امروز که حقرا پی مشروطه قیام است
بر شاه محمدعلی از عدل پیام است
کای شه به زمینت زند، این توسن دولت
کامروز بزیر تو روان گشته و رام است
این طبل زدن زیر گلیمت نکند سود
چون طشت تو بشکسته و افتاده ز بام است
نام تو بیالوده تواریخ شهان را
هرچند که نت ننگ و نه ناموس و نه نام است
تا کی بدهان قفل خموشی زده باشم
جان در هیجانست و گه کشف لئام است
والا پدرت داد همی کرد و تو بیداد
اینجا گنه و جرم تو بر گردن مام است
جائی که نماند اثر از داد مپندار
بر مایه بیداد و ستم هیچ دوام است
کار تو تمام است و ندانی که از آن روز
شاهی تو و دولت و ملک تو تمام است
لعنت بچنین صدر که دایم ز پی آن
گه اعظم و گه سلطنت و گاه انام است
هشدار که صیاد قضا، می نشناسد
دستور که و شه که و شهزاده کدام است
آن باده که در جام کسان ریختی ای شاه
ساقیت بر افشانده سرانجام به جام است
و آن زهر که در کام جهان کرده ای از قهر
دور ملکت ریخته ناکام بکام است
وان شعله که از توپ تو افتاد بمجلس
زودا که برافروخته أت در به خیام است
گفتار مرا یافه مپندار که از صدق
گفتار من ای شاه چو گفتار جذامست
این نکبت و ذلت که فراز آمده اینک
در پایه تخت تو ز ادبار پیام است
زاغان چو ابابیل برآیند ز بالا
تو ابرهه و معبد ما بیت حرام است
یاران تو حجاج و حصین بن نمیرند
و آن مرد مرادی که هواخواه قطامست
از زخم تو خون در جگر شیر خدا شد
وز تیر تو آذر بدل خیر انام است
اخگر زدم توپ تو در مسجد و مجلس
فریاد ز بیداد تو در رکن و مقام است
روز عقلا از ستم و جور تو تار است
صبح سعدا از طمع و حرص تو شام است
از مال فقیرانت در گنج زر و سیم
وز خون شهیدانت در جام مدام است
در جامکی و راتبه فرمان تو مخصوص
در کشتن و بردار زدن حکم تو عام است
سی روز اگر روزه بود فرض در اسلام
روز و شب ما از تو چون ایام صیام است
فرزند نبی را کشی آنگاه نشینی
بر تخت که عید نبی و روز سلام است
سرباز تو در شهر بغارت شده مشغول
سرهنگ تو پندارد کاین شرط نظام است
اندر پی زخمی که زدی بر دل ابرار
شمشیر خدا را رگ جان تو نیام است
هی هی جبلی قم قم و قم قم که ازین فتح
شاهی بتو ختم آمد و دولت بختام است
گویند که اندر پی وام است شهنشه
ماننده این قصه تو دانی که کدام است
ترکی که ز گرمابه برون آمده سرخوش
مست است و برهنه تن اندر پی وام است
گر وام ستاند ز کس این ترک بناچار
بر خواجه بازرگان عبد است و غلام است
تنخواهی و وامی که ز بیگانه ستانی
تنخواه نه، جانکاه بود، وام نه، دام است
در گردن شیر نر وام است چو زنجیر
و اندر دهن مار سیه وام لگام است
هشیار شو ای شاه که این دولت دنیا
چون کبک بپرواز و چو آهو بخرام است
از تخت تو تا تخته تابوت دو انگشت
وز کاخ تو تا خاک مذلت دو سه گام است
دیگ طمع و حرصت ازین آتش بیداد
پخته نشود هیچ که سودای تو خام است
نه عهد تو عهد و نه یمین تو یمین است
نه قول تو قول و نه کلام تو کلام است
از خلف یمین گشت مسلم که در اسلام
خون تو حلال است و نژاد تو حرام است
اطوار تو آثار جنون است و سفاه است
افکار تو پندار صداع است و زکام است
این تاجوری نیست که در دست و دریغست
این پادشهی نیست که مرگ است و جذام است
این افسر و اورنگِ کیان است مپندار
کز بهر تو میراث ز اجداد کرام است
ارث پدرت زنگ و جهاز شتران بود
نه تاج و نه اورنگ و نه اسب و نه سِتام است
ای کودک از این بستان بگذر که گذشته است
ایام رضاع تو و هنگام فِطام است
وی دزد ازین خانه بدرشو که خداوند
بیدار و نگهبان سرا بر سر بام است
از ناوک او گر رهی از ناله مظلوم
زنهار نیابی که جگر دوز سهام است
بگذار سنانرا که دم تیغ تو کند است
بسپار عنان را که سمند تو جمام است
از تخت فرود آی و بنه تاج و فرو خسب
با آنکه پس از میم یکی جیم و دولامست
بنگر بسوی نور مساوات که ستار
زد چاک بر آن پرده که سرپوش ظلام است
زاد بار باقبال تو آن شد بصفاهان
کش خون دل و دیده شرابست و طعام است
صمصام بفرق تو و ضرغام بقصدت
آن صارم بُرَّنده و این شیر کنام است
از کشتن سردار یقین کن که ازین پس
قاطع بمیان تو و این قوم حسام است
این صیحه حق است نه فریاد خلایق
سودای خواص است نه غوغای عوام است
این خاک پر از خون ملوک است و سلاطین
ایندشت همه گور صدور است و عِظام است
دشتی که بهر دستی از آن خون سیاوش
آمیخته با مغز جگرگوشه سام است
اکنون همه مأوای سِباعست و وحوش است
اینک همه بنگاه هوام است و سوام است
باغ ارم آرامگه دیو و شیاطین
فردوس چراگاه گروهی دد و دام است
تا چند بفرمان لیاخوف درین شهر
بام و در ما سخره مشتی زلئام است
سیلی خور سیلا خوریانیم و چو نالیم
در گوش تو داد دل ما سجع حمام است
ما بر مثل آل محمد شده مقهور
تو همچو یزیدستی و این شهر چو شامست
سالار سپاه تو امیری است بهادر
کش جای خرد پشک خر اندر بمشامست
سعدی که ز بن سعد دو صد پایه شقی تر
در خارجه از حکم تو دستور مهام است
این هر دو بکام دل خود کارگذارند
بیچاره تو پنداری گردونت به کام است
با نظم تر از ملک تو داهومه و سودان
با عقل تر از شخص تو سلطان سیام است
از تو دل این خلق رمیده است ولیکن
شاهان جهان را بِدل خلق مقام است
این تخم عزازیل که از مادر خاقان
روئیده درین ملک بهر برزن و بام است
یارب عجبستم که چرا مانده مگر خود
سرسام و جنون در سر ذریه سام است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به نقد و انتقاد از رفتار و عملکرد شاه محمدعلی میپردازد و او را به خاطر ظلم و بیدادگریهایش سرزنش میکند. شاعر به وضعیت نابسامان کشور اشاره میکند و به شاه هشدار میدهد که قدرت و سلطنتش به پایان رسیده و مردم دیگر زیر بار ظلم او نمیروند. همچنین به خیانتها و جنایتهای او در حق مردم و آسیبهایی که به دین و جامعه زده اشاره میشود. شاعر میگوید که ظلم و فساد او به جایی رسیده که دیگر نمیتوان آن را تحمل کرد و در نهایت، حقایق تلخی از وضعیت اجتماعی و سیاسی را به تصویر میکشد و به شاه یادآوری میکند که عاقبت ظلم و فساد، زوال و نابودی است.
هوش مصنوعی: امروز وقتی که برای آزادی و حقوق مردم مبارزه میشود، پیام عدالت برتری است که به شاه محمدعلی منتقل میشود.
هوش مصنوعی: ای پادشاه، اگر روزی بر زمینت قدم بگذاری، خوب ببین که این اسب خوشبختی که امروز در زیر فرمان توست، کاملاً رام و آماده پیشرفت است.
هوش مصنوعی: اینکه به چیزهایی که نمیتوانی به دست آوری، ادامه دهی فایدهای ندارد. وقتی وضعیتی خراب شده و ناامنی وجود دارد، تلاش برای حفظ ظاهر نه تنها کمکی نمیکند، بلکه به ضررت نیز تمام خواهد شد.
هوش مصنوعی: نام تو در تاریخ شاهان به ثبت رسیده است، هرچند که نه ننگی دارد و نه عیبی، بلکه یک نام بزرگ و محترم است.
هوش مصنوعی: تا کی باید سکوت را در دهانم حبس کنم؟ جانم در اضطراب است و گاهی به جستوجوی حقیقت میپردازد.
هوش مصنوعی: ای کاش پدرت به تو درس انصاف میآموخت، اما تو در اینجا ظلم میکنی و رفتار نادرستی داری؛ نه تنها خودت بلکه بار گناه و جرم تو بر دوش ما هم هست.
هوش مصنوعی: جایی که نشانهای از عدالت باقی نماند، نباید فکر کنی که بر پایه ظلم و ستم چیزی پایدار میماند.
هوش مصنوعی: کار تو به پایان رسیده و تو خودت نمیدانی که از آن روز، سلطنت و قدرت و سرزمین تو به پایان رسیده است.
هوش مصنوعی: به لعن و نفرین بر کسانی که به دنبال جاه و مقام هستند، چرا که همواره در پی آناند که یا در اوج قدرت و سلطنت باشند یا در مسیر جستجوی نام و آوازه.
هوش مصنوعی: احتیاط کن؛ زیرا شکارچی سرنوشت، به هیچکس رحم نمیکند و تفاوتی میان کسی که رئیس است، کسی که عادی است یا کسی که فرزند شاه است، قائل نمیشود.
هوش مصنوعی: ای پادشاه، آن مشروباتی که در جام دیگران ریختی، اکنون به سرنوشت خود در جام باز میگردند.
هوش مصنوعی: تو زهر خود را که به کام جهان ریختهای، از سر قهر و کینه، چون به درازا انجامید، جز ناکامی به همراه نداشتی.
هوش مصنوعی: این شعلهای که از توپ تو به زمین افتاد، زود بدان که آتش آن در میخانهای برافروخته است.
هوش مصنوعی: منظور این است که سخنان من را نادیده نگیر، زیرا آنها همانند سخنان زخمی و زجرکشیدهاند.
هوش مصنوعی: این بیاحترامی و ذلت که اکنون به اوج خود رسیده، در واقع نشانهای از بدبختی و پیامدهای ناخوشایند گذشته تو است.
هوش مصنوعی: وقتی زاغها همچون ابابیل از آسمان فرود میآیند، تو مانند ابرهه و معبد تو به عنوان خانهای مقدس، در خطر قرار دارد.
هوش مصنوعی: دوستان تو، حجاج و حصین بن نمیر هستند و آن مرد مرادی که از قطام حمایت میکند.
هوش مصنوعی: از جراحت تو، دل شیر خدا پر از خون شد و از تیر تو، آتش در دل نیکوکاران روشن گشت.
هوش مصنوعی: در دل مسجد و مجالس، صدای فریادها و اعتراضها به ظلم و بیعدالتی تو به گوش میرسد و در تمام این مکانها، شعلههای خشم و ناراحتی به وضوح حس میشود.
هوش مصنوعی: روزهای خردمندان به خاطر ستم و ظلم تو تیره و تار است، و صبحهای خوشبختی به خاطر طمع و حرص تو مانند شب است.
هوش مصنوعی: از دارایی فقیران، ثروت و گنجی انباشته شده و از خون شهدای شما، همیشه چشیدن لذتی مداوم حاصل میشود.
هوش مصنوعی: در نوشیدنیای که در حال نوشیدن هستی، تنها تو حق داری تصمیم بگیری و فرمان بدهی، اما در امور کلیتر مانند کشتن و برداشت محصول، حکمت و فرمان تو برای همه جاری است.
هوش مصنوعی: اگر سی روز در رمضان روزه باشید، در حقیقت از نظر ما هر شب و روز شما با یاد تو، مانند ایام روزه خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر فرزند پیامبر را به قتل برسانی، آن گاه بر تخت پادشاهی نشستهای که روز عید پیامبر و روز سلام و تهنیت است.
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر سربازانی اشاره شده که در شهر به تخریب و غارت مشغول هستند، در حالی که فرمانده شان فکر میکند که این رفتار بخشی از قوانین نظامی و شرطهای خدمت است. به عبارت دیگر، فرمانده نمیبیند که سربازانش دچار انحراف شدهاند و به اشتباه رفتارهای نادرست را طبیعی میپندارند.
هوش مصنوعی: به خاطر آسیب بزرگی که به دل نیکان زدی، خداوند در انتظار است تا با شمشیر خود به جان تو آسیب بزند.
هوش مصنوعی: ای کوهستان، صداهای تو بلند و پرطنین است، زیرا به خاطر پیروزی شاهی، قدرت و کامیابی به تو رسیده و این دوران شکوفایی به پایان رسیده است.
هوش مصنوعی: میگویند که در پی طلب چیزی هستند که شایستهی پادشاهی است. این داستان را تو بهتر میدانی که دربارهی چه چیزی است.
هوش مصنوعی: ترکی که از حمام خارج شده، شاداب و مست است و برهنه در جستجوی قرض و وام است.
هوش مصنوعی: اگر از کسی وام بگیرد، این ترک ناگزیر خدمتگزار و غلام آن خواجه بازرگان خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر برای نیازهای مالی خود به بیگانگان تکیه کنی، این نه تنها کمکی به تو نمیکند، بلکه میتواند برایت خطرناک باشد و به وضع بدی ختم شود. وامی که از دیگران میگیری، مثل یک دام است که ممکن است تو را در تنگنا قرار دهد.
هوش مصنوعی: شیر نر به زنجیری در گردن دارد و مار سیاه نیز لگامی در دهانش است.
هوش مصنوعی: ای پادشاه، بیدار باش که این زندگی دنیا همانند کبکی است که در آسمان پرواز میکند و مانند آهویی است که در دل جنگل میدود.
هوش مصنوعی: فاصلهای که میان برتری و قدرت تو در زندگی وجود دارد، با فاصلهای که تا مرگ و ذلت تو در پایان زندگی است، بسیار کم است.
هوش مصنوعی: طمع و حرص تو مانند دیگ در آتش است، اما این دیگ هرگز پخته نخواهد شد؛ زیرا خواستههای تو هنوز به کمال نرسیده و ناپخته است.
هوش مصنوعی: عهد و قول و سخن تو دیگر از اعتبار و صداقت برخوردار نیستند. نه پیمانی که تو بستهای معتبر است و نه قسمی که خوردهای، و نه حرفی که زدهای واقعی به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: از نسل تو به وضوح مشخص است که در دین اسلام، خون تو قابل هدر کردن است و اصل و نژاد تو برای دیگران مورد قبول نیست.
هوش مصنوعی: رفتارهای تو نشانههای دیوانگی و بیخودی است و افکار تو شبیه به حالت سردرد و سرماخوردگی به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: این نوع مقام و position نیست که شخصی بخواهد به آن تکیه کند و به راحتی از دست برود. این سلطنت و فرمانروایی هم نیست که در برابر مرگ و بیماریهای شودی قرار گیرد.
هوش مصنوعی: این حکمت به ما میگوید که این مقام و جایگاه رفیع که اکنون در دست توست، به خاطر ارث و میراثی از نیاکان شریف نیست، بلکه حاصل تلاش و زحمات خود توست. پس نباید آن را کمارزش پنداری و از دستش ندهی.
هوش مصنوعی: میراث پدرت فقط زینت و باربری شتران بود، نه تاج و تخت و نه اسب و وسایل جنگی.
هوش مصنوعی: ای کودک، از این باغ عبور کن زیرا زمان شیرخوارگیات گذشته است و اکنون زمان بزرگ شدن و مستقل شدن تو فرا رسیده است.
هوش مصنوعی: از این خانه بیرون برو ای دزد، زیرا خداوند بیدار و نگهبان است و همه جا را تحت نظر دارد.
هوش مصنوعی: اگر از تیر عشق او فرار کنی، هرگز نمیتوانی از نالههای دردناک بیپناهی رهایی یابی؛ زیرا دل چاک چاک تو سهم خود را از این درد خواهد گرفت.
هوش مصنوعی: بگذار که نیزه با تیغ تو درگیر شود و در دستش بگذار تا حرکات تو را هدایت کند، زیرا که اسب تو، قدرت و شجاعت زیادی دارد و میتواند تو را به پیروزی برساند.
هوش مصنوعی: از جایگاه خود پایین بیا و تاجت را کنار بگذار و بخواب. تو هم مثل دیگران مرگ را در پیش داری.
هوش مصنوعی: به سوی نوری نگاه کن که نماد برابری است، زیرا ستارهای با شکافتی که در آن ایجاد کرده، پرده تاریکی را کنار زده است.
هوش مصنوعی: نوزادی که با خوش شانسی و در خوشیهای زندگی به دنیا آمد، در اصفهان بزرگ شده و زندگیاش پر از لذتها و شادیهاست. در اینجا، جنگ و ناراحتیها به مانند رنج دل و اشک بیخود گذشتهاند و اکنون تنها نوشیدنی و غذا برایش باقی مانده است.
هوش مصنوعی: تیغی که در دست توست به مانند شمشیری برنده است و تو همچون شیر در دشت زندگی میروی. اینجا قدرت و شجاعت تو را نشان میدهد که برتر از دیگران است.
هوش مصنوعی: باید مطمئن شوی که از این به بعد، بین تو و این گروه، شمشیر برندهای وجود خواهد داشت که تعیینکننده خواهد بود.
هوش مصنوعی: این صدا صدای حقیقت است، نه فریاد مردم عادی. خواص از آنچه میخواهند صحبت میکنند، نه اینکه جزء هیاهوی عامه مردم باشد.
هوش مصنوعی: این زمین پر از خون پادشاهان و حکومتگران است و در این دشت، همه جا نشانههایی از مرگ و نشانههای افتخار گذشته وجود دارد.
هوش مصنوعی: دشت، عرصهای است که بر اثر قتل سیاوش، خون او با ذاتی پُر از احساس و درد آغشته شده و با یاد و خاطرۀ گرانبهایی از جگرگوشه سام ترکیب شده است.
هوش مصنوعی: در حال حاضر، همه جا برای درندگان و حیوانات وحشی مناسب است و اکنون هر جا که نگاه بکنی، پر از بادها و زندگی است.
هوش مصنوعی: باغ ارم مکانی است که دیوها و شیاطین در آنجا سکونت دارند و به نوعی بهشت، جایی برای گروهی از جانوران وحشی است.
هوش مصنوعی: چند بار دیگر باید به دست فرماندهی سختگیر و ظالمی مانند لیاخوف در این شهر زندگی کنیم؟ وضعیت ما اکنون به گونهای است که تحت فشار و تحقیر قرار داریم و مانند بازیچهای در دست او به حساب میآییم.
هوش مصنوعی: ما در زندگی مثل افرادی هستیم که آسیب دیده و رنج میکشند و وقتی صدای ما به گوش تو میرسد، دل ما به مانند صدای زیبای یک حمام مینوازد.
هوش مصنوعی: ما مانند آل محمد به تو تسلیم شدهایم، مانند یزید که بر اهل بیت مسلط بود، و این شهر هم چون شهر شام است که تحت سلطه او قرار دارد.
هوش مصنوعی: سالار سپاه تو فرماندهای شجاع است، زیرا در جاهایی که خرد و اندیشه نیست، او همچون پشک خر در گوش میرسد و جایگاهش مشخص میشود.
هوش مصنوعی: سعدی که از اصل خود به دور افتاده، در خارج از مرزها زیر دست تو که مقامدار هستی، بدحالتر از قبل شده است.
هوش مصنوعی: این دو نفر هر کدام به دنبال خواستهها و آرزوهای خود هستند، ولی تو بیخبر از این موضوع، فکر میکنی که دنیا بر وفق مرادت است.
هوش مصنوعی: در میان کشورهای مختلف، هیچکدام به اندازهی داهومه و سودان در نظم و انضباط نیستند و همچنین هیچ شخصی نمیتواند به اندازهی سلطان سیام از نظر عقل و هوش برجسته باشد.
هوش مصنوعی: این مردم از تو دوری گزیدهاند، اما در دل شاهان دنیا، مقام و منزلت خلق وجود دارد.
هوش مصنوعی: این تخمی که از مادر خاقان به این سرزمین آمده، نماد جایی است که در آن برزنی وجود دارد.
هوش مصنوعی: خدایا، شگفتزدهام که چرا هنوز دلم شور میزند و آیا جنون و پریشانی در نسل سام وجود دارد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر من که صبوحی زدهام خرقه حرام است
ای مجلسیان راه خرابات کدام است
هر کس به جهان خرمیی پیش گرفتند
ما را غمت ای ماه پریچهره تمام است
برخیز که در سایهٔ سروی بنشینیم
[...]
ما را چه غم امروز که معشوقه به کام است
عالم به مراد دل و اقبال غلام است
صیدی که دل خلق جهان بود به دامش
المنت لله که امروز به دام است
چون طالع آن نیست که بوسم لب لعلت
[...]
رویت که ازو عالم خوبی بنظام است
چشم بد از و دور یکی ماه تمام است
نی نی غلطم مه که و خورشید چه باشد
خورشید کنیز است ترا ماه غلام است
یک بنده روی رخت غره صبح است
[...]
ما را نه غم ننگ و نه اندیشه نام است
در مذهب ما مذهب ناموس حرام است
گو خلق بدانید که پیوسته فلان را
رخ بر رخ جانانه و لب بر لب جام است
سجاده نشین عارف و دانا نه که عامی است
[...]
چون مستی آن نرگس پر فتنه مدام است
گوش من و بانگ نی و دست من و جام است
گر اختر مقصود به ما خوش نبرآید
ما را رخ زیبای تو ماه تمام است
رخسار تو را لالهٔ دلسوخته هندوست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.