گنجور

 
۱۰۳۲۱

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - چکامه

 

... کالیوه گشته مغز فلاطون را

بنگر چگونه ساخته بی پرگار

نقاش صنع این همه برهون را ...

... چون پی بری حقایق بیرون را

دل از خرد به موجد کل بسته است

خاک فسرده و گل مسخون را ...

... کی ره دهند در صف علیین

جسمی به بند سجین مسجون را

از علت العلل چه خبر باشد ...

... جایی برو که بر در وی خورشید

خاضع شده است یوشع بن نون را

آنرا بجو که ز امرش او بارد ...

... زرچوبه چیست خود چه بود زریون

آنجا که بنگری زر مخزون را

زر نیز خود چه باشدی ای بازر ...

... پس برفراز قامت موزون را

از گلرخان عصر عنب بستان

فرموش کن عصاره افیون را ...

... موسی اگر نبودی هارون را

بر صخره کی کنیسه بنا کردی

عیسی اگر نخواندی شمعون را ...

... کاین جان رهین حکمت و فضلستی

بستان بها و در ده مرهون را

هرگز مدار منت از این مردم ...

... هم نامه های هرمس و سمنون را

کلکش که جاذبستی رحمت را

تیغش که نایبستی طاعون را

آلوده با عبیر طبرزد را ...

... صمصام را ببخشد و ذوالنون را

بن مقله بر بمقله کشد از جان

آن خامه سیاه شبه گون را ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۲۲

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در نکوهش حاج آقا محسن عراقی گوید

 

... روا بود که باسلام گوید المسلم

هر آنکه بنگرد این مفتی مسلم را

اگر نبود خود این پیشوای برصیصا ...

... سوم به فرق علی ضربت آنچنان بزنم

که آشکار کنم کار ابن ملجم را

چهارم آنکه چو احکام فلسفی خواندم ...

... شنیده بودم اهریمن از طریق حسد

به خلد رفت و فریبنده گشت آدم را

کنون بدیدم بفریفت این مه طلعت ...

... به قهر خویش بگو تا ز مهر زنده کند

پی نوشتن این قصه ابن اعثم را

ترا به تاج و به تخت و نگین شه سوگند ...

... نمی نمود چنین کارهای اعظم را

کسی نمیشد بستی بسوی دارالکنز

کسی نمی دید اطریشی معمم را

ادیب الممالک
 
۱۰۳۲۳

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در ستایش امیر نظام گروسی فرماید

 

... بتان پریچهره بر بیسراکان

چو اقمار تابنده بر آسمان ها

به جمازه ها بر نشستند گردان ...

... سواره دلیران به پیچیده سرها

پیاده یلان تنگ بسته میان ها

یکی چست چون اختران بر فلک ها ...

... دریده ز دندان بو جعده دل ها

خراشیده چنگال بن دایه ران ها

دوان جوق گرگان ز دنبال مردم ...

... من اندر پی کاروان او فتاده

چنان حلقه ها در بن ریسمان ها

همی رفت معشوق و من در پی او ...

... که بد چون گل تازه در گلستان ها

کنون سرو بن کرده چون بید مجنون

همش ارغوان ها شده زعفران ها ...

... ز رفتن فرو مانده تازی نوندان

ز کالا نظر بسته بازارگان ها

نیایند گرگان برون از منازل ...

... ز بازار بردی چنان رایگان ها

بدو گفتم ای گلبن باغ شادی

که رویت بود چون گل بوستان ها ...

... که فرسوده گردد ز دور زمان ها

بنشنیده باشی که رستم چگونه

پی گرگساران بپیمود خوان ها ...

... برای من این باد رنگین چه بافی

که بستوهم از عشوه باد خوان ها

پشیزی نخرم فسونت ور از بر ...

... که بیدانشان چون بمانند عاجز

شتابند اندر پی کاردان ها

بپویند کوران سبیل بصیران ...

... چو بأست زند تیغ ها بر فسان ها

پلنگان بنالند در کوهساران

هژبران بمیرند در نیستان ها ...

... وگر خامه ات بر ورق مشک بیزد

ببندند عنبرفروشان دکان ها

جهان را به یک روز بخشی ازیرا ...

... همه ساقیان تو زرین کلاهان

همه منشیان تو مشکین بنان ها

همه چاکران تو بوذرجمهران ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۲۴

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹

 

... این رندک عیار گمانش که مردمان

نوشیده بنگ و بیخبرند این نکات را

حامی شود به رنجبران لیک در نهان ...

... لوزینه خوانده پیکر کعب الغزال را

پالوده گفته خرمن شعرالبنات را

تنها نه طالبند که گیتی بهم خورد

بل طامعند ریختن از هم کرات را ...

... در خاک خود پدید کن این معجزات را

بستان ز روس شکی و تفلیس و گنجه را

بگشا حصون هند و حصار هرات را ...

... کاندر خزانه بخش کند مالیات را

ابنای دین و مردم کشور همی کنند

تفکیک حکم مفتی و اقضی القضاة را ...

... ایران به خاک خود نپذیرد ترور را

آتش ز خویش دور کند کربنات را

کشتید پیشوا و گرامی وزیر ما ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۲۵

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

... یارب ز این بیشتر ندارم یارا

جانم جانو سیار غم بستاند

گر ندهی دادم ای سلاله دارا ...

... ماها بفروز چهر و خانه بیارا

یا سوی یاران شتاب یا ز بنانت

مشکین فرما مشام باد صبا را ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۲۶

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - در ستایش بیطرفی ایران هنگام جنگ عمومی و نکوهش همسایگان جنوبی و شمالی «انگلیس و روس » فرماید

 

... موجی پهن و دراز و بی سر و پایان

بحری ژرف و عمیق و بی بن و پایاب

کشتی در ورطه و مسافر حیران ...

... جمع وزیران ز صدر تا صف ایوان

جوق وکیلان ز باب تا بن محراب

یکسره زشت و پلید و خانه فروشند ...

... آتش پنداشتند کرمک شبتاب

مشتی ازان ریختند در بن کانون

هشته ببالای آن حشایش و اعشاب ...

... مرغ سبک مغز را فضول کشانید

از زبر شاخسار و ز بن اسراب

خواست به تعلیم آن گروه گراید ...

... ویلی ماللثری و رب الارباب

بیطرفی طرفه گلبنی است اگر خصم

سخت نپیچد بر او بگونه لبلاب ...

... کس ندهد گل به خار و سیم به سیماب

بند نعال کلیب خون وی آمد

هست چنو بی شمر ذبیحه انصاب ...

... لیک حریفان سفله بیطرفی را

بر رخ ما بسته اند یکسره ابواب

خون جوانان ما بشسع کلیب است ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۲۷

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در عید سعید فطر ۱۳۱۲ در کرمانشاه

 

... چراغان کرد گردون خیمه شب

فرو بستند گویی نو عروسان

بگردن عقد لؤلؤی مثقب ...

... و یا چون خیمه ای با میخ زرین

که از مشکین طنابستی مطنب

و یا با کلک زرین بر نبشتند ...

... یکی چون آتش اندر نوک مثقب

بنات النعش تابان از بر قطب

چو شاگردان بر استاد مکتب ...

... چو اندر کرسی تدویر کوکب

هلال عید را دی از بن چرخ

چو پیری گوژ بر طاقی محدب ...

... بدست ساقی پاکیزه مشرب

چو مه را دید آن بنده خورشید

زمین بوسید بر میر معذب ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۲۸

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - مطلع دوم

 

... هم از شمشیر حجاجی تو اهیب

هم از کعب بن مامه باشی اسخی

هم از سحبان وایل هستی اخطب

بنزد حق چنانستی مکرم

ببار شه چنانستی مقرب ...

... چو از هنگام خردی تا بدین روز

ترا چون بنده بودستم بموکب

چو در تبریز با یرلیغ شاهم ...

... خدا داند نکوتر گشت و اعجب

هم از فخریه عمر و بن کلثوم

هم از زجریه نمربن تولب

هم از بیتی که بن قیس الرقیات

قرایت کرد در ایوان مصعب ...

... فلک نه هست منشار این مجره

وگرنه مثقبند این هفت کوکب

چرا برد تنم با ناب منشار ...

... مرا کردند گفتی میهمانی

همی بر خوان سرحان بن قعنب

دلم چون زلف معشوق است در تاب

تنم چون جسم عشاق است در تب

یکی پا بسته در زنجیر اندوه

یکی دلخسته در زندان قالب ...

... جهان بی قعر دریایی است ذخار

زمین بی بن بیابانی است سبسب

در این دریا نهنگانند خونخوار ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۲۹

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - چکامه

 

... شاد باش ای مجلس ملی که ظلم از تو گریخت

همچو حجاج بن یوسف از غزاله وز شبیب

شاد باش ای مجلس ملی که از تایید تو ...

... شه مظفر داور گیتی خدیو کامران

آنکه ذاتش مستطابستی و خلقش مستطیب

آنکه خصمش هر کجا جنبش کند گردد مصاب ...

... عدل باشد مر شما را زاده و حکمت ربیب

مسجد از دیدارتان بالد چو بستان از درخت

منبر از گفتارتان نازد چو سرو از عندلیب ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۳۰

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - در هنگام ورود سپاه روس تزاری به خراسان و آذربایجان و بدار آویختن احرار ایران فرماید

 

... بسکه از دکان خود سرمایه خوردی ای فقیه

بسکه بر آیات حق پیرایه بستی ای خطیب

خیمه ات منهوب شد عقل از هوی مغلوب شد

پیکرت مصلوب شد تن از صلیب آمد سلیب

پیشوایان در دبستان ناشده مفتی شدند

همچو انگوری که اندر غورگی گردد زبیب ...

... کز شمیم کلکشان بر آسمان شد بوی طیب

حبذا عصر بنی مروان و آن شیخان فحل

چون قتیبه چون معلب معن و غضبان و شبیب

یاد ایام بنی العباس و آن میران راد

جعفر و یحیی و طاهر فضل و کافور و حضیب

بود لف قاسم چو قاضی احمد بن بودؤاد

ابن عیسی شیخ اربیل و ابوطاهر نقیب

زیب اندام خلافت بد ز میراث نبی ...

... چون کشیشان را صلیب اطفال را عودالصلیب

عالمان اندلس اعرابی و بن عبد رب

ابن زیدون ابن عبدون و لسان الدین خطیب

فاتحان آل عثمان تاجداران صفی ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۳۱

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - کنگره آسمان در برج دلو

 

... از علم لاجورد پرچم زرین گسست

خیمه و خرگاه شب بست به مشکین طناب

شام سه شنبه که بود آخر ماه صفر ...

... گوهری از خاک و آب یا لمعان سر آب

لیک چو خوش بنگری نیست چنین بلکه هست

مذبحه ای از ادیم مهلکه ای از تراب ...

... ساخته گردونه ای چتر دگرگونه ای

گنبد وارونه ای بسته به چرخ و طناب

گاه چو مرغ از نشیب پره زند بر هوا ...

... سطح تو خواهد نمود مرتع خیل و دواب

ماه بناهید گفت الحذر از این رقیب

سوی تو خواهد کشید صارم کین از قراب ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۳۲

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - تجدید مطلع

 

... هیچ ندارد کمی از کرم بوتراب

جنس بشر بسکه پست سیم و زرش دیده بست

کله اش از بنگ مست عقل پریش از شراب

بسکه فرومایه است دشمن همسایه است ...

... هیچ ندیدم دهند فرق گناه از ثواب

گر به اروپا روی بنگری آنجا عیان

شوکت کیخسروی حشمت افراسیاب

مردم آن سرزمین یکسره خورد و بزرگ

بنده و آزاد و شاه مرد و زن وشیخ و شاب

از پی تسخیر ملک پا به رکاب اندرند ...

... بر کتف هم زنند در سر این انتخاب

نیست کسی را مجال تا سوی ما بنگرد

کامده اند از هنر عاری و صفرالوطاب ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۳۳

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - چکامه آفتاب

 

... گشته آویزان بر این پیروزه طاق ای آفتاب

هر که این سرهای بی تن بنگرد یاد آیدش

میوه شاخ درخت و اقواق ای آفتاب ...

... هم ز سمنان برد در ساوجبلاغم تا کند

بسته در زنجیر تکلیفات شاق ای آفتاب

خاطرم با عیش همچون خضر با موسی ز خشم ...

... قاسم الارزاقم اندر قاسم آباد از قضا

بسته باب رزق و راه ارتزاق ای آفتاب

مسکنی دارم بسان خانه مجنون خراب

نه فضا دارد نه در دارد نه طاق ای آفتاب

خاک می بیزد به تابستان ز بامش بر سرم

برف می بارد به دی مه بر وثاق ای آفتاب ...

... این قبا بر قامتم کوتاه و تنگ و نارسا است

همچو پیراهان عوج بن عناق ای آفتاب

آسمان با خاک یکسان کرده بیت العدل را ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۳۴

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲

 

... همچو سیل از کوهساران یا چو باران از سحاب

سوقیان بستند دکانها و در ره تاختند

پاره ای از بیم جان برخی بقصد انقلاب ...

... هر که نی غوغا طلب جوید ز یاران اجتناب

پیشوای ما غرابستی و ما چون بوم شوم

می بتازیم اندران موقع که فرماید غراب ...

... بود مردی محتشم از خاندان بوتراب

اختری رخشنده از برج نزار بن معد

گوهری تابنده از درج قصی بن کلاب

عالمی فحل و مدقق سیدی راد و کریم ...

... چون از این هنگامه آگه شد فراز آمد ببام

با نقیبان گفت تا محکم فرو بستند باب

نامه یزدان بکف بگرفت و گفت ای گمرهان ...

... این خیال از مغزتان آنگه برون خواهد شدن

که رود ماخولیا از بنگ و مستی از شراب

باری از بس خیرگی کردند و سرپیچیدگی ...

... برنشد پاسی که از دود و بخار و گرد و خون

آبنوسین گشت روی چرخ و صندلگون تراب

قصه بر میر مهین بردند کاذر بایگان ...

... ای معین المله برهان جان گیتی را ز غم

ای شبان گله بستان داد اغنام از ذیاب

چاره ای میر زوتر در علاج اندر گرای ...

... شد به یغمای ستم مالی که کردند انتخاب

نه به بستان ماندشان شاخ و نه در اشکوب تیر

نه در ایوان ماندشان خاک و نه در تالاب آب

خانه آنسان شد که از بالا ندانی زیرگاه

باربند آنسان که نشناسی جدارش را ز باب

ذکر احلاس و پلاس و دیگ و دیگ افزار را ...

... کیل کیل اندر بپیمودند لؤلؤی خوشاب

سیم صافی با تبنکر زر تابان با تبنک

عنبر سارا بزنبیل و به زنبر مشگناب ...

... فارس رام رمی من ذی سلم سهما اصاب

کا دریغا کآشیان باز و بنگاه تذرو

گشت پر شود از نوای جغد و آوای غراب ...

... بیخت بر سیمین ورق از کلک زرین مشگناب

بر امیر کامران بنوشت توقیعی که هان

صارم کین را بباید بر کشیدن از قراب ...

... عذر کس مپذیر در این ماجرا از هیچ باب

پایهاشان را به بند و دستهاشان را به بر

مغزهاشان را بکوب و خانه هاشانرا بکاب ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۳۵

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - قصیده

 

... فروخت پروین از زر سرخ هفت چراغ

بنات کبری از سیم ساده هفت رکاب

بنات صغری مانند کشتییی کز موج

درون بحر شمالی فتاده در گرداب ...

... چنانکه چار عرابی ز آب چاه بدلو

کند براویه بندد بر اشتران صعاب

اگر ندیدی بیرون ز شست تیرانداز ...

... گهی به پیکرم از سیم ساده کرده قبای

گهی بگردنم از مشک ناب بسته طناب

از آن عذار مطرز و زان جمال بدیع ...

... بذکر حق شد و آمد امام در محراب

هزار در صف بستان و کبک در بر کوه

یکی سرود شنید و یکی نواخت رباب ...

... ز جای خیز پی شکر داور متعال

کمر ببند بدرگاه ایزد وهاب

چو آدمی نکند ذکر حق بشام و سحر ...

... دو چشم نرگس بیدار و ما غنوده بخواب

برو بنام خدای یگانه کن تسبیح

سپس بچهره برافشان ز آب دیده گلاب ...

... چو باب توبه گشودی بروی ما ز کرم

مبند باب رجایا مفتح الابواب

مسوز این تن خاکی ز تاب آتش خشم

که خاکرا نبود تاب هیچگونه عذاب

بناگهان ز سروشم رسید مژده عفو

فتاد در دلم از نور ایزدی فرتاب ...

... عفوت عنک و انی لغافر من تاب

بشرط آنکه ببندی زبان ز هجو کسان

بهیچ گونه تنی را نیازری ز عتاب ...

... مبرزالحکما مبرزالاطبا نام

بخویش بسته و فربه شده از این القاب

بشصت سالگی اندر بسان تازه عروس ...

... ز نام جمله عقاقیر آنچه او آموخت

بنفشه است و سه پستان و خرفه و عناب

نه هضم کیلوس آرد تمیز از کیموس ...

... درود خواند و تواضع نمود و خدمت کرد

چو بندگانش بزد بوسه بر عنان و رکاب

چو چشم دکتر بی آبرو بر او افتاد ...

... بگفتش ای خرک آخر تو کیستی و چه ای

نه آخذی بنواصی نه مالکی برقاب

نه من خراج گذارم نه تو خراج ستان

نه تو زکوة ستانی نه مال من بنصاب

مگر که شیر مرا خود خریده ای بسلف ...

... چو آن جراثیم اندر طویله برخیزند

شوند گرد بنیش و پرفراش و ذباب

ز نیش پشه و پر مگس دود آن زهر ...

... شدند خامش ازیرا که جاهلان بودند

ز صدر تا بنعال و زباب تا محراب

پس از مشاوره کردند جمله پیشنهاد

سوی مقام وزات بنامه و کتاب

کزان مقام بنظمیه حکم سخت رسد

که هرچه گاو به تهران برند در دولاب

چو ماجرا به مقام وزیر داخله رفت

نوشت حکم بنظمیه سخت در این باب

که گاوها را یکسره برون کنید از شهر ...

... ترنجبین و عسل راز حنظل و جلباب

تو آن خری که ارسطو بود بنزد تو خر

توان خریکه فلاطون بود به پیش تو گاب ...

... چرا پسندی بر اهل ده بلا و عذاب

مگر نه مردم رستاق بندگان حقند

چرا کنیشان مسموم ای ستوده خباب ...

... وزان بیاری معجون و شربت و جلاب

دهی به بیمار آن زهر و خود بنوشی ازانک

همت بحای طعامست و هم بجای شراب ...

... سگان خزیده و غلطیده در خز و سنجاب

ولیک گاو زبان بسته بی گنه گشته است

برون ز آخور و آواره در تلال و هضاب ...

... بکار گادن پرداختی چه فحل ضراب

ولیک گاو زبان بسته روز و شب میرد

در آرزوی شتر خار و حسرت لبلاب ...

... پی سرایت منع و باز حد شمال

چرا نه بستی سدی متین ز راه صواب

چرا خرابی نانرا نپرسی از خباز ...

... بگاورانی تا کی شتر چرانا خیز

ببند و بر گاو نه رخوت و ثیاب

نه روی خاک توانی باین شرافت زیست ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۳۶

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵

 

... تو ابرهه و معبد ما بیت حرام است

یاران تو حجاج و حصین بن نمیرند

و آن مرد مرادی که هواخواه قطامست ...

... مست است و برهنه تن اندر پی وام است

گر وام ستاند ز کس این ترک بناچار

بر خواجه بازرگان عبد است و غلام است ...

... نه تاج و نه اورنگ و نه اسب و نه ستام است

ای کودک از این بستان بگذر که گذشته است

ایام رضاع تو و هنگام فطام است ...

... بسپار عنان را که سمند تو جمام است

از تخت فرود آی و بنه تاج و فرو خسب

با آنکه پس از میم یکی جیم و دولامست

بنگر بسوی نور مساوات که ستار

زد چاک بر آن پرده که سرپوش ظلام است

زاد بار باقبال تو آن شد بصفاهان

کش خون دل و دیده شرابست و طعام است

صمصام بفرق تو و ضرغام بقصدت ...

... اکنون همه مأوای سباعست و وحوش است

اینک همه بنگاه هوام است و سوام است

باغ ارم آرامگه دیو و شیاطین ...

... کش جای خرد پشک خر اندر بمشامست

سعدی که ز بن سعد دو صد پایه شقی تر

در خارجه از حکم تو دستور مهام است ...

... روییده درین ملک بهر برزن و بام است

یارب عجبستم که چرا مانده مگر خود

سرسام و جنون در سر ذریه سام است

ادیب الممالک
 
۱۰۳۳۷

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - در انتقاد اوضاع و اشخاص عدلیه وقت فرماید

 

... تهی ز مردم دیندار و دین پرست چراست

بنای کژ نشود راست گفته اند ولیک

بدست کژ منشان این بنای کژ شده راست

هزار خانه برانداخت این اساس و شگفت ...

... خورند خون فقیران درند رخت غریب

که سگ عدوی غریبست و دشمن فقر است

بسان مجلس شوری ز هر نژاد و گروه ...

... در آن بباید میزاب میز کرد روان

که میز در بن کابینه تمیز رواست

ازیدر آمدم آنجا درون و دیدم باز

به پشت میز گروهی نشسته از چپ و راست

سبا لها زد و سو برگذشته از بن گوش

دو چشمشان نگران گه به پیش و گه بقفاست

رییس ایشان مردی بنام عیسی بود

که پوستش همه کیمخت شد دل از خاراست ...

... چنانکه هیچ ندانستم از کجا بکجاست

فتاد از کفم ابریق و بند تکمه گسست

دلم طپید و رخم زرد گشت و روحم کاست

بسی دمیدم بر خویش آیة الکرسی

بناگهان یکی از روی صندلی برخاست

بخشم گفت چه خواهی در اینسرا گفتم ...

... یکی فزون بدرازی و دیگر از پهناست

بنزد هر یک حجاج چون انوشروان

به پیش هر یک یا بو ابوعلی سیناست ...

... گذشتم از در مقصوره گمان کردم

مقام و خانقه بلعم بن با عور است

نشسته دیدم دیوی که هر که دیدش گفت ...

... چنانکه دیوی با اهرمن برای شکار

بقول عامه پی بند و بست و جفت و جلاست

چو نام این دو بپرسیدم از یکی گفتا

نخست منکر روز جزا رییس جزاست

شریف زاده نر غول ماده آنکه بنام

شریف زاده بد اکنون شریف بر علماست ...

... پی حنوط و کفنشو که مرده شو درزی است

بسیج گور و لحد کن که قبر کن بناست

مناخ ورطه مرگ است کاروانی را ...

... همه ز قطع عطا قاضی سدوم ولیک

عطا چو واصل گردید و اصل بن عطاست

اگر ندیدی یک جرم را دو گونه جزا ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۳۸

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲

 

... خود را نمود داخل در شور و استشارت

بنمود روز دیگر آکنده کیسه از زر

هم اسب و هم درشکه هم باغ و هم عمارت ...

... از مجلس مقدس کنده دم وکالت

در پیشگاه اقدس بسته در صدارت

اردوی شهریاری مشغول نهب و تاراج ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۳۹

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳

 

چو شد چهره شاهد صبح ابلج

ز خورشید بستند زرینه هودج

بت من کمر بسته آمد به مشکو

سلحشور و شاکی السلاح و مدجج

به خویی چو مینو به مویی چو عنبر

به رویی چو ورد و خطی چون بنفسج

دو گیسو مطرا دو عارض مصفا ...

... شهانند از تاج شاهی متوج

بر این خلق چون بنگری جمعشانرا

چو دندانه شانه بینی مفرج ...

... بجبرانشان خیز با رأی منضج

منه تا شود راه تکلیف بسته

مهل تا بود باب تعلیم مرتج ...

ادیب الممالک
 
۱۰۳۴۰

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴

 

... مگر مسلمان دیوست و دیگران چو ملک

که دیگران همه آزاد و مسلمین در بند

جهود و ارمنی و گرج و روم و چرکس و قبط ...

... کجاست آنکه زر از گنج ریخت در گنجه

کجاست آنکه در از روی بست بر در بند

کجاست عاشق صادق که نگسلد از دوست

گرش ببرد دشمن بتیغ بند از بند

خوشا بحال شهیدان دین که شهد بلا

مکیده اند ز پستان شاهدی دلبند

ز بسکه ریخته خونشان بخاک تیره هنوز ...

... کدام کارت ماننده بر مسلمانست

بخویش نام مسلمانی از گزافه مبند

ندانمت بچه دینی و بر چه کیش ولیک ...

... و یا نریمان آید ز پای کوه سهند

کنون بزخم رقیب و بنار هجر حبیب

بساز همچو رباب و بسوز همچو سپند ...

ادیب الممالک
 
 
۱
۵۱۵
۵۱۶
۵۱۷
۵۱۸
۵۱۹
۵۵۱