گنجور

 
ادیب الممالک

شاد باش ای مجلس ملی که بینم عنقریب

از تو آید درد ملت را درین دوران طبیب

شاد باش ای مجلس ملی که از تو چیره گشت

دست مسجد بر کلیسا نور فرقان بر صلیب

شاد باش ای مجلس ملی که ایران از تو یافت

دولت دور شباب اندر پی عهد مشیب

شاد باش ای مجلس ملی که باشد مر تو را

شرع پشتیبان و دولت حافظ و ملت نقیب

شاد باش ای مجلس ملی که هستی بی گزاف

آسمان مهر و ماه و زهره و کف الخضیب

شاد باش ای مجلس ملی که ظلم از تو گریخت

همچو حجاج بن یوسف از غزاله وز شبیب

شاد باش ای مجلس ملی که از تایید تو

عاشق بیچاره شد آسوده از جور رقیب

چشم ها را روی حوری کام ها را طعم شهد

گوش ها را بانگ رودی مغزها را بوی طیب

تا تو برپائی درین کشور نرنجد آشنا

تا تو برجائی درین سامان نفرساید غریب

کس نباشد زین سپس از جور دیوان در شکنج

کس نماند بعد ازین از عدل سلطان بی نصیب

ناله مظلوم آید تا به تخت شهریار

راز محبوبان شود یکباره پیدا بر حبیب

شومی بیداد و جور آید عیان بر دادگر

حالت بیمار گردد آشکارا بر طبیب

کودکان را کس نترساند ز شکل هولناک

عاجزان را کس نلرزاند ز فریاد مهیب

منجنیق آتش نبارد بر سر سکان لبیب

محتکر قحطی نیارد در دل عام خصیب

خاره اندر خاک نستاند طراوت از گهر

غوره اندر تاک نفروشد حلاوت بر زبیب

گول را نبود رقابت با حکیم و هوشمند

سفله نتواند عداوت با اصیل و با نجیب

جبرئیلی کی تواند بعد ازین دیو مرید

پارسائی که نماید زین سپس شیخ مریب

کبک آمد در خرامش کرکس از رفتار ماند

بلبل آمد در ترنم زاغ افتاد از نعیب

بسکه ظالم را بکف شد خون مظلومان خضاب

بسکه روی خستگان از اشک خونین شد خضیب

بسکه هر ملهوف گفت ای رکن من لارکن له

بسکه هر مظلوم برخواند آیت امن یجیب

شهریار دادگر بخشود بر قومی ذلیل

خسرو عادل ترحم کرد بر مشتی کئیب

شه مظفر داور گیتی خدیو کامران

آنکه ذاتش مستطابستی و خلقش مستطیب

آنکه خصمش هر کجا جنبش کند گردد مصاب

آنکه رایش هر کجا تابش کند گردد مصیب

در حدود خصم قهرش همچو نار اندر حدید

در قلوب خلق مهرش همچو آب اندر قلیب

بر رعیت داد شه در مملکت و الطاف وی

بهتر از سال فراح و خوشتر از عام خصیب

عدل این شه را کرام الکاتبین داند حساب

کار این شه را امیرالمؤمنین باشد حسیب

ای درخت شرع ازین فرخنده مجلس جاودان

باد اصلت محکم و فرعت قوی غصنت رطیب

وی سپهداران دین بادا شما را تا ابد

عون حق خیرالمعین و حفظ حق نعم الرقیب

عقل باشد مر شما را مادر و دانش پدر

عدل باشد مر شما را زاده و حکمت ربیب

مسجد از دیدارتان بالد چو بستان از درخت

منبر از گفتارتان نازد چو سرو از عندلیب

بس کرامتها نمودید ای کرامت را نسب

بس شجاعتها نمودید ای شجاعت را نسیب

رنجها بردید کز آن رنجه شد کوهان کوه

کارها کردید کز آن خیره شد هوش لبیب

شکر خوی نیکتان را با مقالی بس شگرف

نعت ذات پاکتان را با لسانی بس عجیب

در فلک کروبیان گویند و در فردوس حور

بر مناره مؤمنان خوانند و در منبر خطیب

گر سخن رانید در این بقعه حق گوید بلی

ور دعا خوانید در این روضه حق باشد مجیب

مرحبا گوید بر این وضع بدیع و رای نیک

آفرین خواند بر این فکر خوش و بزم رحیب

کردگار اندر فراز عرش و پیغمبر به خلد

مرتضی اندر لب تسنیم و قائم در مغیب

بر فراز تخت زرین شاه و بر افلاک ماه

در صف کروبیان جبریل و در محضر ادیب

مجلس ملی ز یاد شاعران برد آنچه بود

از حماسه وز تهانی وز مدیح و از نسیب

اینزمان طرح سخن اینسان سزد نه آنکه گفت

احمد اندر مدح کافور و حسن بهر خصیب

قدسیان فهرست این مجلس بحلق آویختند

همچنان کاندر گلوی کودکان عودالصلیب