گنجور

 
۱۰۰۱

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۳ - سیر شدن رامین از گل و یاد کردن عهد ویس

 

... به یادم دار گفت این را همیشه

کجا بینی بنفشه تازه هر بار

ازین عهد و ازین سوگند یاد آر ...

... که بر چشم آمد از سوزان دلش دود

ز چشم تیره خود چندان ببارید

که آن سال از هوا باران نبارید

سرشک از چشم آن کس بیش بارد

که انده جسم او را ریش دارد

نبینی ابر تیره در بهاران

که او را بیش باشد سیل باران

چو نو شد یاد ویسه بر دل رام ...

... ز یاران دور شد رامین بد مهر

فرود آمد ز باره دل شکسته

قرار از جان و رنگ از رخ گسسته ...

... گهی از خان و مان و دوستان دور

گهی با دوست کردن بردباری

گهی بی دوست کردن زارواری ...

... به هر عذری دو صد سوگند خوردن

چه خوش بود آنکه هر روزی دو صد بار

ازو فریاد خواندم پیش دادار ...

... پس آنگه گشتن از کرده پشیمان

دو صد بار آفرین خواندنش بر جان

گهی زلفش به دست خود شکستن ...

... بجز عشقم نبودی در جهان کار

بجز یارم نبودی بر روان بار

چرا نالد تنی کاین کار دارد

چرا پیچد دلی کاین بار دارد

چنین بودم که گفتم روزگاری ...

... ز روی دوست پیشم گل به خروار

ز روی دوست پیشم مشک انبار

گهی شادی گهی نخچیر کردن ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۱۰۰۲

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۴ - گفتن رفیدا حال رامین با گل

 

... به پالودن نگردد زر خود روی

و گر صد بار بر آتش نهی قیر

نگیرد قیر هرگز گونه شیر ...

... به مه بر لاله و سوسن شکفته

ز رخ بر هر دلی بارنده آتش

چنان کز نوک غمزه تیر آرش ...

... بفرسودم ز رنج و درد و تیمار

نه خر گشتم که تا مردن کشم بار

روم گوهر ز کان خویش جویم ...

... که گر میرم به راه دوست میرم

نهندم گور باری بر سر راه

همه گیتی شوند از حالم آگاه ...

... ز حال من خبر یابد شهنشاه

دگر باره مرا خواری نماید

ز ویسه هیچ کامم برنیاید ...

... که کوه از برف همچون کان سیمست

ز باران دشتها را رود خیزست

ز سرما دام و دد را رستخیزست

کنون پر برف باشد کشور مرو

هوا کافور بارد بر سر سرو

بدین هنگام سخت و برف و سرما ...

... نه انگشتی کمان خود کشیدن

هر آن روزی که من باره دوانم

ز سستی بگسلد گویی میانم ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۱۰۰۳

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۸ - رسیدن رامین به مرو نزد ویس

 

... که آمد نوبهار پادشاهان

درخت شادکامی بارور شد

همان بخت ستمگر دادگر شد

به بار آورد شاخ مهر نو بر

پدید آورد کان وصل گوهر ...

... تو گویی ماه را فرزند بینی

به درگاه ایستاده بار خواهان

ز کین و خشم تو زنهار خواهان ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۱۰۰۴

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۹ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

چو رامین دید بانو را دلازار

ز لب بارنده زهر آلود گفتار

هزاران گونه لابه کرد و پوزش ...

... نه دیواری که کوهی نام بردار

به پای کوه نوشین رودباری

به گرد رود زرین مرغزاری ...

... ز بی آبی درآمد روزگاری

که در وی خشک شد هر رودباری

نه آن دیوار مانده ست و نه آن باغ ...

... بلا زین بیش بر جانم میفزای

چه بود ار من گنه کردم یکی بار

نه جز من نیست در گیتی گنهگار ...

... خطا آید ز داننده دبیران

دونده باره هم در سر درآید

برنده تیغ هم کندی نماید ...

... همه جوری توانم بردن از یار

جز آن کز من شود یکباره بیزار

مرا کوری به از هجر تو دیدن ...

... جهان بر من همی گرید بدین سان

ازیرا امشب این برفست و باران

به آتشگاه می ماند درونم ...

... اگر شد کشتنم بر چشمت آسان

به برف اندر مکش باری بدین سان

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۱۰۰۵

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۰ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

... مرا و مرو را نابوده پندار

مکن خواهش چو دیگربار کردی

ببر این دود چون آتش ببردی

مرا بفریفتی یک ره به گفتار

کنون بفریفت نتوانی دگر بار

چو بشکستی وفا و عهد و سوگند ...

... وزین بفسرده مهر باژگونه

نخواهم کاو بیازارد دگر بار

که پس با او به جان باشد مرا کار ...

... ز روزن باز گشت و روی بنهفت

نه بارش داد و نه دیگر سخن گفت

نه دایه ماند بر روزن نه بانو ...

... همان بهتر که میرم بر در یار

بداند هر که در آفاق باری

که یاری داد جان از بهر یاری ...

... نترسیدی هم از ژوپین و شمشیر

چرا ترسی کنون از باد و باران

که خود هردو ترا هستند یاران ...

... هوا بر رخش او کافور بیزان

همه شب رخش در باران شده تر

به برف اندر سوار از رخش بدتر ...

... و لیکن تو بدین ناله وبالی

مبار ای ابر و یک ساعت بیاسای

مرا تیمار بر تیمار مفزای ...

... حسد بردی بر آن شاه سواران

فرستادی به دست میغ باران

سلاح تو همین باران و آبست

سلاح او همه پولاد نابست

گر او امشب رها گردد ازیدر

بینبارد ترا از گرد لشکر

چه بی شرمم چه با نیرنگ و دستان ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۱۰۰۶

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۱ - آمدن ویس دگر بار بر روزن و سخن گفتنش با رخش رامین

 

... کنون بر باد شد اومید و رنجت

نه بارت هست زی ما نه سپنجت

برو بار و سپنج از دیگران خواه

دل گمگشته را از دلبران خواه ...

... پزشکی جوی و با او یاد کن درد

بسا روزا که از تو بار جستم

چو زنهاری ز تو زنهار جستم

نه بر درگاه خویشم بار دادی

نه با زنهاریان زنهار دادی ...

... چو مهرم را بریدی از جفا سر

بریده سر نروید بار دیگر

اگر برروید از گورم گیازار ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۱۰۰۷

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۲ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

... جزای من بس است این شرمساری

بلای من بس است این بردباری

من اندر برف و باران ایستاده

تو چشم مردمی بر هم نهاده ...

... به جان این زهر نتوانم چشیدن

به دل این بار نتوانم کشیدن

اگر باشد دلم از سنگ خادا ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۱۰۰۸

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۳ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

... ابا چندین جفا و خشم و آزار

نهادی بار زشتی بر سر بار

چو دایه پیش تو آمد براندی ...

... و یا اکنون که کردی چشمه را خوار

نیاری آب او خوردن دگر بار

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۱۰۰۹

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۵ - فرستادن ویس دایه را در پى رامین و خود رفتن در عقب

 

بشد دایه سبک چون مرغ پران

نه از بادش زیان و نه ز باران

دلی کز مهر باشد ناشکیبا ...

... نگر تا چند ناخوبی شنیدم

ز ناخوبی نهادی بار بر بار

ز بی مهری فزودی کار بر کار ...

... همان شرمت نبود از کردگارت

نه با من خورده ای صد بار سوگند

که هرگز نشکنی در مهر پیوند ...

... فزونی گر بگویی بشنوی تو

اگر کشتی کنون بارش درودی

و گر گفتی کنون پاسخ شنودی ...

... و یا از روی و مویم چه نه نیکوست

هنوزم قد چون سروست گل بار

هنوزم روی چون ماهست گلنار ...

... نبینی چون رخانم هیچ گلنار

همیشه تازه و خوشبوی بر بار

نبینی چون لبانم هیج شکر ...

... جوانمردی کن و پنهان همی دار

مکن یکباره یار خویش را خوار

به خشم اندر بکن لختی مدارا ...

... مبند از کینه راه شادمانی

مکش یکباره شمع مهربانی

مبر از مهر چو من دلفروزی ...

... اگر کین آمدت زان مهر بسیار

مگر مهر آید از کینه دگر بار

چنان کاندر پس گرماست سرما ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۱۰۱۰

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۶ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

... چنان چون گفتی از مهرم بپرهیز

که من باری شدم تا روز محشر

نپیوندیم هرگز یک به دیگر ...

... نه از خوبی یکی کردار بودت

نه بر درگاه خویشم بار دادی

نه از سختی مرا زنهار دادی

مرا در برف و در باران بماندی

به خواری وانگه از پیشم براندی ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۱۰۱۱

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۸ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

... نیرزد جستنش با این همه رنج

دل از تن برکنم گر دل دگر بار

کشد مهر تو یا مهر دگر یار ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۱۰۱۲

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۲ - رفتن موبد به شکار

 

چو لشکرگاه زد خرم بهاران

به دشت و کوهسار و جویباران

جهان از خرمی چون بوستان شد

زمین از نیکوی چون آسمان شد

جهان پیر برنا شد دگر بار

بنفشه زلف گشت و لاله رخسار ...

... چو گل بنمود رخ را هامواره

فلک بارید بر تاجش ستاره

ز باران آب گیتی گشت میگون

به عنبر خاک هامون گشت معجون ...

... چو بگذشتی نسیم گل برو بر

بشستی پشت گور از دست باران

زدودی زنگ شاخ از جویباران

چنان رخشنده شد پیرامن مرو

که گفتی ششتری بد دامن مرو

ز باران خرمی چندان بیفزود

که گفتی قطر باران خرمی بود

به چونین خوش زمان و نغز هنگام ...

... بی انده شد روان مهرجویش

به بار آمد گل شادی ز رویش

چو گردون کوه را استام زر داد ...

... چرا بی ساز رفتن آمده ستی

دگر باره مگر نالان شده ستی

برو بستان ز گنجور آنچه باید ...

... چو آگه گشت ویس از رفتن رام

برفت از جان او یکباره آرام

دلی خو کرده در شادی و در ناز ...

... چرا تیمار تنهایی ندارم

چرا یاقوت بر رویم نبارم

نیابم یار چون یار نخستین ...

... به یک دل چون کشم این رنج و تیمار

که باشد زو همه دلها گرانبار

ز جان خویش نالم نه ز دلبر ...

... برو بسته کمربند کیانی

غبار راه بر زلفش نشسته

ز داغ دوست رنگ از رخ گسسته ...

... کنم پر آب و سبزی جایگاهت

به باران گرد بنشانم ز راهت

کجا روی تو باشد چون بهاران

بهاران را بباید ابر و باران

چو رامین رفت یک منزل از آن راه ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۱۰۱۳

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۴ - نامه نوشتن ویس به پیش رامین

 

... نزاری بی قراری دل فگاری

ز هر چشمی رونده رودباری

نوشتم نامه در حال چنین سخت ...

... جهان بر حال من دل سوز گشته

یکی چشم و هزار ابر گهی بار

یکی جان و هزاران گونه تیمار ...

... همی تا دور مانده ستم ز رویت

ز باریکی نمانم جز به مویت

به روز انده گسارم آفتابست ...

... مرا کردند در گیتی علامت

نه مهرست این که انده بار میغست

نه هجرست این که زهر آلوده تیغست ...

... گل رخسارگانم زعفران شد

اگر دو تا شود شاخ گرانبار

تنم دو تا شده ست از بار تیمار

به پیکر چون کمان گشتم خمیده ...

... برفتی رخش فرقت را براندی

غباری کز سم اسپت بجسته ست

چو پیکان در دو چشم من نشسته ست ...

... یکی تا موی تو بر من چنانست

که صد باره گرامی تر ز جانست

ترا خواهم نخواهم پاک جان را ...

... بیا تا روی من بینی چو دینار

بر آن دینار باران در شهوار

بیا تا چشم من بینی چو جیحون ...

... که رویت بازبینم ای دل افروز

درود از من فزون از قطر باران

بر آن ماه من و شاه سواران ...

... برآمد دود بی صبری ز جانش

ببارید آب حسرت بر رخانش

سخنهایی بگفت از جان پر تاب ...

... نه از برف و دمه نز موج دریا

نه از باران نه از سرما و گرما

دلا گر عاشقی چندین چه ترسی ...

... ترا کمی و دشمن را فزونی

به سر بازافگن این بار گران را

ز دل بیرون کن این راز نهان را ...

... کنون یا بند را باید گشادن

و یا یکباره سر بر سر نهادن

نیابم بهتر از دستم برادر ...

... جهان جز مرگ پیش من چه آرد

بجز شمشیر بر جانم چه بارد

ز دشمن کی حذر جوید خطرجوی ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۱۰۱۴

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۵ - رفتن رامین به کهندز به مکر

 

... که او را آگاهی از من نهان ده

کجا این بار کار ما نهان به

مگو این راز جز با ویس و دایه

که خود دایه ست ما را سود و مایه

بگو کاین بار کار ما چنان شد

کجا در هر زبانی داستان شد ...

... تو گفتی مفلسی گنج روان یافت

و یا مرده دگر باره روان یافت

همانگه سوی زردش کس فرستاد ...

... چو در دز شد کندز ببستند

به باره پاسبانان بر نشستند

خروش و های هویی برکشیدند ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۱۰۱۵

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱۰ - نشستن رامین بر تخت شهنشاهى

 

... وزین معنی سخنها گفت بسیار

همانگه بار را فرمود بستن

سواران سپه را برنشستن ...

... چو ابری بود دستش نوبهاری

همی بارید در شاهواری

یکی هفته به آمل بود خرم ...

... فرازش ابر دود مشک و عنبر

و زو بارنده سیم و زر و گوهر

سه مه آذینها بسته بماندند ...

... نه کردی میش گرگی را زبونی

به هر هفته سپه را بار دادی

به نیکی پندشان بسیار دادی ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۱۰۱۶

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱۱ - وفات کردن ویس

 

... ندیدم در جهان چون تو وفادار

چرا گشتی ز من یکباره بیزار

نه با من چند باره عهد کردی

که هرگز روزی از من برنگردی ...

... که از پیران چنین رسوایی آید

مرا هست از غمانت دل گران بار

چنان کز فرقتت دیده گهر بار

به درد و گریه دارم این و آن را ...

... مرا شاید که دل تیمار دارد

و یا چشمم مژه خونبار دارد

نشاید کم بدرد دست جامه ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۱۰۱۷

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱۲ - نشاندن رامین پسر خود را به پادشاهى و مجاور شدن به آتشغاه تا روز مرگ

 

... به مینو از روان دو وفادار

عروسی بود و دامادی دگر بار

بشد ویس و بشد رامینش از پس ...

... خنک آن کش بود هم نام نیکو

چو ما از رفتگان گیریم اخبار

ز ما فردا خبر گیرند ناچار ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۱۰۱۸

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱۳ - در انجام کتاب گوید

 

... بپیوست ابر دولت بر حوالی

همی بارد سعادت بر موالی

خجسته جشن و خرم روزگارست ...

... مگر نو کرد یزدان گیتی از سر

همی بارد ز ابرش قطر رادی

همه روید ز خاکش تخم شادی ...

... ز بی باکی شوی در آتش اندر

به گاه نام جستن تیر باران

چنان رانی که برگ گل بهاران ...

... اگر باشند همچون تو عجب نیست

کجا خود بار خرما جز رطب نیست

ازیشان مهترین دریای علمست ...

... بدو داده ست برهان کفایت

برو باریده باران عنایت

جهان در فصل او بسته ست اومید ...

... ز عمر خویش در فصل بهارست

ازیرا همچو اشکوفه به بارست

چو زین اشکوفه آید میوه جاه ...

... ز شکرت شد دهان من شکرخوار

ز مدحت شد زبان من گهربار

چنان چون من ز تو شادم همه سال ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۱۰۱۹

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح ابونصر مملان

 

... گه و بیگاه دارد شاه بر درگاه دربان را

اگر یاری کند یک بار شیطان را و مالک را

وگر خصمی کند یک راه حورا را و رضوان را ...

قطران تبریزی
 
۱۰۲۰

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در مدح ابوالخلیل جعفر

 

... مرغ را از لاله بستر مرغ را از نم نما

شاخ گل گشته دو تا چون عاشقان از بار هجر

ساخته بلبل بر او چون عاشقان زیر و دو تا ...

قطران تبریزی
 
 
۱
۴۹
۵۰
۵۱
۵۲
۵۳
۶۵۵