کس نیابد جز ملالت یا کسالت
بر ویست این شغل چون بر یوسف سراج شاهی
با وی است این کار چون با مشهدی باقر وکالت
عدل از او مهجور و از ضحاک علوانی ترحم
دانش از وی دور و از حجاج بن یوسف عدالت
عاجزان را بشکند کوپال، بخ بخ زین رشادت
زیردستان را کند پامال، آوخ زین بسالت
حق مردم را کند ضایع، زهی مجد و شرافت
ظلم و بیداد است از وشایع، زهی قدر و جلالت
هرکجا عدلیه ای دایر شود زان باج خواهد
خواه باشد در ولایت خواه باشد در ایالت
عجز با دشمن بخبث طینتش آرد گواهی
دشمنی با من بسؤ فطرتش دارد دلالت
با نجیبان، بر نتابیدی گرش بودی نجابت
با اصیلان در نیفتادی گرش بودی اصالت
از ضعیفان وقت حاجت، مال خواهد با سماجت
کینه توزد با لجاجت رشوه گیرد با رذالت
چون نقود رشوت از معروض و عارض گشت حاصل
بسته دارد هر دو را در بند تعطیل و بطالت
ای بزرگان این چه راهست این چه رسمست این چه آیین
ای وزیران این چه شکلست این چه وضعست این چه حالت
بوالعجب مردی کفیل کار دیوانخانه باشد
کایچ نشناسد ره و رسم و کفالت از سفالت
سقط گشتی عیسی از زهدان مادر گر بدینسان
کرد زکریا به بیت المقدس از مریم کفالت
ور بدیدی کاین چنین کس خویش را خواند ز آلش
مهر ذی القربی نگفتی مصطفی مزد رسالت
همچو دیو است از شرارت همچو نار است از حرارت
حنظل است اندر مرارت آهن است اندر ثقالت
گر بهشت از وی بدوزخ کس خریداری نماید
زن طلاق است آنکه راضی نیست بر فسخ و اقالت
ساغر خود را ز شهد و شیر پردازد ولیکن
رزق یاران را همی بر آب یخ سازد حوالت
ناله بسیار است و دارد خامه پرهیز از فزونی
شکوه افزون است و دارد طبع اکراه از اطالت
ورنه چندان گفتمی کایدر نیاید در عبارت
ورنه چندان گفتمی کایدر نگنجد در مقالت
ای وزیر از بهر یزدان بیکسان را استعانت
وز برای حق گروهی خستگان را استمالت
این خبث را زین عدالتخانه باری شست و شو کن
یا طهارت ده مر او را ز انقلاب و استحالت
سخت اگر شد لته برگیر و از این میز او را
یا به گازانبر جدا کن یا به انبر کن ازالت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.