گنجور

 
۱۰۰۶۱

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۵

 

... چشم بد دور به سامان ز جمالش برگشت

صد چمن بوی گل افشاند غبار نگهم

گشادی در چمن تا کاکل از هم ...

... ز بس دادم رواج آزادگی را

ز بار رنگ می پاشد گل از هم

جویای تبریزی
 
۱۰۰۶۲

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۹

 

... قامتم نیست دو تا گشته ز پیری جویا

بسکه پر بار گناهم به خمیدن رفتم

جویای تبریزی
 
۱۰۰۶۳

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۵

 

... چون درین فرصت کم زاد سفر جمع کنم

من که پا در گلم از بار علایق چون سرو

دامن سعی چه بیجا به کمر جمع کنم ...

جویای تبریزی
 
۱۰۰۶۴

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۴

 

... از طلب هرگز نمانم گرچه گشتم ناتوان

قد ز بار حرص در ایام پیری گشته خم

در خور بازوی طاقت نیست زور این کمان ...

جویای تبریزی
 
۱۰۰۶۵

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۳

 

... پرگل است امروز سرتاسر زمین

بسکه بار منت زلفت کشد

می گدازد نافه آهو بر زمین ...

جویای تبریزی
 
۱۰۰۶۶

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۹

 

انکسار مرا تماشا کن

اعتبار مرا تماشا کن

بار دل می کشم ز بیکاری

کارو بار مرا تماشا کن

داغ داغ است لخت لخت دلم ...

جویای تبریزی
 
۱۰۰۶۷

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۲

 

بس که سنگینم ز بار غم به راه جست و جو

همچو سوزن می روم در نقش پای خود فرو ...

جویای تبریزی
 
۱۰۰۶۸

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۱

 

... مانده ای در بند رفعت از سبک مغزی چو ابر

خاکساری پیشه کن هم سنگ دریا بار شو

پیش کس گردن منه مالک رقاب وقت باش ...

جویای تبریزی
 
۱۰۰۶۹

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۴

 

برنتابد دیده خونین ما بار نگاه

زان سبب با چشم دل باشیم در کار نگاه ...

جویای تبریزی
 
۱۰۰۷۰

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۲

 

... طرح دنیای نوی و روزگار تازه ای

گر رهم این بار از دست غمت بار دگر

پیش گیرم پیشه دیگر شعار تازه ای ...

... با خط نو خیز یاری با بهار تازه ای

بار خاطر گشته کار شاعری جویا مرا

بعد ازین در پیش گیرم کار و بار تازه ای

جویای تبریزی
 
۱۰۰۷۱

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۰

 

... یعنی که بجوی تا بیابی

جویا یک بار یا علی گو

برخیز که مدعا بیابی

جویای تبریزی
 
۱۰۰۷۲

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۲

 

... می کند مانند گردابم گریبان دامنی

می شود نخل برومندی که غم بار آورد

هر که کارد در فضای سینه تخم دشمنی ...

جویای تبریزی
 
۱۰۰۷۳

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۲ - درمدح خاتم انبیا محمد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم

 

... غوطه زد چون خامه نقاش در آب طلا

پرده را یکباره زان خورشید عارض برمگیر

زورق دل را مکن طوفانی موج صفا ...

... صبح بی شب زنده داری پاک سازد صفحه را

بار حلم او زمین را داده تمکین و قرار

برده شوق طوف خاک پاکش آرام از سما ...

جویای تبریزی
 
۱۰۰۷۴

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۳ - در نعت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)‏

 

... کدام شب که نکرده به چشم انجم اشک

گرفته کار غبار دلم ز بس بالا

دلم گهی که ز دردت بنالد و بطپد ...

... شهی که سایه دست حمایتش به سرم

هزار بار نکوتر بود زبال هما

شهی که چوبکی در گهش چو تیر خدنگ ...

... دل مرا به وصالش ز قید غم برهان

که پشت طاقتم از بار فرقت است دوتا

دگر به پیش که نالم کرا وسیله کنم ...

جویای تبریزی
 
۱۰۰۷۵

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۵ - در نعت امام علی ابن ابی طالب (ع)‏

 

... از سر کام ار توانی خاست باشی کامیاب

با وجود آنکه زیر بار دنیا مانده اند

یال می بندند بر خود غافلان همچون دواب ...

... بسکه هست از دیدن خلق جهانم اجتناب

دل ز درد ریزش باران مرا پرآبله است

همچو بارانی که از دریا برانگیزد حباب

وحشتم چون جوهر شمشیر کی از جا برد ...

... باکی از عصیان ندارم با ولای بوتراب

فیض می بارد ز دامان ترم همچون سحاب

آن وصی مصطفی آن پیشوای جن و انس ...

... تا بر اندامش ز برق تیغ او گردید آب

توتیای دیده ها زیبد غبار رزمگاه

پای عزم او چو گردد مردم چشم رکاب ...

جویای تبریزی
 
۱۰۰۷۶

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۶ - در منقب امام مهدی (ع)‏

 

... آنکس که بپوشد نظر از عیب خلایق

بر آینه داند چقدر حق غبار است

بی بار بود سرو و قد یار چو کلکم

سروی است که تا نقش پی او همه بار است

از یاد وطن در سفر آنکس که نیاسود ...

جویای تبریزی
 
۱۰۰۷۷

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۷ - غزل

 

آن کسوت نازک که بر اندام تو بار است

چون نکهت گل دست در آغوش بهار است ...

... گر سیل سرشکم بود از جا عجبی نیست

اینجاست که از ضعف نگه بر مژه بار ا ست

هر قطره خون بسته ز دم سردی ایام ...

جویای تبریزی
 
۱۰۰۷۸

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۱۳ - در منقبت حضرت امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب

 

... دل با سرشکم از سر مژگان شب فراق

صد بار اگر چکید که دیگر فروچکد

صاف طهور کو که مرا از زبان کلک ...

... زهر فنا ز ثدیه مادر فروچکد

دایم ز ابر لطف تو باران عافیت

ما را به کشت زندگی اندر فروچکد

جویای تبریزی
 
۱۰۰۷۹

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۱۴ - در منقبت امام علی نقی (ع)‏

 

... خوشا هوای دیاری که صرصر از خاکش

برد شمیم گل و نسترن به جای غبار

صفا پذیر شد از بس زمین این کشور ...

... به باغ لاله نمایان شد از پس دیوار

به هیچ دل نبرده ره غبار اندوهی

که رفته موج هوایش ز آینه زنگار ...

... ز فیض آب و هوای بهار این گلشن

به بار آمده شاخ شکوفه بر دستار

به روی صفحه آیینه از وفور نمو ...

... رسد به شوق نثار تو خونم از رگها

به دامن مژه چو نهرها به دریا بار

ز حرص پروری آخر ترا بدی زاید ...

... به آن یگانه که از بس بزرگی ذاتش

عقول را نبود در حریم کنهش بار

به مبدعی که ز کلک بدیع قدرت خویش ...

... به مصحف گل رویی که از نهایت شرم

نسیم را نبود در حریم وصلش بار

به بلبلی که ز روی صحیفه غنچه ...

... به خنده لب زخم و به عاشق خوشدل

به بردباری خصم و به خاکساری مار

به گوهری که بریزد ز دامن مژگان ...

... علی ابن محمد امام هر دو سرا

خدیو دنیی و عقبی شه صغار و کبار

تویی که هیبت قهرت بسان گریه بید ...

... به عزم رزم چو بندی میان مردی را

ز ضرب دشنه دلدوز و تیغ آتشبار

برآید از تن خصم تو جان غم فرسود ...

... به عهد روشنی رای تو چنار ز برگ

عجب نباشد اگر آفتاب آرد بار

ز بیم نهی تو هرگز ز کاسه طنبور ...

... نقط ر صفحه جهد چون سپند از آتش

به جنبش آید مسطر چو موج دریابار

خوشا امید تو جویا که در نظر داری ...

... به روضه ات که بود قبله گاه اهل یقین

به رهنمونی طالع خوش آنکه یابم بار

شوم نخست بدرگاه آسمان جاهت ...

جویای تبریزی
 
۱۰۰۸۰

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۲۰ - در منقبت امام مهدی (ع)‏

 

... مهر منیر گم شده اندر میان برف

بارد بدان مثابه که گویی مگر توان

بر بام چرخ بر شدن از ریسمان برف ...

... خارا شکاف آمده از بس سنان برف

بارد مه فرا فرو بازار او بود

با آنکه تخته شد ز یخ اکنون دکان برف ...

... خالی شد از شرار چو نار فسرده سنگ

از بس شکنجه دید ز بار گران برف

آید جلو گسسته به تسخیر کوه و دشت ...

جویای تبریزی
 
 
۱
۵۰۲
۵۰۳
۵۰۴
۵۰۵
۵۰۶
۶۵۵