گنجور

 
ادیب الممالک

ولیلة طال سهادی بها

فزارنی ابلیس عندالرقاد

فقال لی هل لک فی شمعة

کیسة تطرد عنک السهاد

قلت نعم قال و فی قحبة

هندیة من اهل اکبر اباد

قلت نعم قال و فی حمزة

معصرة کانت من عهد عاد

قلت نعم قال و فی لعبة

فی وجنتیها للحیا اتقاد

قلت نعم قال و فی شادن

قد کحلت اجفانه بالسواد

قلت نعم قال و فی مطرب

اذارنا یرقص منه الجماد

قلت نعم قال فنم آمنا

یا کعبة الفسق و رکن الفساد

قطعه دوم منسوب به سناء الملک است ولی من بنده در دیوان زین الدین ابو حفص عمربن مظفربن عمرالوردی الشافعی آنرا یافته ام و آن اینست

بت و ابلیس اتی، بحیلة منتدبة

فقال ما قولک فی، حشیشة منتخبة

فقلت لا قال و لا، خمرة کرم مذهبة

فقلت لا قال و لا، اغید بالبدر اشتبه

فقلت لا قال و لا، ملیحة مطیعة

فقلت لا قال و لا، آلة لهو مطربة

فقلت لا قال فنم

ما انت الا حطبة

شب دوشین که تا قریب سحر

بودمی خسته از سهاد و سپهر

از پس پاس سیمین زان شب

سر نهادم بفکر در بستر

گرم چون گشت چشمم اندر خواب

دیدم ابلیس را بخواب اندر

گفت خواهی یکی فروزان شمع

که برد خواب را سبک از سر

گفتم آری بگفت لو لیکی

ز اکبر آباد هند یا کشمر

گفتم آری بگفت صاف مئی

که بود جمشید را دختر

گفتم آری بگفت دخترکی

که رخش زد بجان شرم شرر

گفتم آری بگفت شاهدکی

که ز مژگان به دل زند خنجر

گفتم آری بگفت مطربکی

کز ترانه اش برقص نجم و شجر

گفتم آری بگفت صد احسنت

بر تو ای خشک مغز دامن تر

شاد و آسوده خواب کن که توئی

کعبه فسق را سیاه حجر

چون بدین طعنه خاطرم آزرد

خرمن غیرتم گرفت آذر

جستم از هول و جستم از لاحول

بهر دفع بلیس نفس سپر

باز رفتم ز فکرت اندر خواب

دیدم او را بصورت دیگر

گفت ای یار سرخ رو خواهی

در می سبزه چون خط دلبر

گفتمش نی بگفت اگر باشد

قدحی ز آن شراب جان پرور

گفتمش نی بگفت اگر باشد

دختری لعل پوش و سیمین بر

گفتمش نی بگفت اگر باشد

ساده نازنین چو قرص قمر

گفتمش نی بگفت اگر باشد

مطربی با دف و نی و مزمر

گفتمش نی بگفت نیک بخسب

که نه زین شاخ برگ رست و نه بر

هیزم خشکی و ز زهد و ریا

میفروشی بخلق هیزم تر