گنجور

 
۱۰۰۱

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶٢٨

 

... وز سر داو داور انگیزم

چون زند موج بحر طبعم ازو

بصدف در و گوهر انگیزم ...

ابن یمین
 
۱۰۰۲

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۶۶

 

... هم نوش را محل شد و هم نیش را مکان

بحریست خاطرم که چو برخاست موج او

گاهی نهنگ و گه صدف افکند بر کران ...

ابن یمین
 
۱۰۰۳

ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ١ - کارنامه

 

... بالماس مژه چون در همی سفت

که جان در تاب و دل در موج خونست

گر آری رحمتی وقتش کنونست ...

ابن یمین
 
۱۰۰۴

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

سردار جهان خواجه که آیینش سخاست

بحریست کفش که موج آن جمله عطاست

من تشنه لب از ساحل آن گشتم باز ...

ابن یمین
 
۱۰۰۵

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

... چشمم چو بر اوفتاد از غایت لطف

گفتم که ز آب موج عنبر برخاست

ابن یمین
 
۱۰۰۶

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

چون جیش حبش گرد رخش صف میزد

چشمم ز غضب موج و دلم تف میزد

دندان صفت از لبش ندیدم کامی ...

ابن یمین
 
۱۰۰۷

ابن یمین » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱۲ - چیستان

 

... آتش اندر زیر و آبش تیز تاب و شعله وار

موج دریاها ز آب و موج او از آتش است

آب او چون آب دریاها نباشد خاکسار ...

ابن یمین
 
۱۰۰۸

شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۲ - سبب نظم کتاب

 

... صدف چون دارد آن معنی بیان کن

کجا زو موج آن دریا نشان کن

چه جزو است آن که او از کل فزون است ...

شیخ محمود شبستری
 
۱۰۰۹

شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۳۵ - تمثیل در اطوار وجود

 

... چو دریایی است وحدت لیک پر خون

کز او خیزد هزاران موج مجنون

نگر تا قطره باران ز دریا ...

... شود هستی همه در نیستی گم

چو موجی بر زند گردد جهان طمس

یقین گردد کان لم تغن بالامس ...

شیخ محمود شبستری
 
۱۰۱۰

شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۳۹ - جواب

 

... صدف حرف و جواهر دانش دل

به هر موجی هزاران در شهوار

برون ریزد ز نص و نقل و اخبار

هزاران موج خیزد هر دم از وی

نگردد قطره ای هرگز کم از وی ...

شیخ محمود شبستری
 
۱۰۱۱

شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب چهارم » فصل ششم » بخش ۳ - الضلال المبین

 

... آنکه خود را در آب مرده شناخت

موج دریاش هم برون انداخت

زانچنان بحر مظلم خونخوار ...

شیخ محمود شبستری
 
۱۰۱۲

خواجوی کرمانی » سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو » بخش ۳ - گفتار اندر نعت رسول و یاران

 

... حکیم این جهان را چو دریا نهاد

برانگیخته موج او تندباد

چو هفتاد کشتی بر او ساخته ...

... کرانه نه پیدا و بن ناپدید

بدانست کو موج خواهد زدن

کس از موج بیرون نخواهد شدن

به دل گفت اگر با نبی و وصی ...

خواجوی کرمانی
 
۱۰۱۳

خواجوی کرمانی » سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو » بخش ۳۵ - درخواب دیدن سام، پری‌دخت را

 

... ز دریا علم سوی صحرا زدند

ز ما موج خون بر ثریا زدند

ببردند با کاروان هر چه بود ...

خواجوی کرمانی
 
۱۰۱۴

خواجوی کرمانی » سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو » بخش ۳۶ - کشته شدن ژند جادو به دست سام

 

... چو خورشید درمانی از سندروس

زده موج بر گنبد آبنوس

علم های زرین پرچم سیاه ...

خواجوی کرمانی
 
۱۰۱۵

خواجوی کرمانی » سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو » بخش ۳۹ - رسیدن پری‌دخت (و پری‌نوش به هم) و ملاقات کردن یکدیگر

 

... چه گویم که دور از تو چون بوده ام

ز دل غرقه موج خون بوده ام

قضا را جوانی در آن درفتاد ...

خواجوی کرمانی
 
۱۰۱۶

خواجوی کرمانی » سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو » بخش ۴۲ - دیدن سام، پری‌دخت را و بیهوش شدن

 

... جهان را ز دل غرق خوناب کرد

چو دریا ز موج اندر آمد ز جای

همی زد چو بلبل به گل وای وای ...

خواجوی کرمانی
 
۱۰۱۷

خواجوی کرمانی » سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو » بخش ۵۵ - آمدن سام به پای قصر پری‌دخت و شرح آن

 

... قیام ششم پرده در هم درید

چو دریای سرکش درآمد به موج

چو عنقا خروشش درآمد به اوج ...

خواجوی کرمانی
 
۱۰۱۸

خواجوی کرمانی » سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو » بخش ۶۸ - جنگ کردن سام با فغفور چین و چگونگی آن

 

... ز چرخ برین نعره بگذاشتند

زمین موج زن گشت چون رود نیل

ز نعل سمند و پی ژنده پیل ...

خواجوی کرمانی
 
۱۰۱۹

خواجوی کرمانی » سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو » بخش ۸۷ - رفتن سام در شب و دیدن پاسبان، او را و نومید آمدن

 

... درون بحر چون بادل مستمند

گهی موج زن بود و گه موج بند

سرشکش چو گلگون به دریا دواند ...

خواجوی کرمانی
 
۱۰۲۰

خواجوی کرمانی » سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو » بخش ۱۱۱ - بردن فغفور چین در نزد سام و خلاصی یافتن از بند

 

... به آتش بسوزم همه کشورت

نهم بر سر موج خون افسرت

تو دانی که با من چه کردی به دهر ...

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۴۹
۵۰
۵۱
۵۲
۵۳
۲۶۳