بخش ۸۷ - رفتن سام در شب و دیدن پاسبان، او را و نومید آمدن
به یاد آمدش یار شیرین سخن
پریدخت گلروی سیمین بدن
ز باد صبا بوی دلبر شنید
دلش سوی گیسوی دلبر کشید
چو افعی بپیچید و در تاب شد
ز چشمش جهان غرق خوناب شد
در آن دم سرشکش گهرریز شد
که بحرین چشمش گهرخیز شد
ز خونابه دل ز سر تا به پای
بپوشید بر چرخ گلگون قبای
درون بحر چون بادل مستمند
گهی موج زن بود و گه موج بند
سرشکش چو گلگون به دریا دواند
ز دامن گهر سوی دریا فشاند
به خون رنگ داد آن دل دردناک
ادیم رخ زرد کیمخت خاک
به هر شعله کز سوز دل برفروخت
بزد آتشی خرمن مه بسوخت
دلش در غم عشق و غم در دلش
به آتش برافتاده آب و گلش
برون رفت از دست و افتاده مست
شده پایش از کار و یارش ز دست
چنانش رسد بند و عصرش دماغ
فرومانده از آه سردش چراغ
ز بس خون که از چشم پر خون فشاند
فرومانده بر جای و صبرش نماند
برون آمد و دل ز جان برگرفت
زمستی ره قصر دل برگرفت
چو چشم بتان گشته مخمور و مست
کمانی به بازو و تیری به دست
بدو عرصه خاک تنگ آمده
در و کوه را پا به سنگ آمده
سفیده همان دم که رویش بدید
بخواند آیت از مهر و بر وی دمید
چو آهسته او گام را برگرفت
سبک پاسبان نوحه را در گرفت
جرس بانگ میزد که باش این زمان
که خاموش گردد سبک پاسبان
چو باد صبا همرهش میفتاد
ز شکرانه میداد جان را به باد
هر آن مرغ کان دم نوا ساز کرد
برو بانگ میزد که رو باز گرد
سحرگه که دمسردیای مینمود
ولی پیش او سر به سر باد بود
سخنهی سرد از سحر میشنید
نفسهای گرم از جگر میکشید
زبان در دهانهای هرزهدرای
نمیگشت کوته ز فرخندهرای
دهل چون فغان بر فلک میکشید
نفیر فلک از فلک میرمید
از آواز کوسش نمیبود بیم
که نتوان زدن طبل زیر گلیم
فرس راند تا قصر دلدار خویش
برآورد آه از دل زار خویش
درآمد به گرد حرم در طواف
چو عنقا که گیرد نشیمن به قاف
زمانی که در آن آستان جلوه کرد
همانگه برآورد آهی ز درد
که این لحظه آیا نگارم کجاست
درین بوستان نوبهارم کجاست
چه منزل ز یارم شرف یافتست
چه برجست کزو ماه برتافتست
سفیده رخ از چادر شب نمود
نقاب شب تیره از هم گشود
چرا آن مه از خواب سر برنداشت
ز رخ چادر شب چو مه برنداشت
کمند افکنم بر سر بام کاخ
که تنگست بر من جهان فراخ
طوافی برین سبز گلشن کنم
بر ایوان قصرش نشیمن کنم
ز هر خرقهای سر برآرم دمی
به هر گوشهای باز دارم غمی
نهم چشم بر صحن بستان سرای
کنم گوش بر قول دستان سرای
فرود آمد از پشت اسب سیاه
کمندش بیفکند بر پیشگاه
چو خورشید روشن درآمد به بام
که روشن کند حال آن مه مدام
درآمد به جولان و پر باز کرد
چو بلبل به هر گوشه آواز کرد
ندانست کو را نشیمن کجاست
شبستان آن روز روشن کجاست
گمان برد کان دم مگر پاسبان
گرانسر بود از شراب گران
ز خواب سحر نوبتی را جرس
برون رفته باشد ز چنگ نفس
درین بود کز گوشه بارگاه
خدنگ افکنی از سران سپاه
بزد بانگ بر سام و از جا بجست
تو گفتی که برقی ز صحرا بجست
چو تیر از کمینگه برگشود
بیازید چنگ و کمان در ربود
خدنگی روان کرد بر سام شیر
بدزدید سر پهلوان دلیر
چو باد از سردوش یل درگذشت
سبک سام دودش ز سر برگذشت
روان بازگشت از سر بام کاخ
چو مرغی که پرواز گیرد ز شاخ
بزد چنگ بر تاب داده کمند
ز پستی درآمد ز چرخ بلند
همان دم که پرواز کرد از فراز
سوی منزل خویشتن رفت باز
سحر بود و باد سحر میوزید
نسیم بهار از چمن میرسید
صبا بر گل و یاسمن میگذشت
و یا کاروان ختن میگذشت
همه صندلی و عود بر باد داشت
خطا میکنم مشک تاتار داشت
چو سام آن نسیم بهاری شنید
ز باد صبا بوی یاری شنید
بزد آه و آتش ز دل برفروخت
دل باد از آتش او بسوخت
ره باد مشکین به مژگان برفت
پس آنگه ز دانش فدا کرد و گفت
ایا نامور پیک بی پا و سر
و یا در جهان مرغ بی بال و پر
هوادار نسرین بر نوبهار
عماری کش کاروان تتار
فرزونده شمع جمع چمن
گذارنده نقش روی سمن
فشاننده سنبل از روی راغ
نماینده روی گلهای باغ
معطر کن طره یاسمن
ز بالش چمن را بخارافکن
گشاینده کام دلبستگان
نشاننده آتش خستگان
بشارت ده اهل زندان عشق
رسالت ده پای بندان عشق
برنده ره انجام گیتینورد
هوای شبخیز و آفاق گرد
بشیر مبارک دم نیکپی
عبادت کنت دردمندان حی
شمامه فروش بهاران توئی
پیامآور دوستداران توئی
رساننده نکهت پیرهن
ز یوسف به محبوس بیتالحزن
ز تو باد بر دست و سر و چنار
ولی غنچه را از تو زر در کنار
شقایق کند شقه را از تو شق
در آب افکند گل ز ضربت ورق
دل لاله خون از سبکباریست
بنفشه پریشان ز بیداریست
توئی مرهم دردمندان دل
توئی محرم مستمندان دل
چو آتش بود ماه خرگاه تو
ولی آب شد خاک در گاه تو
کنی هر نفس رای بستان سرای
زنی چنگ در نای دستان سرای
به بستان بری آب را موکشان
گهی در سر آریش گیسوکشان
چو فرمان آب از تو گردد روان
شود گر شود در رکابت دوان
نهی محمل ابر بر پشت کوه
دهی باغ را از شکوفه شکوه
شوی دامن افشان به بازار چین
پر از مشک و عنبر کنی آستین
چو لاف از هواداری گل زنی
چرا چنگ در زلف سنبل زنی
ز لطف تو باشد که پوشد چمن
ز طشت زر از تو کند پیرهن
ببخشی به گلبن زر جعفری
ز نرگس دهی شش درم بر سری
ازین باد طبعی که در دست تست
دل غنچه میکرد از خنده سست
خطی میفرستی بر بوستان
بر آب روان همچو آب روان
مگو کان مسلسل به قامت چراست
ولی گرچه نسخ عبادت هواست
منم خاکت ای باد مشکین نفس
توئی همدم صبحخیزان و بس
مده آبروی من آخر به باد
که جان کردی از خاک پای تو باد
چو فراش ایوان یارم توئی
زمین روب قصر نگارم توئی
تو ره داری اندر شبستان او
کنی هر نفس طوف ایوان او
بکن آخر این هم برای دلم
عنان بازگردان به جای دلم
زمانی بدان خرم ایوان درآی
به درگاه آن شاه کیوان درآی
میاسای در راه و دم درمکش
به هر بوستان علم برمکش
فرود آی بر طرف آن بارگاه
ز دربان پردهسرا باز خواه
به گرد حرم طوف میکن دمی
که بارت دهد در حرم محرمی
در آن دم که بینی رخ یار من
به یاد آور آن ناله زار من
ولیکن چو خواهی شدن سوی او
مرا باد پا گرم در کوی او
به آهستگی رو در آن بارگاه
مرو در سراپرده از گرد راه
مبادا بدو باد سردی رسد
و یا از غبار تو گردی رسد
نخستین بیفشان ز دامن غبار
پس آنگه درآ همچو ابر بهار
چو آنگاه راهت بود در حرم
ببوس آستان را و درنه قدم
به بوسه رخ خاک را نقش بند
که در صحن بستان توئی نقشبند
به خلوتگهش چو رسیدی فراز
به زلفش مکن دست اول دراز
سبک چون کمر در میانش مپیچ
که در دست ناید بدینگونه هیچ
به افعی او مهره بازی مکن
به هندوی او ترکتازی مکن
مبادا چمن در کمندت کشد
چو باد بهاری به بندت کشد
به آهوش روباهبازی مکن
به نخجیر دل چارهسازی مکن
بیندیش از آن جادو دلفریب
که برباید از جان شیرین شکیب
چو با او سخن را نیابی مجال
نگوئی تو زنهار پیشش ز حال
چو ابروی او بر زه آرد کمان
شود از خدنگش تباهی جهان
ازو سرکشیدن ز نادانیست
که آماج او بس پریشانی است
تو زنهار با او به وجهی نکوی
بگو قصه درد من مو به موی
اگر غمزهاش گویدت دور باش
مکن دوری از وی به یک دورباش
ز خنجرکش غمزهاش غم مدار
روان جان به جانان لعلش سپار
چو جادوی زلفش کشد دیو کین
چو سرمایه هندوانست چین
تو زنهار از پیش او رخ متاب
رخ از وی به هر تلخ پاسخ متاب
وگر ماه من پسته خندان کند
ز تنگ شکر شکر ارزان کند
فسونهاش برخوان که بپذیردت
برو دم دمی بو که برگیردت
بگو ای رخت باغ رضوان جان
سر زلف تو راغ ایوان جان
گل از ارغوان تو در خارخار
پی نرگست غمزهاش در خمار
بهار از تو باد خزان دور باد
دو چشمم ز راه تو پر نور باد
ز سوز منت تاب در دل مباد
از اشک منت پای در گل مباد
مگیراد زلف تو شوریدهای
مبیناد روی تو هر دیدهای
مگر دیدهای این جفا دیده یار
که شوریده جانست و آشفته کار
مرا شور در جان شیدائیست
ترا در سر زلف سودائیست
مرا جان شوریده در آتش است
ترا زلف شورید? سرکش است
مرا بخت بیدار و در عین خواب
ترا چشم مخمور و مست و خراب
مرا این دل فتنهانگیز تنگ
ترا این دهان شکرریز تنگ
مشو گرم چون آه گرمم ز تست
چه درمان که درمان دردم ز تست
دلم کز سر زلفت آشفته بود
ز شور لبت ترک جان گفته بود
در آن زلف مشکینه بو میبرم
ولی از کمند تو مو میبرم
درین کینه از بند بگشا دلم
مزن آتش غم در آب و گلم
من ارکم شوم از جمالت چه کم
ور از غم بمیرم دلت را چه غم
به بادش ده آن کس که خاک تو نیست
به تیغش زن آن کو هلاک تو نیست
دلم مشکن آخر که در دست تست
به تیغش زن آن کو هلاک تو نیست
دلم مشکن آخر که در دست تست
مگو حال آن نقد قلبم ز تست
وگر جان کنم در سر کار تو
به جان تو ای من گرفتار تو
که از شهریارت تو دل برمگیر
وزین خاکسارت تو دل برمگیر
به یادآور آن یار دلخسته را
گشاینده راز دل بسته را
چو آئی سوی روضه پاک من
مکش دامن از کبر برخاک من
بیفشان غبار از سر تربتم
نشانی ده از عالم قربتم
که خاری که میروید از خاک من
بگوید نشان دل پاک من
بگیرد چون خون دلم دامنت
درآویزد از عطر پیراهنت
مقیمان این گنبد تابناک
ز سبزی نوشتند بر لوح خاک
که آنها که نقاش این پیکراند
شناسنده نقش این دفتراند
چو حرف ازل در ابد خواندهاند
قلم بر سر کاف و نون راندهاند
دبیری کزین تخته حرفی بخواند
قلم را قلم کرد و حرفش نماند
دم از عالم دل زنند اهل دل
نه چون خاکساران این آب و گل
قدم نه درین مطبخ دود خورد
بزن پای بر کاسه لاجورد
رو آن خرس طباخ بر کاسه زن
همه کاسها خورد بر هم شکن
منه چشم بر چشمه کرم خور
که نانی نمیارزد این قرص زر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه توصیف یک دل عاشق است که به یاد معشوقهاش میافتد و احساسات عمیق و غمناک خود را در ارتباط با دوری از او بیان میکند. شاعر از بوی معشوق و زیبایی او سخن میگوید و چالشی عاطفی را توصیف میکند که در نتیجه عشق به وجود آمده است. دل عاشق در حال تلاطم است و در حسرت دیدار محبوب خود دچار اشک و اندوه میشود. تصاویر جذاب و استفاده از نمادهای طبیعت مثل باد، بهار و گلها، احساس عاشقانه و افسردگی را عمیقتر میکند. شعر با دعوت به عشق و یادآوری لحظات خوش عشق و دلداری به دل عاشق پایان میگیرد.
هوش مصنوعی: او به یاد یاری افتاد که با سخنان شیرینش و چهرهای زیبا همچون پری، دل را میبرد و چهرهاش نقرهای و دلربا بود.
هوش مصنوعی: از نسیم صبحگاهی عطری را استشمام کرد که او را به یاد محبوبش انداخت و دلش به سوی گیسوان او پر کشید.
هوش مصنوعی: زمانی که افعی به دور خود میپیچد و در حالت تابی قرار میگیرد، چشمانش به حدی ترسناک میشود که به نظر میرسد جهان به خون غوطهور شده است.
هوش مصنوعی: در آن لحظه، اشکهایش مانند مروارید از چشمانش سرازیر شد و چشمانش پر از اشک گردید.
هوش مصنوعی: دل پر از غم و اندوه است و این احساس از سر تا پا وجود شخص را فراگرفته است، به طوری که مثل لباسی از رنگینِ خون بر تن دارد و در آسمان مانند دمی سرخ به نمایش درآمده است.
هوش مصنوعی: در دریا همچون بادی سرمست، گاهی امواج را به حرکت درمیآورد و گاهی آرام میسازد.
هوش مصنوعی: وقتی اشکهای سرخ و زلال به سوی دریا سرازیر شود، گوهرها از دامن خود به سمت دریا پراکنده میشوند.
هوش مصنوعی: دل آشفته و غمگین او به خون رنگین شد، چهرهاش زرد و نحیف، مانند خاکی که زیر غم و درد قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: هر شعلهای که از سوز دل برخاسته، آتشی را روشن کرده که خرمن ماه را میسوزاند.
هوش مصنوعی: دلش به خاطر عشق ناراحت است و درونش شعلهور از غم، مانند اینکه آب و گلش در آتش میسوزد.
هوش مصنوعی: او از کنترل خارج شده و در حالی که مست است، دیگر نمیتواند روی پای خود بایستد و همچنین یارش را نیز از دست داده است.
هوش مصنوعی: او به حدی در بدبختی و سختی گرفتار است که همچون کسی است که در زمانی نامناسب و ناامید، به حالتی از خستگی و ناکامی رسیده است. حالت چهرهاش هم نشاندهندهی این اندوه و سردی است.
هوش مصنوعی: چون به خاطر تألم و اندوه فراوان، چشمانش پر از اشک شده و نمیتواند بر خودش مسلط باشد، در جایش بیحرکت مانده و دیگر صبری برایش باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: او از دنیای بیرون بیرون آمد و دلش به شدت از جان جدا شد و در این راه، مسیر قصرِ دل را انتخاب کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که چشمهای زیبا مانند معشوقهها مست و سرخ شدهاند، همچون تیر و کمان در حال آمادهباش هستند.
هوش مصنوعی: به زودی فضای زندگی برای او تنگ شده و دیگر حتی کوهها نیز نمیتوانند او را نگه دارند.
هوش مصنوعی: سفید زمانی که چهرهاش را نمایان کرد، آیتی از عشق را به نمایش گذاشت و بر او نشاط دمید.
هوش مصنوعی: او به آرامی قدم برداشت و در این حین، پاسبان نوحهخوان را متوقف کرد.
هوش مصنوعی: جرس صدا میزد تا به ما بگوید که در این لحظه، زمانی خواهد رسید که پاسبان بیصدا خواهد شد.
هوش مصنوعی: مانند نسیم صبحگاهی که با خوشی و زیبایی به وزیدن میپردازد، او نیز با شکر و نعمت، جانش را به راحتی و آزادی واگذار میکند.
هوش مصنوعی: هر پرندهای که آواز سر دهد، به او میگوید که برگرد و بر این مسیر ادامه نده.
هوش مصنوعی: در سپیدهدم، گرچه هوای سردی به نظر میرسید، اما در حضور او تمامی سرما به یکباره ناپدید میشد.
هوش مصنوعی: در اوج صبح، صدای سحری که آرام و بیحس است به گوش میرسد و در عین حال نفسی که از دل و جگر برمیخیزد، حس گرمی و زندگی را منتقل میکند.
هوش مصنوعی: زبان در دهان افرادی که افکار زشت دارند، هرگز کوتاه نمیشود و همیشه به طعنه و کنایه میپردازند.
هوش مصنوعی: صدای دهل به شدت در آسمان طنینانداز بود و این صدا باعث میشد که صدای آسمان نیز به گوش برسد.
هوش مصنوعی: از صدای کوسش نترسیدم، چون نمیتوانم زیر گلیم طبل بزنم.
هوش مصنوعی: سوار بر اسب رفت تا به قصر معشوقش رسید و از دل شکستهاش آهی کشید.
هوش مصنوعی: وارد حرم شدم و دور آن طواف کردم، مانند پرندهای افسانهای که در قاف nest میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که در آن درگاه زیبایی نمودار شد، همان لحظه آهی از دل دردناک فشانید.
هوش مصنوعی: در این لحظه، آیا محبوبم کجاست؟ در این باغ زیبا و بهاری، او کجاست؟
هوش مصنوعی: این قصیده به منزلت و مقام یاری اشاره دارد که هر چه از او میگذرد، بر عظمت و شکوه او افزوده میشود. یار به قدری ارزشمند است که به مانند ماه خود را مینمایاند و دیگران را تحت تاثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: سفیدترین ماه، چهرهاش را از پشت چادر شب نشان داد و پرده تیره شب را کنار زد.
هوش مصنوعی: چرا آن ماه از خواب بیدار نشد، همانطور که پرده شب هم ماه را از چهرهاش پوشاند؟
هوش مصنوعی: میخواهم توری بیندازم بر بالای کاخی که در دنیای وسیع، احساس تنگی و محدودیت میکنم.
هوش مصنوعی: من دور این باغ سرسبز میچرخم و در ایوان قصرش برای خود جایی قرار میدهم.
هوش مصنوعی: هر جا که بروم و هر لباسی که بپوشم، به نوعی اندوهی را با خودم حمل میکنم.
هوش مصنوعی: در باغی زیبا نشستهام و به گوشههای آن نگاه میکنم و به صدای دلنشین عود نوازنده توجه دارم.
هوش مصنوعی: او از روی اسب سیاهش پایین آمد و کمندش را بر سر راه قرار داد.
هوش مصنوعی: وقتی خورشید روشن به بالای خانه میتابد، حال و هوای آن ماه همیشگی را روشن میسازد.
هوش مصنوعی: پرندهای به بهار آمده و با شادی و سرور، در دل طبیعت شروع به پرواز کرده و آواز میخواند. او در هر گوشهای که میرود، صدای زیبایش را پخش میکند و فضای اطرافش را پر از سرزندگی میسازد.
هوش مصنوعی: نمیدانست که خانهاش کجا است و مکان شبستان در روز روشن کجا قرار دارد.
هوش مصنوعی: شاید فکر میکردم که آن لحظه به خاطر نگهبانان سختگیر بود که از نوشیدنیهای گرانقیمت محافظت میکردند.
هوش مصنوعی: از خواب صبحگاهی، صدای زنگی به گوش میرسد که نشانهای از بیداری و آغاز روز است و این صدا از درون نفس بهوجود آمده است.
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که اگر از داخل بارگاه خداوند تیر بیندازی، به سران سپاه آسیب میزنی. این جمله نمادی از قدرت و تاثیرگذاری خداوند بر امور بشر است. در واقع، اشاره به این دارد که حتی از دورترین نقاط و با کمترین تلاش، میتوان به سران و قدرتهای بزرگ ضربه زد.
هوش مصنوعی: صوتی بلند بر سام طنین انداخت و او ناگهان از جایش تکان خورد، طوری که گویی صاعقهای از دشت به سمتش آمده است.
هوش مصنوعی: وقتی تیر از تله رها میشود، آن گاه جنگ آغاز میشود و چنگ و کمان (ابزارهای جنگی) به کار گرفته میشوند.
هوش مصنوعی: یک تیر به سام، پهلوان دلیر، روانه شد و سر او را دزدید.
هوش مصنوعی: چون باد از شانههای آن جوان دلیر گذشت، بخار دودی که از سرش برمیخاست، به آرامی ناپدید شد.
هوش مصنوعی: روح از بالای کاخ به پایین میآید، مثل پرندهای که از شاخهای پرواز میکند.
هوش مصنوعی: دستش را بر روی رشتهای که به حالت کشیده درآمده گذاشت و از بلندی آسمان پایین آمد.
هوش مصنوعی: در همان لحظه که پرنده از بلندی پرواز کرد، دوباره به سمت خانهاش برگشت.
هوش مصنوعی: صبح زود بود و نسیم ملایمی در حال وزیدن بود. عطر و بوی بهار از باغ و چمن به مشام میرسید.
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی بر روی گلها و یاسمنها میگذشت و یا کاروانی از ختن در حال عبور بود.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این موضوع اشاره میکند که تمام قدرت و وسایل زندگیاش در حال از دست رفتن است، اما در عوض او یک چیز با ارزش از جمله خاصیت شخصیت خود یا منبعی از هنر و استعداد را دارد که نمیتواند آن را از دست بدهد. این نشاندهنده این است که حتی در سختیها و ناملایمات، ارزشهای واقعی و درونی انسان همانند مشک تاتار باقی میمانند، در حالی که چیزهای مادی و ظاهری میتوانند به آسانی از بین بروند.
هوش مصنوعی: زمانی که سام، نسیم بهاری را شنید، از باد صبا بوی دوستی را احساس کرد.
هوش مصنوعی: با نالهای که از دل برمیخیزد، آتش عشق شعلهور میشود و دل مانند بادی که از این آتش به وجود آمده، میسوزد.
هوش مصنوعی: یک نسیم خنک و خوشبو به چشمهای او وزید و سپس از روی آگاهی، جانش را فدای آن کرد و گفت...
هوش مصنوعی: آیا تو راستی، نامی بزرگ و مشهور هستی که بدون پا و سر مانند پیک بیسر و سامان به نظر میرسی، یا اینکه در جهانی به مانند پرندهای هستی که بال و پر ندارد؟
هوش مصنوعی: دوستدار نسرین در بهار جوانی، برای کاروانی که از طرف تاتار میآید، تلاش و کوشش میکند.
هوش مصنوعی: شمعی که روشن است و در جمع گلها قرار دارد، نقش چهرهی گلی زیبای سمن را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: در این بیت، به زیبایی و لطافت گلها اشاره شده است. سنبل که گل خوشبو و زیباست، از روی باغ به جلوهگری و زیبایی اشاره دارد. این تصویر زنده و دلپذیر از گلهای باغ، نشاندهنده سرزندگی و طراوت طبیعت است.
هوش مصنوعی: بوی خوش یاسمن را از روی چمن بلند کن و فضا را معطر کن.
هوش مصنوعی: این شعر اشاره به فردی دارد که برای عاشقان و دلباختگان شادي و راحتی میآورد و به کسانی که خسته و ناامید هستند، نشانهای از امید و زندگی میدهد. او همچون نوری در تاریکی دلهای درمانده عمل میکند و به آنها قوت قلب میبخشد.
هوش مصنوعی: به زندانیان عشق نوید بده و رسالتی برای کسانی که در قید و بند عشق هستند، ارائه کن.
هوش مصنوعی: پیروز در مسیر زندگی، کسی است که به شبهای پر راز و رمز و افقهای دوردست توجه دارد.
هوش مصنوعی: بشارت خوشی را به کسانی که نیکوکار هستند و در عبادت خدا کوشیدهاند، میدهد. این افراد در لحظات سخت زندگی خود به یاری نیازمندان میپردازند.
هوش مصنوعی: در فصل بهار، عطر شمامهها نمایانگر عشق و محبت دوستداران توست و تو پیامآور این احساسات هستی.
هوش مصنوعی: بویی لطیف و دلپذیر از لباس یوسف به زندانی در خانه اندوه میرسد.
هوش مصنوعی: از تو بویی در فضا و بر سر و دستان جاری است، اما گلهای کوچکی که در کنار هستند، زینت و زیبایی خود را از تو میگیرند.
هوش مصنوعی: شقایق با زیبایی و لطافت خود تو را به یاد درخت پرشکوفه میاندازد. گلها از ضربهای که به برگها میزنند، در آب میافتند.
هوش مصنوعی: دل لاله به خاطر سبکباری و سرزندگیاش پر از غم و اندوه است، و بنفشه به خاطر بیداری و آگاهیاش در حال پریشانی به سر میبرد.
هوش مصنوعی: تو تسلیبخش دردهای دل دردمندان و رازدار دلهای مستمندان هستی.
هوش مصنوعی: ماه در خرگاه تو مثل شعله آتش میسوزد، اما خاک در درگاه تو به آب بدل شده است.
هوش مصنوعی: هر لحظهای که نفس میکشی، از خانه دوست رایحهای بگیر و با دستانت چنگ بزن به نای محبوب.
هوش مصنوعی: به باغ برو و آب را بیاور، گاهی با غم و اندوه و گاهی با شادی و زیبایی گیسوان خود را آراسته کن.
هوش مصنوعی: هرگاه که فرمان آب از تو صادر شود، آن آب به سوی تو روان میشود و اگر لازم باشد، در کنار تو به راه خود ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: ابرها بر پشت کوهها حرکت میکنند و باغ را از شکوفههای زیبا پر میکنند.
هوش مصنوعی: به بازار چین برو و دامن خود را گسترش بده، به طوری که عطر مشک و عنبر در فضا بپیچد و آستینت را با زیبایی پر کن.
هوش مصنوعی: وقتی که از عشق و حمایت گل صحبت میکنی، چرا به زلف سنبل دست میزنی و به آن اشاره میکنی؟
هوش مصنوعی: به خاطر مهرت، چمن سبز از زیبایی تو مثل جام طلایی پوشیده میشود و از تو پیراهن زیبا میسازد.
هوش مصنوعی: به گل باغ زرین جعفری، ببخش و به نرگس شش درم با محبت بده.
هوش مصنوعی: این بیداد طبیعتی که در دست توست، دل مانند غنچهای را از شادی و خنده به لرزه در میآورد.
هوش مصنوعی: تو به سراغ باغ و گلها میآیی و پیامی را با نرمی و آرامش همچون جریان آب در رودخانه ارسال میکنی.
هوش مصنوعی: نگو که چرا این زنجیر به قامتش بستگی دارد، ولی بدان که در واقع عبادت کردن به خاطر هوس است.
هوش مصنوعی: من خاک پای تو هستم، ای باد خوشبو. تو تنها همراه صبحخیزان هستی.
هوش مصنوعی: نکن آبرویم را به باد، زیرا که جانم به خاطر تو از خاک پای تو نشأت گرفته است.
هوش مصنوعی: همچون خدمتگذار ایوان معشوق منی، و زمین در کنار کاخ محبوبم به تو تعلق دارد.
هوش مصنوعی: تو در شبستان او، هر لحظه به تماشای زیباییهایش مشغول هستی و روحات با هر نفس در حال سفر در میان جاذبههای اوست.
هوش مصنوعی: در نهایت، برای دل من یک بار دیگر اجازه بده که احساسات و خواستههایم را آزادانه ابراز کنم و به جای دل من، واقعاً حس و حال خودم را نشان دهم.
هوش مصنوعی: به زودی به محفل شادی و سرور وارد شو و به حضور آن پادشاه بزرگ و برجسته برو.
هوش مصنوعی: در راه و مسیر زندگی، به خواب نرو و تسلیم نشو، بلکه در هر مکان و فرصتی که به دانایی دست مییابی، از آن بهرهبرداری کن.
هوش مصنوعی: به سمت آن کاخ فرود بیا و از نگهبان درب خانهی پردهدار، اجازه ورود بگیر.
هوش مصنوعی: در زمان مناسبی که در حرم امن و مقدس، بار و محبتی به تو عطا میشود، باید دور آن مکان بگردی و عشق و ارادت خود را ابراز کنی.
هوش مصنوعی: وقتی که چهره محبوبم را میبینی، به یاد آن غم و گریهام بیفت.
هوش مصنوعی: اما وقتی که بخواهی به او نزدیک شوی، برای من نسیمی است که با گرمایی مرا در کوی او حرکت میدهد.
هوش مصنوعی: به آرامی به آن مکان مقدس نرو و در خیمه از گرد و غبار مسیر دوری کن.
هوش مصنوعی: مبادا به او سرمایی برسد یا گرد و غباری از تو بر او نشیند.
هوش مصنوعی: قبل از هر چیز، غبار را از دامن خود دور کن و سپس مانند ابر بهاری وارد شو.
هوش مصنوعی: زمانی که راهت به حرم رسید، آستانه را ببوس و پا بر زمین نگذار.
هوش مصنوعی: برای اینکه عشق و محبت خود را به کسی ابراز کنیم، باید زیبایی و جاذبهاش را به گونهای ماندگار در دل و ذهن خود ثبت کنیم، چرا که در باغ وجود او، خود او به کمال و زیبایی نقش بسته است.
هوش مصنوعی: وقتی به محفل او رسیدی، ابتدا به موهایش دست نزن و بیدلیل نزدیک نشو.
هوش مصنوعی: بدون هیچ پیچیدگی و زحمت، نباید از چیزی که در دسترس نیست، انتظار تغییر یا کنترل داشته باشی.
هوش مصنوعی: با او مانند افعی معامله نکن و با او مانند هندو رفتار نکن.
هوش مصنوعی: مراقب باش که چمن، به زیبایی و لطافت خود، تو را به دام نیندازد، همچنان که باد بهاری ممکن است چیزهای زیبا را به سمت خود بکشد.
هوش مصنوعی: به زیبا و فریبنده بودن کسی، دل نبند و به دنبال جلب توجه او نباش. نباید در پی پیدا کردن راهحل برای جلب محبت او باشی.
هوش مصنوعی: به فکر آن جادوی جذاب و فریبنده باش که میتواند از دل صبر و آرامش شخص برباید.
هوش مصنوعی: اگر نتوانی با او صحبت کنی، بهتر است که در حضورش در مورد او صحبت نکنی.
هوش مصنوعی: وقتی که ابروی او به کمان شبیه شود، تیرش میتواند باعث نابودی دنیا شود.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فردی که بر اثر نادانی سر به سر دیگری میگذارد، در واقع خود را به دردسر میاندازد و نتیجهاش فقط یک آشفتگی و پریشانی خواهد بود.
هوش مصنوعی: مراقب باش که با او به شیوهای زیبا صحبت کنی و داستان دردهایم را با جزئیات بازگو کن.
هوش مصنوعی: اگر چشمانش به تو بگوید که از او دور باش، هرگز از او دور نشوید. حتی اگر به خاطر یک اشاره بخواهد از او فاصله بگیرید، باز هم نباید این کار را کنید.
هوش مصنوعی: از زیبایی و ناز او غمگین نشو، که جانت را به عشق او بسپار.
هوش مصنوعی: وقتی زلف زیبای او همچون جادو عمل میکند و باعث میشود دشمنی و کینه از بین برود، این زیبایی همچون دارایی و سرمایهای با ارزش است که از هند به چین منتقل شده است.
هوش مصنوعی: هرگز روی خود را از او برنگردان و به هیچ بهانهای به او پاسخ تلخی نده.
هوش مصنوعی: اگر محبوب من مانند پستهای خندان باشد، در آن صورت به خاطر شادیاش، شیرینی و لذت زندگی به آسانی فراوان خواهد شد.
هوش مصنوعی: طلسمهایش را بخوان تا تو را بپذیرد. به آرامی به او نزدیک شو که تو را بگیرد.
هوش مصنوعی: ای چهره تو مانند باغ بهشت است و جان من به زیبایی موهایت میبالد و شاداب میشود.
هوش مصنوعی: تو مانند گلی هستی که در میان خارها رشد کردهای و زیباییات با غمزۀ چشمانت میدرخشد.
هوش مصنوعی: بهار به خاطر تو سرشار از سرزندگی باشد و نگاههایم از روشنایی و زیبایی تو سرشار گردد، تا همیشه از غم و خزان دور باشند.
هوش مصنوعی: از درد ناشی از محبت، قلبت نلرزد و از غم عشق، پای در زمین گِل نشود.
هوش مصنوعی: به موهای پیچیده و آشفتهات توجه نکن، چرا که هر چشمی زیبایی چهرهات را میبیند.
هوش مصنوعی: آیا تا به حال به این یار بیرحم نگاه کردهای که جانش به شدت پریشان است و اوضاعش نابسامان است؟
هوش مصنوعی: من شور و هیجان عشق را در وجودم احساس میکنم، در حالی که تو در دنیای خیالانگیز و افکار خود غرق شدهای.
هوش مصنوعی: جان من در آتش عشق بیتابی میکند و آیا زلفهای تو نیز به همین اندازه سرکش و وحشی است؟
هوش مصنوعی: من در حالتی از بیداری و هوشیاری قرار دارم، در حالی که تو در خواب و مستی به سر میبری.
هوش مصنوعی: دل من پر از فتنه و آشفتگی است و این زبانم که شیرین و دلنشین است، هم تنگ و محدود شده است.
هوش مصنوعی: از علاقه و محبت خود به تو بیش از حد غرق نشو، زیرا مانند گرمای آتش، درد و رنج من ناشی از وجود توست و هیچ درمانی برای این درد جز خود تو نیست.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر زیبایی موهایت بسیار آشفته و ناآرام شده بود، و از شور شیرینی لبهایت جانم را به خطر انداخت.
هوش مصنوعی: در زلف مشکی که دارم، بویی خوش است، اما از دست تو در دام موهای خودم میافتم.
هوش مصنوعی: در این کینه و دلخوری، دلم را رها کن و نگذار آتش اندوه در آب و خاک من شعلهور شود.
هوش مصنوعی: اگر من از زیبایت دور شوم، چه چیزی کم خواهد شد و اگر بر اثر غم بمیرم، دل تو چه غمی خواهد داشت؟
هوش مصنوعی: به کسی که به تو اهمیت نمیدهد و خاک تو نیست، اختیار را بسپار و زندگیات را به او واگذار کن؛ اما باید با کسی که تو را از بین میبرد و موجب هلاکت توست، برخورد تصمیمگیرانه و تند داشته باشی.
هوش مصنوعی: دل من را نشکن، زیرا که این دل در دستان توست. با تیغ محبت خود، کسی را بران بزن که به خاطر عشق تو نابود نشود.
هوش مصنوعی: دلم را نشکن، زیرا که این دل در دستان توست. نگو حالا که این قلب گرانبها از توست.
هوش مصنوعی: اگر برای تو جانم را فدای کار تو کنم، به خاطر تو، ای کسی که من به تو دلبستهام.
هوش مصنوعی: دل از محبت و عشق تو نمیتوانم بردارم و از این خاکی که در آن زندگی میکنم هم نمیتوانم جدا شوم.
هوش مصنوعی: به یاد آن معشوق غمگینی باش که زندگیات را پر از رمز و راز کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی به باغ زیبا و پاک من میآیی، دامن خود را از سر تکبر از خاک من کنار نکش.
هوش مصنوعی: غبار را از روی تربت من بپاش و نشانی از نزدیک شدنم به عالم معنوی به نمایش بگذار.
هوش مصنوعی: خاری که از زمین من روییده است، به همه نشان میدهد که دل من پاک و خالی از کینه و آزار است.
هوش مصنوعی: زمانی که احساسات عمیق و دردناک من تو را در بر میگیرد، دیگر نمیتوانم خود را کنترل کنم و در عطر پوشش تو غرق میشوم.
هوش مصنوعی: ساکنان این گنبد روشن، زندگی را با رنگ سبز بر صفحه زمین ثبت کردهاند.
هوش مصنوعی: افرادی که نقاشی این بدن را کردهاند، همانهایی هستند که از رازهای این دنیا آگاهند.
هوش مصنوعی: هنگامی که سخن آغازین مطرح شده است، قلم بر سر حرف "کاف" و "نون" قرار گرفته و نوشتن آغاز شده است.
هوش مصنوعی: یکی از معلمان یا نویسندگان، هنگامی که از روی تخته مطلبی را میخواند یا مینویسد، با ذکاوت و استعداد خود، آن نوشته را تبدیل به اثر جاودانهای میکند، اما اگر محتوای نوشتهاش به درستی منتقل نشود یا به یاد نماند، ارزش آن از بین میرود.
هوش مصنوعی: اهل دل در مورد عالم روحانی صحبت میکنند، نه مانند افرادی که تنها به دنیای مادی و جسمی خود توجه دارند.
هوش مصنوعی: در اینجا به شخصی اشاره میشود که در مکانی دودی قرار دارد و به او توصیه میشود که پاهایش را روی ظرفی لاجوردی بگذارد. به طور کلی میتوان گفت که این جمله به یک نوع تزین و زیبایی اشاره دارد و ممکن است به تناقض میان زشتی و زیبایی بپردازد.
هوش مصنوعی: یک خرس طباخ بر کاسه زنی میزند و باعث میشود که همه کاسهها به هم بخورند و بشکنند.
هوش مصنوعی: به زیبایی و مهربانی دیگران دل نبند، چرا که حتی ارزش یک لقمه نان را ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.