چه گفت آن خداوند تنزیل وحی
خداوند امر و خداوند نهی
که من شهر علمم علیم درست
درست این سخن گفت پیغمبرست
دو فرزند او نور بیننده را
حبیب جهان آفریننده را
نخستین سر نامداران حسن
چراغ جهان و مه انجمن
پس شیرزاده دلاور حسین
که آورد لشکر بدان دشت کین
همه جان نهاده به شمشیر کین
همه دلسپرده به فرمان دین
همه پاک بودند و پرهیزگار
سخنهای حیدر گذشت از شمار
به مردمی نباشد چنو آدمی
چنین گفت پیغمبر هاشمی
گواهی دهم کین سخن را ازوست
تو گوئی دو گوشم بر آواز اوست
منم بنده اهل بیت نبی
ستاینده خاک پای وصی
خود آن روز نامم به گیتی مباد
که من نام حیدر ندارم به یاد
بدین زادم و هم برین بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم
زمانه زبون گشتی و روزگار
که حیدر زدی دست در ذوالفقار
نیامد به گیتی چو حیدر سوار
که دیندار عالم بد آن نامدار
جهان آفرین تا جهان آفرید
دلیری چو حیدر نیامد پدید
حکیم این جهان را چو دریا نهاد
برانگیخته موج او تندباد
چو هفتاد کشتی بر او ساخته
همه بادبانها برافراخته
یکی پهن کشتی بسان عروس
بیاراسته همچو چشم خروس
محمد بر او اندرون با علی
همان اهل بیت نبی و وصی
خردمند کز دور دریا بدید
کرانه نه پیدا و بن ناپدید
بدانست کو موج خواهد زدن
کس از موج بیرون نخواهد شدن
به دل گفت اگر با نبی و وصی
شوم غرقه دارم دو یار وفی
همانا که باشد مرا دستگیر
خداوند تاج و لوا و سریر
خداوند جوی می و انگبین
همان چشمه شیر و مای معین
اگر چشم داری به دیگر سرای
به نزد نبی و وصی گیر جای
گرت زین بد آید گناه من است
چنین است و این دین و راه من است
دلت کر به راه خطا مایل است
ترا دشمن اندر جهان خود دل است
هر آن کس که در دلش بغض علیست
از و خارتر در جان مرد کیست
نباشد جز اهریمن بدکنش
که یزدان بسوزد به آتش تنش
نگر تا به بازی نداری جهان
نبرگردی از نیکی همرهان
همه نیکیت باید آغاز کرد
چو با نیکنامان بود هم نبرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.